مترادف امین : استوار، امانت دار، ثقه، درستکار، درست، درست کردار، صالح، موتمن، معتمد، موثق
برابر پارسی : ( آمین ) ایدون باد، چنین باد | درستکار، رازدار، راستین، گرودار
agent, caretaker, fiduciary, honest, honorable, regent, single-hearted, square, straightforward, truehearted, trustee, trustworthy, trusty, upstanding
trustee
honest
(تلفظ: amin) (عربی) امانتدار ، زنهاردار ؛ طرف اعتماد ، معتمد ؛ (در اعلام) از القاب حضرت محمد (ص) پیش از بعثت ؛ لقب جبرئیل .
استوار، امانتدار، ثقه، درستکار، درست، درستکردار، صالح، موتمن، معتمد، معتمد، موثق
( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - امانتدار، معتمد. 2 - وکیل ، مباشر. 3 - مدیر. 4 - مرشد، مرد کامل .
امین . [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) دروغتر. اکذب : احسن الشعر امینه و اعذبه اکذبه . (یادداشت مؤلف ).
امین . [ اُ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از روات حدیث است . رجوع به منتهی الارب و الاصابة فی تمییز الصحابة شود.
امین . [ اُم ْ م َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ام . دو مادر.
- ورم امین ؛ بیماریی که از آماس ام الغلیظ و ام الرقیق پدید آید. (از یادداشت مؤلف ) .
امین . [ اَ ] (اِخ ) محمدبن هارون الرشید دارای کنیه ٔ ابوموسی و ابوعبداﷲ،ششمین خلیفه ٔ عباسی بود (193 - 198 هَ .ق ./ 808 - 813 م .). او را محمد زبیده نیز گویند . امین در زمان پدر به ولیعهدی تعیین گردید و پسر دیگر هارون ، عبداﷲ ملقب به مأمون که مادرش ایرانی بود جانشین دیگر اعلام و مقرر گردید تا بعد از امین خلافت با او باشد، و حکومت قلمرو خلافت مشرق همدان به وی واگذار گردید. بعد از مرگ هارون (193 هَ .ق .) در بغداد با امین بیعت شد و بین امین و مأمون اختلاف پدید آمد و مأمون تحت تعلیمات فضل بن سهل موقعخود را تحکیم کرد و با سرداری هرثمه و طاهر و به پشتیبانی ایرانیان در طی چند جنگ بر امین غالب آمد و امین که در بغداد محاصره شده بود سرانجام تسلیم گردیدو بدست سربازان خراسانی بقتل رسید. (از تاریخ ایران سر پرسی سایکس ترجمه ٔ فخر داعی گیلانی ج 2 ص 7). و رجوع به تاریخ بیهقی (فهرست اعلام ) و اعلام زرکلی شود.
امین . [ اَ ] (اِخ ) مولانا احمد، معروف به شاه ولی اﷲ محدث ، پسر عبدالرحیم . از خانواده ٔ علم وادب و عارف و صاحب تصانیفی است و در نظم و نثر عربی و فارسی استاد بود.1176 هَ .ق . درگذشت . از اوست :
نخستین باده کاندر جام کردند
مزاجش عکس آن گلفام کردند
ز دریای قدم موجی برآمد
مر اورا بحر امکان نام کردند
شراب وحدت از خمخانه ٔ غیب
مرا صبح ازل در کام کردند.
(از تذکره ٔ روز روشن چ تهران صص 83 - 85). و رجوع به همین کتاب شود.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
(بوستان ).
(بوستان ).
منوچهری .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 17).
امین . [ اَ ] (ع ، اسم فعل ) ای خدا مستجاب کن . چنین بادا. چنین کن . (منتهی الارب ). آمین . و رجوع به آمین شود.
۱. امانتدار.
۲. کسی که مردم به او اعتماد کنند؛ طرف اعتماد.
۳. درستکار.
omian آمدن
درستکار، راستین، گرودار
آمدن