جملات نمونه

wais

<hr> معنی : میان، کمربند، دور کمر، کمر لباس، میان تنه <hr> معانی دیگر : (بخشی از بدن که میان دنده ها و لگن خاصره قرار دارد) کمر، گردگاه، بخش میانی (به ویژه اگر طرفین آن از وسط آن عریض تر باشند)، میانگاه، (جامه) کمر، رجوع شود به: waistline، اندازه ی کمر، (پیراهن زنانه) سینه، بالاتنه، (قدیمی) رجوع شود به: blouse، (به ویژه هواپیمای بمب افکن) میانگاه بدنه، کمر هواپیما، (کشتی) میانه ی ناو، کمرکش ناو

معنی : میان، کمربند، دور کمر، کمر لباس، میان تنه معانی دیگر : (بخشی از بدن که میان دنده ها و لگن خاصره قرار دارد) کمر، گردگاه، بخش میانی (به ویژه اگر طرفین آن از وسط آن عریض تر باشند)، میانگاه، (جامه) کمر، رجوع شود به: waistline، اندازه ی کمر، (پیراهن زنانه) سینه، بالاتنه، (قدیمی) رجوع شود به: blous

waist

waist-high

<hr> کمر بند، بند کمر، بندتنبان، بند شلوار، بند یا کش دامن، بند زیرشلواری، کمربند

کمر بند، بند کمر، بندتنبان، بند شلوار، بند یا کش دامن، بند زیرشلواری، کمربند

waistband

<hr> معنی : جلیقه، نیم تنه یا ژیلت، لباس زیر شبیه جلیقه <hr> معانی دیگر : (انگلیس ) جلیقه (امریکا: vest)، جلیقه

معنی : جلیقه، نیم تنه یا ژیلت، لباس زیر شبیه جلیقه معانی دیگر : (انگلیس ) جلیقه (امریکا: vest)، جلیقه

waistcoat

<hr> معنی : میان، کمر <hr> معانی دیگر : کمر گاه (میان دنده ها و کفل)، (جامه ی زنانه ) کمر، میان گاه، بخش باریک میان جامه، (زنانه) محل تلاقی دامن و بالا تنه ی پیراهن، کمربند

معنی : میان، کمر معانی دیگر : کمر گاه (میان دنده ها و کفل)، (جامه ی زنانه ) کمر، میان گاه، بخش باریک میان جامه، (زنانه) محل تلاقی دامن و بالا تنه ی پیراهن، کمربند

waistline

<hr> معنی : منتظر شدن، انتظار کشیدن، پیشخدمتی کردن، صبر کردن، چشم براه بودن <hr> معانی دیگر : منتظر شدن یا بودن، گوش به در بودن، شکیبیدن، چشم به راه بودن، بیوسیدن، آماده بودن، در انتظار بودن، مهیا بودن، (به عنوان پیشخدمت رستوران و غیره) خدمت کردن، میزبانی کردن، میزداری کردن، رسما به ملاقات رفتن، به دیدار رفتن، انتظار، معطلی، چشم به راهی، گوش به دری، پرمو، پژمر، مدت انتظار یا معطلی، (مهجور) مشایعت کردن، همراهی کردن، (مهجور) پیامد (چیزی) بودن، به بار آوردن، (انگلیس) عضو دسته ی خوانندگان یا نوازندگان (که در ایام کریسمس در خیابان ها به راه می افتند)، (مهجور) دیده بان، معطل شدن

معنی : منتظر شدن، انتظار کشیدن، پیشخدمتی کردن، صبر کردن، چشم براه بودن معانی دیگر : منتظر شدن یا بودن، گوش به در بودن، شکیبیدن، چشم به راه بودن، بیوسیدن، آماده بودن، در انتظار بودن، مهیا بودن، (به عنوان پیشخدمت رستوران و غیره) خدمت کردن، میزبانی کردن، میزداری کردن، رسما به ملاقات رفتن، به دیدار رفتن

wait

<hr> صبر کردن و در انتظار حوادث بودن

صبر کردن و در انتظار حوادث بودن

wait and see

wait for

<hr> معنی : پیشخدمتی کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا) 1- انتظار کسی یا چیزی را کشیدن، به امید کسی یا چیزی بودن 2- (سر میز رستوران و غیره) پیشخدمتی کردن 3- به دیدار(مافوق و غیره) رفتن 4- منتج شدن، ناشی شدن، upon wait پیشخدمتی کردن، خدمت رسیدن و خدمت کردن

