کلمه جو
صفحه اصلی

تحکیم


مترادف تحکیم : استحکام، استقرار، استواری، برقراری، تثبیت، تقویت

متضاد تحکیم : تضعیف

برابر پارسی : استوار کردن، فرمانروا کردن

فارسی به انگلیسی

strengthening, fortifying

strengthening


فارسی به عربی

عقد

عربی به فارسی

نتيجه ء حکميت , راي بطريق حکميت , داوري


مترادف و متضاد

استحکام، استقرار، استواری، برقراری، تثبیت، تقویت ≠ تضعیف


consolidation (اسم)
تقویت، اتحاد، ترکیب، تثبیت، تحکیم، قوام

stabilization (اسم)
استواری، تثبیت، تحکیم، ایجاد موازنه

fixation (اسم)
ثابت کردن، تثبیت، تحکیم، تعیین، تعلق خاطر، دلبستگی زیاد، عشق زیاد، خیره شدگی

ruggedization (اسم)
تحکیم، با دوام سازی

فرهنگ فارسی

حاکم گردانیدن کسی درکاری یاامری فرمانرواکردن
۱- داور کردنحکم ساختن.۲- استوار کردن محکم ساختن : تحکیم روابط دوستانه . توضیح بمعنی اخیر در لغت عربی نیامده و بجای آن (( احکام ) ) مستعمل است . جمع : تحکیمات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - کسی را حاکم یا داور کردن .۲ - در فارسی به معنای استوار کردن .

لغت نامه دهخدا

تحکیم. [ ت َ ] ( ع مص ) حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حاکم گردانیدن کسی را در کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حاکم گردانیدن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || تحکیم در امری ؛ فرمان دادن تا در آن حکم کند. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ): حکموا فلاناً؛ اذا جعلوه ُ حَکَماً. ( اقرب الموارد ). حَکَم کردن کسی را در خصومتی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حَکَم قرار دادن کسی را در میان دو خصم. ( فرهنگ نظام ).
- تحکیم الحروریة ؛ قول گروه حروریه یعنی گروهی که بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام خروج کرده و گفتند لاحکم الا للّه. ( ناظم الاطباء ). و این در مورد حکم شدن عمرو عاص از جانب شامیان و ابوموسی الاشعری از سوی عراقیان بود پس از جنگ صفین ، در مورد خلاف بین علی علیه السلام و معاویه.
|| در تداول ، مرادف اِحکام. استوار ساختن : تحکیم روابط دوستانه. || بازداشتن کسی را از آنچه میخواست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). بازداشتن کسی را از فساد و آنچه میخواست. ( از قطر المحیط ). || اصلاح کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. استوار کردن.
۲. [قدیمی] کسی را در کاری یا امری حاکم گردانیدن، کسی را فرمانروا کردن و امری را به او واگذار ساختن.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنای حاکم گردانیدن کسی و نیز استوارداشتن) در اصطلاح کلام به دو معناست: ۱. اشاره به شعار حروریه از خوارج مبنی بر این که «لا حُکْمَ اِلّا لِلّه» (داوری و حکمرانی خاص خداوند است) و به همین سبب به این گروه مُحَکِّمَه می گفتند؛ ۲. ناظر به حَکَمیت و مراد از آن، تعیین حَکَم یا داور از سوی طرفین نزاع و گردن نهادن به حکم وی است. براین اساس تحکیم را حکم کردن بدون حجّت نیز تفسیر کرده اند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تَحْکیم، عنوانی برای شعار «لاحُکمَ اِلاّ للّٰه» و ماجرای حکمیت پس از پیکار صفین می باشد. حَکَم قرار دادن کسی جهت داوری میان دو طرف متخاصم و متنازع را تحکیم می گویند که از آن به مناسبت در بابهای جهاد، نکاح و قضاء سخن رفته است.
تحکیم در جنگ و نیز درگیریهای شخصی و قومی و اختلافات میان زن و شوهر، در شرع مقدّس با شرایطی، مشروع شمرده شده است.تحکیم در جنگ عبارت است از اینکه دو طرفِ درگیر پس از تراضی و توافق بر فردی به عنوان حاکم، متعهّد شوند به آنچه وی حکم می کند تن داده، به مقتضای حکمش عمل کنند.
شرایط حاکم
عقل، اسلام و عدالت از شرایط حاکم است. در اینکه آزاد بودن و مرد بودن نیز شرط است یا نه، اختلاف می باشد. توافق ومصالحه بر حکم داور منتخب از سوی امام علیه السّلام جایز است؛ لیکن بر حکم داورِ منتخب از سوی کفار جایز نیست مگر آنکه واجد شرایط یادشده باشد.
تعدّد حاکم
حاکم می تواند دو نفر یا بیشتر باشد؛ به گونه ای که اجتماع و اتفاق آنان بر حکم معتبر باشد. در نتیجه با مرگ یکی از آنان قبل از صدور حکم، حکم بقیّه باطل می گردد.
شرایط نفوذ حُکم
...

پیشنهاد کاربران

پی افزایی

تقویت


کلمات دیگر: