<hr> معنی : منظر، صورت، رخساره، عبارت مشخص یک طبقه <hr> معانی دیگر : (ظاهر یا جنبه یا ویژگی هر چیز) سیما، چهره، نما، برون نما، (بوم شناسی ـ تعدیل و تغییر ظاهر یا ساختار هر زیست گروه) رخساره گردانی، دگرسانی رخساره، (پزشکی ـ ظاهر چهره که نشانگر بیماری یا حالت خاص باشد) رخساره، رخ جاور، حالت صورت، زیست شناسی عبارت مشخص یک طبقه، منطقه مناسب رشد حیوان یانبات خاصی

معنی : منظر، صورت، رخساره، عبارت مشخص یک طبقه معانی دیگر : (ظاهر یا جنبه یا ویژگی هر چیز) سیما، چهره، نما، برون نما، (بوم شناسی ـ تعدیل و تغییر ظاهر یا ساختار هر زیست گروه) رخساره گردانی، دگرسانی رخساره، (پزشکی ـ ظاهر چهره که نشانگر بیماری یا حالت خاص باشد) رخساره، رخ جاور، حالت صورت، زیست شناسی عبا

facies

<hr> معنی : اسان، سهل الحصول، باسانی قابل اجرا <hr> معانی دیگر : (با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهل الوصول، (گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهل انگاری، سرسری، (کسی که کار را به آسانی انجام می دهد) آسان ...، باسانی

معنی : اسان، سهل الحصول، باسانی قابل اجرا معانی دیگر : (با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهل الوصول، (گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهل انگاری، سرسری، (کسی که کار را به آسانی انجام می دهد) آسان ...، باسانی

facile

<hr> معنی : کمک کردن، تسهیل کردن، اسان کردن <hr> معانی دیگر : آسان کردن، گره گشایی کردن، بشولیدن، گشایش دادن

معنی : کمک کردن، تسهیل کردن، اسان کردن معانی دیگر : آسان کردن، گره گشایی کردن، بشولیدن، گشایش دادن

facilitate

<hr> آسان سازی، تسهیل، گره گشایی، کارگشایی، بشولش

آسان سازی، تسهیل، گره گشایی، کارگشایی، بشولش

facilitation

facilitative

facilitator

<hr> معنی : تسهیلات، امکانات <hr> معانی دیگر : تسهیلات، امکانات

معنی : تسهیلات، امکانات معانی دیگر : تسهیلات، امکانات

facilities

<hr> معنی : تردستی، وسیله، فرصت، سادگی، سهولت، امکان، روانی، وسیله تسهیل <hr> معانی دیگر : آسانی، نادشواری، مهارت، زبردستی، چیره دستی، سبکدستی، استادی، هنرمندی، توانایی، استعداد، قابلیت، آمایی، آمابود، ویرایی، فرزامی، (معمولا جمع) تسهیلات، آسان کردها، آسانگان، افزارگان، آسان ساز (ها)، وسایل، امکانات، ساختمان، اتاق ویژه

معنی : تردستی، وسیله، فرصت، سادگی، سهولت، امکان، روانی، وسیله تسهیل معانی دیگر : آسانی، نادشواری، مهارت، زبردستی، چیره دستی، سبکدستی، استادی، هنرمندی، توانایی، استعداد، قابلیت، آمایی، آمابود، ویرایی، فرزامی، (معمولا جمع) تسهیلات، آسان کردها، آسانگان، افزارگان، آسان ساز (ها)، وسایل، امکانات، ساختمان،

facility

<hr> معنی : نما، روکش، رویه، متوجه <hr> معانی دیگر : (دوزندگی) سجاف، حاشیه ی زینتی، رویه ی یخه (یقه)، پارچه ای که برای سجاف دوزی یا حاشیه دوزی و یا رویه ی یخه به کار می رود، (معماری) روکار، رخپوش، بیرونه، علائم ریاضی مثل x و +