معنی : پیشخدمتی کردن معانی دیگر : (امریکا) 1- انتظار کسی یا چیزی را کشیدن، به امید کسی یا چیزی بودن 2- (سر میز رستوران و غیره) پیشخدمتی کردن 3- به دیدار(مافوق و غیره) رفتن 4- منتج شدن، ناشی شدن، upon wait پیشخدمتی کردن، خدمت رسیدن و خدمت کردن

wait on

<hr> (به انتظار پایان چیزی) صبرکردن

(به انتظار پایان چیزی) صبرکردن

wait out

<hr> (به انتظار کسی یا چیزی ) بیدار ماندن، به بستر نرفتن

(به انتظار کسی یا چیزی ) بیدار ماندن، به بستر نرفتن

wait up

<hr> معنی : پیشخدمت، سینی <hr> معانی دیگر : (سر میز خوراک یا در رستوران) پیشخدمت، میزدار، گارسن، پیش گر، بستک، خدمتکار، منتظر، چشم به راه، بیوسنده

معنی : پیشخدمت، سینی معانی دیگر : (سر میز خوراک یا در رستوران) پیشخدمت، میزدار، گارسن، پیش گر، بستک، خدمتکار، منتظر، چشم به راه، بیوسنده

waiter

<hr> معنی : منتظر <hr> معانی دیگر : در انتظار، چشم به راه، بیوسنده، وابسته به انتظار، مستلزم انتظار، وابسته به پیشخدمتی یا میزداری، انتظار، چشم به راهی، مدت معطلی، دوران انتظار، (اتومبیل و غیره) توقف، چشم براه

معنی : منتظر معانی دیگر : در انتظار، چشم به راه، بیوسنده، وابسته به انتظار، مستلزم انتظار، وابسته به پیشخدمتی یا میزداری، انتظار، چشم به راهی، مدت معطلی، دوران انتظار، (اتومبیل و غیره) توقف، چشم براه

waiting

<hr> صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب

صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب

waiting game

<hr> فهرست انتظار، لیست انتظار (برای شغل یا ورود به دانشگاه و غیره)، فهرست منتظران مشاغل، فهرست داوطلبان

فهرست انتظار، لیست انتظار (برای شغل یا ورود به دانشگاه و غیره)، فهرست منتظران مشاغل، فهرست داوطلبان

waiting list

waiting period

<hr> معنی : اطاق انتظار، اتاق انتظار <hr> معانی دیگر : سالن انتظار

معنی : اطاق انتظار، اتاق انتظار معانی دیگر : سالن انتظار

waiting room

<hr> معنی : کلفت، پیشخدمت زن <hr> معانی دیگر : (رستوران وغیره - زن) پیشخدمت، ندیمه، کلفت kolfat

معنی : کلفت، پیشخدمت زن معانی دیگر : (رستوران وغیره - زن) پیشخدمت، ندیمه، کلفت kolfat

waitress

waits

<hr> معنی : چشم پوشیدن از، از قانون مستثنی کردن <hr> معانی دیگر : صرفنظر کردن، از حق خود گذشتن، مستثنی کردن، بخشودن، معاف کردن، لغو کردن، اصرار نکردن، از فرصت استفاده نکردن، به تعویق انداختن، به بعد موکول کردن

معنی : چشم پوشیدن از، از قانون مستثنی کردن معانی دیگر : صرفنظر کردن، از حق خود گذشتن، مستثنی کردن، بخشودن، معاف کردن، لغو کردن، اصرار نکردن، از فرصت استفاده نکردن، به تعویق انداختن، به بعد موکول کردن

waive

<hr> معنی : چشم پوشی، لغو، ابطال، صرفنظر <hr> معانی دیگر : چشم پوشی (از حق خود و غیره)، اعراض، (حقوق - از قانون یا وظیفه و غیره) معاف کردن، مستثنی کردن

معنی : چشم پوشی، لغو، ابطال، صرفنظر معانی دیگر : چشم پوشی (از حق خود و غیره)، اعراض، (حقوق - از قانون یا وظیفه و غیره) معاف کردن، مستثنی کردن

waiver

<hr> معنی : رد پا، احیاء، شب زنده داری، بیداری، شب نشینی، دنباله کشتی، از خواب بیدار کردن، شب زندهداری کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با : up - از خواب و غیره) بیدار شدن، بیدار ماندن، بیداربودن، (معمولا با: up) فعال شدن، کنشور شدن، هشیار شدن، واقف شدن، به خود آمدن یاآوردن، تحریک کردن، به شور آوردن، انگیزاندن، (محلی - در مراسم سوگواری یا در کنار جسد متوفی) شب زنده داری کردن، (نادر) بیداری، بی خوابی، شب زنده داری (در کنار جسد)، رد کشتی (یا قایق وغیره بر روی آب)، آبشیار (که حرکت کشتی بر سطح آب ایجاد می کند)، دنبال، دنباله، عقب

معنی : رد پا، احیاء، شب زنده داری، بیداری، شب نشینی، دنباله کشتی، از خواب بیدار کردن، شب زندهداری کردن معانی دیگر : (معمولا با : up - از خواب و غیره) بیدار شدن، بیدار ماندن، بیداربودن، (معمولا با: up) فعال شدن، کنشور شدن، هشیار شدن، واقف شدن، به خود آمدن یاآوردن، تحریک کردن، به شور آوردن، انگیزاندن،

wake

<hr> (عامیانه) رجوع شود به: flicker

(عامیانه) رجوع شود به: flicker

wake up

wakeboard

<hr> معنی : گوش بزنگ، بیدار، هشیار، شب زنده دار <hr> معانی دیگر : نخفته، گوش به زنگ

معنی : گوش بزنگ، بیدار، هشیار، شب زنده دار معانی دیگر : نخفته، گوش به زنگ

wakeful

<hr> بیداری، بیخوابی، شب زنده داری

بیداری، بیخوابی، شب زنده داری

wakefulness

<hr> معنی : بیدار کردن، بیدار شدن، بیداری کشیدن <hr> معانی دیگر : به خود آمدن، فعال شدن، زنده شدن، جان گرفتن، فعال کردن، به هیجان آوردن، به خود آوردن

معنی : بیدار کردن، بیدار شدن، بیداری کشیدن معانی دیگر : به خود آمدن، فعال شدن، زنده شدن، جان گرفتن، فعال کردن، به هیجان آوردن، به خود آوردن

waken

wakening

waking

waking up

<hr> معنی : بافته، تیر افقی، انتخاب کردن، راه راه کردن <hr> معانی دیگر : (برجستگی یا خطی که در اثر شلاق و غیره روی پوست بدن پدید می آید) تورم پوست، شیار پوست، (پوست بدن را) شیار دار کردن، جای شلاق باقی گذاشتن، (روی پارچه) برجستگی، ( مخمل کبریتی) نوار، راه راه، (جوراب بافی ) راه، (کشتی - معمولا جمع) هریک از چوب ها یا تخته هایی که از اطراف بدنه ی کشتی آویزان می کنند (تا اثر برخورد بدنه با دیواره ی لنگرگاه را کم کند)، (اسکاتلند)، انتخاب، گزینش، گزیده، نخبه، برگزیده، گل سرسبد

معنی : بافته، تیر افقی، انتخاب کردن، راه راه کردن معانی دیگر : (برجستگی یا خطی که در اثر شلاق و غیره روی پوست بدن پدید می آید) تورم پوست، شیار پوست، (پوست بدن را) شیار دار کردن، جای شلاق باقی گذاشتن، (روی پارچه) برجستگی، ( مخمل کبریتی) نوار، راه راه، (جوراب بافی ) راه، (کشتی - معمولا جمع) هریک از چو

wale

<hr> سرزمین ویلز (در غرب انگلیس - پایتخت: 20761 - cardiff کیلومتر مربع)

سرزمین ویلز (در غرب انگلیس - پایتخت: 20761 - cardiff کیلومتر مربع)

