کلمه جو
صفحه اصلی

حبس


مترادف حبس : بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه چال، محبس، بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید، اسارت، دستاق، گرفتاری، بند، ضبط، نگهداری، بازداشتن، توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن ، نگه داشتن، حفظ کردن

متضاد حبس : آزاد کردن

برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

فارسی به انگلیسی

confinement, detention, durance, duress, imprisonment, jail, lockup, prison


imprisonment, confinement, retention, prison, clink, detention, durance, duress, jail, lockup, [lav] entailment, tall, [med.] retention, suppression, pen

imprisonment, [lav] entailment, tall, [med.] retention, suppression


فارسی به عربی

اعتقال , رعایة , سجن , کفالة

مترادف و متضاد

اسارت، دستاق، گرفتاری


بند، ضبط، نگهداری


بازداشتن


توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن


۱. بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاهچال، محبس
۲. بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید
۳. اسارت، دستاق، گرفتاری
۴. بند، ضبط، نگهداری
۵. بازداشتن
۶. توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن ≠ آزاد کردن
۷. نگه داشتن، حفظ کردن


custody (اسم)
حفاظت، توقیف، حبس

detention (اسم)
توقیف، بازداشت، حبس

jail (اسم)
حبس، زندان، محبس

bail (اسم)
واگذاری، ضمانت، کفالت، حبس، تسمه، حلقه دور چلیک، سطل

imprisonment (اسم)
حبس، زندانی شدن، حبسی، دوره زندانی را گذراندن

prison (اسم)
حبس، زندان، محبس

lockout (اسم)
حبس، تحریم

calaboose (اسم)
حبس، زندان، محبس

durance (اسم)
حبس

lockup (اسم)
توقیف، حبس، بازداشتگاه، تعطیل کردن اموزشگاه

بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه‌چال، محبس ≠ آزاد کردن


بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید


فرهنگ فارسی

بازداشتن، زندانی کردن، بازداشت، زندان، حبوس
۱ - ( مصدر ) زندانی کردن باز داشتن . ۲ - ( اسم ) باز داشت . یا حبس عادت . بند آمدن خونریزی ماهان. زنان حبس الطمث . ۳ - ( اسم ) زندان محبس . یا حبس ابد . حبسی که محکوم باید تا پایان حیات را در زندان بگذراند . یا حبس باعمال شاقه . حسی که محکوم باید در طی مدت معین کارهای سختی را انجام دهد. یا حبس تادیبی. حبسی که برای ارتکاب جنحه تعیین شود و مدت آن بیش از سه سال نیست . یا حبس تکدیری . حبسی که برای بزه های کوچک تعیین کنند و مدت آن از ۲ تا ۱٠ روز است . یا حبس محرد. حبس بدون کار که از ۲ تا ۱٠ سال است . یا به حبس افتادن . زندانی شدن .
زمخشری گوید کوهی است مربنی قره را

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) زندانی کردن ، بازداشتن . ۲ - (اِ. ) زندان .

لغت نامه دهخدا

حبس . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) چیزی چون مصنعة که آب را سازند. || آب ایستاده . مرداب .ماء مستنقع. || سنگی که بر مجرای آب نهندتا آب ، حبس شود. (معجم البلدان ). || چوب یا سنگ که بر آبراهه نهند بجهت گرد آمدن آب تا ستور را آب دهند. || سقایة. || [ ح ِ ] آب مجتمع که ماده ندارد. آب حبس شده . گوی که در آن آب باران گرد آید. || میان بند هودج . || گردپوش فراش . روفرشی . جامه ای که بر فراش انداخته بر آن خوابند. || و میلی باشد از نقره که در وسط پرده ٔ منقش تعبیه کنند. (منتهی الارب ).


حبس . [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را و اصمعی گوید: در بلاد بنی اسد، مناطق حبس و قنان و ابان ابیض و ابان اسود تا رمة و همچنین دو حمی : حمی ضریة و حمی ربذة، و «دو» و صمان و دهناء در شق بنی تمیم میباشد. منظوربن فروه ٔ اسدی گوید :
هل تعرف الدار عفت بالحبس
غیر رماد و اثاف غبس
کانها بعد سنین خمس
وریدة تذری حطام الیبس
خطأ کتاب معجم بنقس .

(معجم البلدان ).