معنی : نما، روکش، رویه، متوجه معانی دیگر : (دوزندگی) سجاف، حاشیه ی زینتی، رویه ی یخه (یقه)، پارچه ای که برای سجاف دوزی یا حاشیه دوزی و یا رویه ی یخه به کار می رود، (معماری) روکار، رخپوش، بیرونه، علائم ریاضی مثل x و +

facing

<hr> معنی : رونوشت، کلیشه عین متن اصلی، رونوشت عینی، گروار <hr> معانی دیگر : روگرفت (نسخه ی عکس برداری شده از اصل)، رونوشت (عکسبرداری شده)، کپی، فاکس (fax هم می نویسند)، دورنگار، (فرستادن یا نسخه سازی یا عکسبرداری از طریق رادیو یا بی سیم و غیره) مخابره ی تصویر، روگرفت رسانی، فرتور رسانی، وابسته به روگرفت رسانی، عین

معنی : رونوشت، کلیشه عین متن اصلی، رونوشت عینی، گروار معانی دیگر : روگرفت (نسخه ی عکس برداری شده از اصل)، رونوشت (عکسبرداری شده)، کپی، فاکس (fax هم می نویسند)، دورنگار، (فرستادن یا نسخه سازی یا عکسبرداری از طریق رادیو یا بی سیم و غیره) مخابره ی تصویر، روگرفت رسانی، فرتور رسانی، وابسته به روگرفت رسان

facsimile

<hr> معنی : عمل، حقیقت، واقعیت، وجود مسلم <hr> معانی دیگر : راستینه، امر مسلم، نکته، داده، (جمع) اطلاعات، آگهگان، (حقوق) عمل (ناشایسته)، جرم، دژکار

معنی : عمل، حقیقت، واقعیت، وجود مسلم معانی دیگر : راستینه، امر مسلم، نکته، داده، (جمع) اطلاعات، آگهگان، (حقوق) عمل (ناشایسته)، جرم، دژکار

fact

<hr> معنی : فرقه، انجمن، دسته بندی، نفاق، حزب <hr> معانی دیگر : (در پارلمان یا حزب و غیره) دسته، دار و دسته، فراکسیون، جناح، باند، (امریکا) داستان استوار بر واقعیات (در برابر : داستان استوار بر تخیلات : fiction)

معنی : فرقه، انجمن، دسته بندی، نفاق، حزب معانی دیگر : (در پارلمان یا حزب و غیره) دسته، دار و دسته، فراکسیون، جناح، باند، (امریکا) داستان استوار بر واقعیات (در برابر : داستان استوار بر تخیلات : fiction)

faction

<hr> دسته ای، حزبی، مبنی بردسته بندی یاتوطئه

دسته ای، حزبی، مبنی بردسته بندی یاتوطئه

factional

<hr> معنی : نفاق، فرقه بازی <hr> معانی دیگر : وابستگی به دسته ی خاص (در حزب یا پارلمان و غیره)، دسته گرایی

معنی : نفاق، فرقه بازی معانی دیگر : وابستگی به دسته ی خاص (در حزب یا پارلمان و غیره)، دسته گرایی

factionalism

<hr> معنی : نفاق افکن <hr> معانی دیگر : دو دستگی انگیز، چند دستگی انگیز، نفاق انگیز، تفرقه انگیز، ستیزه انگیز، ستیزه جوی، دعوایی، اهل دسته بندی (باند بازی)

معنی : نفاق افکن معانی دیگر : دو دستگی انگیز، چند دستگی انگیز، نفاق انگیز، تفرقه انگیز، ستیزه انگیز، ستیزه جوی، دعوایی، اهل دسته بندی (باند بازی)

factious

<hr> معنی : مصنوعی، ساختگی، صوری، دروغی، وانمود کننده، بهانه کننده، غیر طبیعی <hr> معانی دیگر : ناراستین، کاذب، دروغین، غیرواقعی، تصنعی

معنی : مصنوعی، ساختگی، صوری، دروغی، وانمود کننده، بهانه کننده، غیر طبیعی معانی دیگر : ناراستین، کاذب، دروغین، غیرواقعی، تصنعی

factitious

<hr> معنی : مصنوعی، ساختگی، صوری، دروغی، وانمود کننده، بهانه کننده، غیر طبیعی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان ـ وابسته به فعلی که متمم مفعول بی واسطه ی آن اسم یا ضمیر یا صفت بوده و حاکی از انجام کار یا دستور است) فعل کنش نمود (مثلا در این جمله : پیراهن زنانه را کوتاه بکن ! !make the dress short و یا: او را به سمت شهردار انتخاب کن ! elect him !mayor)

معنی : مصنوعی، ساختگی، صوری، دروغی، وانمود کننده، بهانه کننده، غیر طبیعی معانی دیگر : (دستور زبان ـ وابسته به فعلی که متمم مفعول بی واسطه ی آن اسم یا ضمیر یا صفت بوده و حاکی از انجام کار یا دستور است) فعل کنش نمود (مثلا در این جمله : پیراهن زنانه را کوتاه بکن ! !make the dress short و یا: او را به س

factitive

facto

factoid

<hr> معنی : عامل، نماینده، ضریب، عامل مشترک، فاکتور، حق العمل کار، عامل محافظت در برابر نور آفتاب <hr> معانی دیگر : سازه، (ریاضی) بخشیاب، مقسوم علیه، عاد، عامل مشترک گرفتن، فاکتور گرفتن، مضرب، برابر، سنجه، معیار، میزان، کارگزار، (بازرگانی) نماینده، مباشر، سازگر، دلال، کنکار، (زیست شناسی) رجوع شود به: gene، کارگزاری کردن، مباشرت کردن، سازگری کردن، (بازرگانی) نمایندگی کردن، عامل عوامل، فاعل، سازنده

معنی : عامل، نماینده، ضریب، عامل مشترک، فاکتور، حق العمل کار، عامل محافظت در برابر نور آفتاب معانی دیگر : سازه، (ریاضی) بخشیاب، مقسوم علیه، عاد، عامل مشترک گرفتن، فاکتور گرفتن، مضرب، برابر، سنجه، معیار، میزان، کارگزار، (بازرگانی) نماینده، مباشر، سازگر، دلال، کنکار، (زیست شناسی) رجوع شود به: gene، کا

factor

factor analysis

<hr> به حساب آوردن، درنظر گرفتن (به عنوان یکی از عوامل)

به حساب آوردن، درنظر گرفتن (به عنوان یکی از عوامل)

factor in

<hr> معنی : فاکتوریل، حاصلضرب اعداد صحیح مثبت، وابسته به عامل یاکارخانه <hr> معانی دیگر : وابسته به عامل

معنی : فاکتوریل، حاصلضرب اعداد صحیح مثبت، وابسته به عامل یاکارخانه معانی دیگر : وابسته به عامل

factorial

<hr> معنی : فاکتور گیری، عامل بندی <hr> معانی دیگر : عامل بندی، فاکتور گیری

معنی : فاکتور گیری، عامل بندی معانی دیگر : عامل بندی، فاکتور گیری

factorization

factors

factors of production

<hr> معنی : کارخانه <hr> معانی دیگر : سازگاه

معنی : کارخانه معانی دیگر : سازگاه

factory

<hr> معنی : خدمتکار، ادم همه کاره <hr> معانی دیگر : نوکر، کارچاق کن، همه کاره، مستخدم، گوش به فرمان، فرمان بر

معنی : خدمتکار، ادم همه کاره معانی دیگر : نوکر، کارچاق کن، همه کاره، مستخدم، گوش به فرمان، فرمان بر

factotum

facts

facts of life

<hr> معنی : واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی

معنی : واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری معانی دیگر : وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی

factual

factually

factualness

<hr> معنی : صورت حساب، فاکتور، عمل یا طریقه ساختن هرچیزی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) ساختن، سازندگی، اجزا

معنی : صورت حساب، فاکتور، عمل یا طریقه ساختن هرچیزی معانی دیگر : (قدیمی) ساختن، سازندگی، اجزا

facture

facula

<hr> معنی : وابسته به گوناگون <hr> معانی دیگر : اختیاری، گزینشی، دلخواه، میلی، مجاز، روا، با پروانه، (وابسته به استعداد یا حواس پنج گانه و غیره) استعدادی، فرزامی، وابسته به faculty بمعانی گوناگون ان

معنی : وابسته به گوناگون معانی دیگر : اختیاری، گزینشی، دلخواه، میلی، مجاز، روا، با پروانه، (وابسته به استعداد یا حواس پنج گانه و غیره) استعدادی، فرزامی، وابسته به faculty بمعانی گوناگون ان

facultative

faculties

<hr> معنی : استعداد، قوه ذهنی، استادان دانشکده یا دانشگاه، استعداد فکری <hr> معانی دیگر : حس، قوه، توانایی، آما، پولاب، بویه، گیور، قابلیت، (جمع معلم های یک مدرسه یا دانشکده) هیئت علمی، معلمان، استادان، استادگان، (به ویژه در کانادا) دانشکده، قدرت ذهنی، هریک از قوای دماغی، (کلیسای کاتولیک) اجازه ی ویژه (که برای انجام برخی تشریفات یا وظایف به کشیش یا اسقف داده می شود)، (قدیمی) حرفه، پیشه

معنی : استعداد، قوه ذهنی، استادان دانشکده یا دانشگاه، استعداد فکری معانی دیگر : حس، قوه، توانایی، آما، پولاب، بویه، گیور، قابلیت، (جمع معلم های یک مدرسه یا دانشکده) هیئت علمی، معلمان، استادان، استادگان، (به ویژه در کانادا) دانشکده، قدرت ذهنی، هریک از قوای دماغی، (کلیسای کاتولیک) اجازه ی ویژه (که برا

faculty

<hr> معنی : هوس، علاقه دمدمی، مد زودگذر <hr> معانی دیگر : (رسم یا مد یا سبک یا رفتار و غیره که برای مدت کوتاهی متداول می شود) رسم زودگذر، مد روز، ناپا، باب

معنی : هوس، علاقه دمدمی، مد زودگذر معانی دیگر : (رسم یا مد یا سبک یا رفتار و غیره که برای مدت کوتاهی متداول می شود) رسم زودگذر، مد روز، ناپا، باب

<hr> معنی : پیرو مد زودگذر <hr> معانی دیگر : وابسته به رسم زودگذر (یا باب روز)، ناپاوار

معنی : پیرو مد زودگذر معانی دیگر : وابسته به رسم زودگذر (یا باب روز)، ناپاوار

faddish

faddy

<hr> معنی : خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد رنگ پارچه و فرش و غیره) پریدن، (کم کم) از بین رفتن، زایل کردن یا شدن، ناپدید شدن، (ترمز اتومبیل و غیره) بریدن، کار نکردن، (صدای رادیو و تصویر تلویزیون و غیره) ضعیف و قوی شدن، نوسان کردن، (رنگ) پریدگی، محو شدگی، کم رنگ شدگی

معنی : خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن معانی دیگر : (در مورد رنگ پارچه و فرش و غیره) پریدن، (کم کم) از بین رفتن، زایل کردن یا شدن، ناپدید شدن، (ترمز اتومبیل و غیره) بریدن، کار نکردن، (صدای رادیو و تصویر تلویزیون و غیره) ضعیف و قوی شدن، نوسان کردن، (رنگ

fade

<hr> (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم ظاهر شدن، (صدا) کم کم بلند شدن، به تدریج روشن تر شدن، به تدریج روشن شدن

(فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم ظاهر شدن، (صدا) کم کم بلند شدن، به تدریج روشن تر شدن، به تدریج روشن شدن

fade in

<hr> 1- (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن، (صدا) کم کم کوتاه شدن، بتدریج تاریک شدن 2- از شدت افتادن، کم کم ناپدید شدن، کم کم از میان رفتن، (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن، به تدریج تاریک شدن

1- (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن، (صدا) کم کم کوتاه شدن، بتدریج تاریک شدن 2- از شدت افتادن، کم کم ناپدید شدن، کم کم از میان رفتن، (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن، به تدریج تاریک شدن

fade out

<hr> معنی : غیبت، زوال، ناپدیدی <hr> معانی دیگر : ناتوان تر شدن و مردن، از میان رفتن، ضعیف شدن

معنی : غیبت، زوال، ناپدیدی معانی دیگر : ناتوان تر شدن و مردن، از میان رفتن، ضعیف شدن

fadeaway

<hr> معنی : پژمرده <hr> معانی دیگر : پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن

معنی : پژمرده معانی دیگر : پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن

faded

<hr> معنی : دارای رنگ ثابت <hr> معانی دیگر : (رنگ) ثابت، نپر، نرو، محو نشو

معنی : دارای رنگ ثابت معانی دیگر : (رنگ) ثابت، نپر، نرو، محو نشو

واژه های حرف "f" - جملات نمونه