wales

<hr> معنی : تفریح، خیابان، سیر، گردشگاه، پیاده رو، راهرو، راهروی، گردش پیاده، راه رفتن، گام زدن، تفرج کردن، پیادهرفتن، گردش کردن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : پیاده روی کردن، راهپیمایی کردن، رهنوردی کردن، گام برداشتن، گام گذاشتن، قدم گذاشتن، (به داخل یا خارج) رفتن یا آمدن، گشت زدن، پرسه زدن، خرامیدن، قدم زدن، همراهی کردن، همگامی کردن، همراه شدن یا بودن، هم گام شدن یا بودن، (انگلیس - قبل از ازدواج یا نامزدی و غیره با کسی) رفت و آمد کردن، بیرون رفتن، معاشرت کردن (عاشقانه)، (ارواح مردگان) بازگشتن، ظاهر شدن، رد شدن (از)، پیمودن، (پیاده) گذشتن از، زیرپا گذاشتن، راه بردن، به راه روی واداشتن، تاتی کردن، (دوچرخه و موتورسیکلت و غیره - با فشار یا هل دادن) همراه بردن، با خود بردن، (به منظور بازرسی و غیره) گشت زدن، رفتار کردن، عمل کردن، اتخاذ کردن، برگرفتن، مسیر قدم زدن، (پیاده روی) فاصله، مسافت، دوری، طرز راه رفتن، (اجتماعی یا اقتصادی و غیره) طبقه، رده، صنف، جور، شغل، (بسکتبال) رجوع شود به: travel، (مهجور) فعال بودن، تحرک داشتن، در حرکت بودن، رجوع شود به: sidewalk، لک و لک، گام های آهسته، (باغداری) درختکاری به صورت رج های موازی، رج کاری، فاصله ی میان هر صف درخت، چراگاه نرده دار، (انگلیس) مسیر پستچی، مسیر روزانه، (ورزش) مسابقه ی پیاده روی با سرعت (باید پاشنه ی پا اول به زمین برسد نه پنجه ی پا)

معنی : تفریح، خیابان، سیر، گردشگاه، پیاده رو، راهرو، راهروی، گردش پیاده، راه رفتن، گام زدن، تفرج کردن، پیادهرفتن، گردش کردن، سیر کردن معانی دیگر : پیاده روی کردن، راهپیمایی کردن، رهنوردی کردن، گام برداشتن، گام گذاشتن، قدم گذاشتن، (به داخل یا خارج) رفتن یا آمدن، گشت زدن، پرسه زدن، خرامیدن، قدم زدن، ه

walk

walk around

<hr> به آسانی شکست دادن، (مسابقه ی دو) خیلی جلو زدن

به آسانی شکست دادن، (مسابقه ی دو) خیلی جلو زدن

walk away from

<hr> جادار (دارای جای کافی برای ایستاده داخل شدن)، دارای در به خیابان (نه به راهرو)، (درمانگاه و غیره) پذیرای همگان (بدون نیاز به گرفتن وقت از پیش )، مشتری یا بیمار (که از پیش وقت نگرفته است)، بی وعده، بدون قرار قبلی، پستوی جادار

جادار (دارای جای کافی برای ایستاده داخل شدن)، دارای در به خیابان (نه به راهرو)، (درمانگاه و غیره) پذیرای همگان (بدون نیاز به گرفتن وقت از پیش )، مشتری یا بیمار (که از پیش وقت نگرفته است)، بی وعده، بدون قرار قبلی، پستوی جادار

walk in

walk into

walk of life

<hr> 1- رفتن (از محلی)، جیم شدن 2- (با پیاده روی) از دست دادن

1- رفتن (از محلی)، جیم شدن 2- (با پیاده روی) از دست دادن

walk off

walk off with

walk on air

<hr> معنی : ترک گفتن، اعتصاب کردن، قال گذاشتن، کاری را ناگهان ترک کردن <hr> معانی دیگر : 1- (ناگهان یا باخشم) رفتن، (جایی را) ترک کردن 2- اعتصاب کردن، 1 - اعتصاب 2 - ( به ویژه از روی اعتراض ) ترک جلسه

معنی : ترک گفتن، اعتصاب کردن، قال گذاشتن، کاری را ناگهان ترک کردن معانی دیگر : 1- (ناگهان یا باخشم) رفتن، (جایی را) ترک کردن 2- اعتصاب کردن، 1 - اعتصاب 2 - ( به ویژه از روی اعتراض ) ترک جلسه

walk out

<hr> (عامیانه) 1- سخت یا به آسانی شکست دادن 2- با سلطه جویی و بی انصافی رفتار کردن با، مسابقه ای که فقط یک اسب در آن شرکت داده شده (و لذا حتی با آهسته رفتن هم برنده می شود)

(عامیانه) 1- سخت یا به آسانی شکست دادن 2- با سلطه جویی و بی انصافی رفتار کردن با، مسابقه ای که فقط یک اسب در آن شرکت داده شده (و لذا حتی با آهسته رفتن هم برنده می شود)

walk over

<hr> (در تمرین تئاتر ) تمرین روی صحنه (همراه با حرکات لازم)

(در تمرین تئاتر ) تمرین روی صحنه (همراه با حرکات لازم)

واژه های حرف "w" - جملات نمونه