حبس . [ ح ُ ] (اِخ ) زمخشری گوید: کوهی است مر بنی قرة را. و دیگران گفته اند: میان حرة بنی سلیم و الوارقیة باشد. و در حدیث عبداﷲبن حبشی آمده است : تخرج نار من حبس سیل . ابوالفتح نصر گوید: حبس سیل ، که به فتح نیز روایت شده یکی از دوحره ٔبنی سلیم باشد. و آنها دو حرة باشند که میان آن دو فضا است و جمعاً کمتر از دو میل است . اصمعی گوید: حبس کوهی است مشرف بر سلماء و تمثل جست به :
سقی الحبس و سمی السحاب و لم یزل
علیه روایا المزن والدیم الهطل
و لولا ابنة الوهبی زبدة لم ابل
طوال اللیالی أن یخالفه المحل .
(معجم البلدان ).
و به فتح با نیز گفته اند. (منتهی الارب ).


حبس . [ ح ُب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) پیادگان .


حبس. [ ح َ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( دستور اللغة ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). واداشتن. ( زوزنی ). بازداشت. بند کردن. قید کردن. بستن. توقیف. زندان. بند. مقابل اطلاق :
سیزده سال اگر ماند در خلد کسی
برسبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم.
ابوحنیفه اسکافی.
سیزده سال شهنشاه بماند اندرحبس... ( تاریخ بیهقی ). و از چنان محنتی و حبسی خلاصی ارزانی داشت. ( تاریخ بیهقی ).
مقصورشد مصالح کار جهانیان
بر حبس و بند این تن رنجور و ناتوان.
مسعودسعد.
بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود.
مسعودسعد.
ز ضعف پیری گشته است چون گلیم کهن
بحبس رویم و، بوده چو دیبه ششتر.
مسعودسعد.
خاصه که سگ زبان گزنده ست
در حبس دهان از آن فکنده ست.
خاقانی.
ز خون خوردن و حبس جستیم عور
تو گویی ز مادر کنون آمدیم.
خاقانی.
به اختیار بقلعه غزنه رفت و بحبس رضا داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 360 ). یکدرم سیم بخویشتن فرانگرفت مگر به عزل و حبس. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ) هر یک را در حبس بازداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 437 ).
تا توانش بحبس دادن پند
مکش او را به تیغ و زهر و کمند.
اوحدی.
|| دلیری کردن در مخاوف. دلاوری. ( منتهی الارب ). || صبر. || حبس فراش ؛ پوشیدن آن به گردپوش. و درفارسی در حال تعدی با «کردن » و در لزوم به «شدن » صرف میشود. || منع. || امساک. || قصر. مقابل تخلیة. || حصر. وَقف. حبس فرس ؛ وقف کردن آن در راه خدا. || اعتیاق. || الوقف ؛ هو حبس العین و تسبیل المنفعة. || در اصطلاح امور حبسی ، در حقوق و فقه اسلام نوعی وقف است که کسی دیگری را بر مال خود مسلط گرداند در صورتی که مالکیت خود را نیز حفظ کند و آن بر سه گونه است ، چه اگر مال حبس شده مسکن و خانه باشد، این معامله را «سُکنی ̍» خوانند و اگر نباشد یا برای تمام مدت عمر در اختیار طرف می گذارد «عُمری ̍» نامیده شود و یا برای مدت معینی و آن «رُقبی ̍» خوانده میشود. و آن کس را که مال خود حبس کند، «حابس » نامند. فقهاء این باب از فقه را در پایان باب وقوف آرند،و در اینکه این عقد لازم یا جایز است ، و نیز در شرایط آن بحثها دارند که از حوصله این کتاب بیرون است. این باب بتقلید از فقه در قانون مدنی ایران مصوب 1307 هَ. ق. و 1312 وارد شده از ماده 41 - 54. || در اصطلاح کیفری ، بازداشت افراد مجرم پس از محکومیت ، این مجازات در حقوق ملل و ادیان گذشته مراحلی طی کرده و تکامل یافته است. و در قاموس مقدس آمده است که در شریعت موسوی ابداً ذکری از حبس نبود لکن درایام پادشاهان معمول گشت. کتاب دوم تواریخ ایام 16:10 ارمیا 37:15. ( قاموس کتاب مقدس ). در جزای اسلام در( کتاب حدود و دیات ) نیز حبس را در عداد مجازاتها نشمرده اند، بلکه حبس غالباً در موارد ذیل و نظایر آنهامعمول بوده است ، مثلاً 1- مرد «مرتد ملی » را به زندان افکنند و در پنج وقت نماز او را شکنجه دهند تا به اسلام بازگردد و با زن مرتد اعم از ملی و فطری نیز همین حکم مجری باشد. 2- مدیون که دین ، انکار کند به حبس افتد. 3- عملا حکام و قضاة اسلام مجرمین و جنایتکاران را برای منع از فرار به زندان میافکندند و سیاستمداران که حکومت را در دست داشتند مخالفین سیاسی خود را بدون صدور حکم برای مدت نامعلوم در زندان نگاه می داشتند.

حبس . [ ح َ ] (ع اِ) کوه بزرگ . (منتهی الارب ). کوه عظیم . || کوه سیاه . ج ، حبوس . || حوض آب . ج ، احباس . (مهذب الاسماء).


حبس . [ ح ُ ] (ع اِ) وقف . و در حدیث است : ان خالداً جعل ادراعه حبساً؛ ای وقفاً علی المجاهدین و غیرهم . (منتهی الارب ). رجوع به حَبس شود.


حبس . [ ح ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) پیادگان . || خرمابن . (منتهی الارب ). || درخت انگور و جز آن که مالکش اصل آن را در ملک خود داشته ، ثمره و حاصل آن را وقف کند.


فرهنگ عمید

۱. زندان.
۲. (اسم مصدر ) بازداشتن، زندانی کردن، بازداشت.
* حبس ابد (مؤبد ): (حقوق ) نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد.
* حبس انفرادی: (حقوق ) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد.
* حبس با اعمال شاقه: (حقوق ) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن کارهای دشوار انجام بدهد.
* حبس بول: (پزشکی ) = حبس البول
* حبس تٲدیبی: (حقوق ) حبس برای جنحه که مدت آن چند ماه و حداکثر سه سال است.
* حبس تکدیری: (حقوق ) حبس برای بزه های کوچک از دو تا ده روز.
* حبس مجرد: (حقوق ) = * حبس انفرادی

۱. زندان.
۲. (اسم مصدر) بازداشتن؛ زندانی کردن؛ بازداشت.
⟨حبس ابد (مؤبد): (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد.
⟨حبس انفرادی: (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد.
⟨حبس با اعمال شاقه: (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن کارهای دشوار انجام بدهد.
⟨حبس بول: (پزشکی) = حبس‌البول
⟨حبس تٲدیبی: (حقوق) حبس برای جنحه که مدت آن چند ماه و حداکثر سه سال است.
⟨حبس تکدیری: (حقوق) حبس برای بزه‌های کوچک از دو تا ده روز.
⟨حبس مجرد: (حقوق) = ⟨ حبس انفرادی


دانشنامه آزاد فارسی

حَبْس
حَبْس
از مجازات های تعزیری و آن سلب آزادی تن و نگه داشتن شخص در محلی به نام زندان و برای مدت محدود یا نامحدود. حبس، بیرون راندن شخص از زندگی اجتماعی و معاشرت با مردم عادی است. حبس، مدت و نوع آن همواره باید به حکم دادگاه باشد. اجرای مجازات حبس در محلی به نام زندان است که تحت نظارت سازمان زندان ها اداره می شود. حبس مجازات است و با زندان یکی نیست، گرچه گاه به جای یکدیگر استعمال می شود که صحیح نیست. حبس با توقیف فرق می کند، زیرا حبس به موجب حکم قطعی دادگاه است، و توقیف جنبۀ موقت دارد. اگر شخصی که توقیف شده، به مجازات حبس محکوم شود، مدت توقیف او جزو مدت حبس محاسبه می شود. حبس با اعمال شاقه آن است که زندانی حین حبس باید در محوطۀ زندان یا مؤسسات وابسته به آن، به کارهای سخت مشغول شود. گاه مجازات حبس بدل از محکومیت مالی است. هرکس محکوم به پرداخت مالی به دیگری شود، و آن را تأدیه نکند، در صورت عدم دسترسی به اموال او، بنابه تقاضای محکوم له، ممتنعِ غیرمتعسّر تا زمان تأدیۀ مال محکوم به، یا اثبات اعسار او، حبس خواهد شد (مادۀ ۲ قانون نحوۀ اجرای محکومیت های مالی مصوب ۱۰/۸/۱۳۷۷).

فرهنگ فارسی ساره

زندان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حبس در دو معنا استعمال شده است. ۱-اباحه مجانی منافع برای جهتی یا شخصی معین و یا عنوانی از عناوین. ۲-زندانی کردن.
حَبس، مجازاتی در فقه و حقوق به معنای بازداشتن مجرم یا متهم از تصرف در برخی امور خویش و ایجاد محدودیت برای او. از حبس به معنای دوم در باب های صلات، حج، ایلاء، کفالت، قضاء، حدود و قصاص سخن گفته اند.
← معنا
مجازات های سلب کننده آزادی از دیر زمان در جوامع مطرح بوده است و به ویژه حاکمان، این مجازات را در مورد مخالفانشان اعمال می کرده اند. بعدها حبس به عنوان کیفر اصلی در قوانین پذیرفته شد.
← دوره قاجار
...

جدول کلمات

زندانی کردن

پیشنهاد کاربران

حالتی است که امکان انتقال مالکیت عین، به دیگری به هر طریق ولو ارث وجود ندارد .

حبسیدن.
حبساندن کسی/چیزی در جایی.

متضاد رستن فراری آزاد

زندان، بازداشتگاه، توقیف،


کلمات دیگر: