کلمه جو
صفحه اصلی

جرح


مترادف جرح : جریحه، خستن، ضرب، پس زدن، رد

برابر پارسی : زخم

فارسی به انگلیسی

wound(ing)


mayhem


عربی به فارسی

اسيب , صدمه , پيچانده , پيچ خورده , کوک شده , رزوه شده( , ) زخم , جراحت , جريحه , مجروح کردن , زخم زدن


مترادف و متضاد

جریحه، خستن، ضرب


پس‌زدن، رد


maim (اسم)
ضرب و جرح، صدمه، نقص عضو، جرح، کسیرا معیوب کردن

mayhem (اسم)
جرح، ضرب و شتم

۱. جریحه، خستن، ضرب
۲. پسزدن، رد


فرهنگ فارسی

زخم زدن، بدگفتن، عیب کردن، ساقطکردن، باطل کردن، شهادت، ردکردن گواهی گواهان، زخم، جروح واجراح
( اسم ) خستگی زخم ریش .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - باطل کردن گواهی و شهادت . ۲ - زخم زدن ، بد گفتن .
(جُ ) [ ع . ] (اِ. ) زخم .

(جَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - باطل کردن گواهی و شهادت . 2 - زخم زدن ، بد گفتن .


(جُ) [ ع . ] (اِ.) زخم .


لغت نامه دهخدا

جرح . [ ج َ ] (ع مص ) خسته کردن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (بحر الجواهر) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دهار). خستن . (بحر الجواهر). زخمی کردن بدن . بدن رابا اسلحه دریدن . (از متن اللغة). || کسب کردن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). کسب و اکتساب کردن . (از متن اللغة). کسب کردن و ورزیدن . || عیب کردن . || دشنام دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سب و شتم کردن با زبان . (از متن اللغة). طعن کردن در کسی . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). || جداکردن پاره ای از مال برای کسی : جرح له من ماله ؛ قطع له قطعة منه . یا اینکه «جزح » با زای معجمه به این معنی است . (از متن اللغة). || باطل کردن عدالت شاهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) مقابل تعدیل . مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: مشتق از جرحه بلسانه جرحاً بفتح جیم یعنی عیب و نقص او را گفت . و جرحت الشاهد نیز از این ماده است . و این جمله در مورد گواه وقتی استعمال شود که درباره ٔ گواه چیزی گویی که موجب ردّ گواه باشد. چنانچه در مصباح گفته و در اصطلاح فقهاء آشکار کردن فسق و نابکاری شاهد باشد. پس اگر در این آشکارشدن فسق گواه برای خداوند یا بنده اش متضمن ثبوت حقی نبود آن را جرح مجرد نامند و هر گاه اثبات حقی برای خداوند یا بنده صورت گیرد آن را جرح غیرمجرد خوانند. و این معنی بالتمام ازکتاب بحرالرائق شرح کنز الدقائق در کتاب شهادت در شرح این عبارت : «و لایسمع القاضی الشهادة علی جرح » نقل گردیده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
گر بطراری کنند این دو گواه
جرح شد در محکمه ٔ عدل اله .

مثنوی .


- جرح شاهد ؛ گواهی به عدم عدالت او. مقابل تعدیل شاهد.
- جرح شهود ؛ باطل کردن شهادت آنان بوسیله ٔ طعن در عدالت ایشان . مقابل تعدیل شهود.
- جرح و تعدیل ؛ مخدوش کردن عدالت و عادل شمردن شاهد. مجازاً به معنی خوب و بد چیزی را سنجیدن و متناسب و جورکردن چیزهاست . رجوع بجرح و تعدیل شود.

جرح . [ ج َ رَ ] (ع مص ) خسته گردیدن . (آنندراج ). || نامقبول گردیدن گواهی کسی . (آنندراج ).


جرح . [ ج ُ ] (ع اِمص ) خستگی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). ریش و زخم . (غیاث اللغات ). اسم مصدر از جَرح . (متن اللغة). ج ، اَجراح ، جُروح .(از منتهی الارب ) : و کتبناعلیهم فیها ان ّ النفس بالنفس و العین بالعین و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروح قصاص الخ . (قرآن 49/5).


جرح. [ ج َ ] ( ع مص ) خسته کردن. ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( بحر الجواهر ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( دهار ). خستن. ( بحر الجواهر ). زخمی کردن بدن. بدن رابا اسلحه دریدن. ( از متن اللغة ). || کسب کردن. ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). کسب و اکتساب کردن. ( از متن اللغة ). کسب کردن و ورزیدن. || عیب کردن. || دشنام دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سب و شتم کردن با زبان. ( از متن اللغة ). طعن کردن در کسی. ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || جداکردن پاره ای از مال برای کسی : جرح له من ماله ؛ قطع له قطعة منه. یا اینکه «جزح » با زای معجمه به این معنی است. ( از متن اللغة ). || باطل کردن عدالت شاهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) مقابل تعدیل. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: مشتق از جرحه بلسانه جرحاً بفتح جیم یعنی عیب و نقص او را گفت. و جرحت الشاهد نیز از این ماده است. و این جمله در مورد گواه وقتی استعمال شود که درباره گواه چیزی گویی که موجب ردّ گواه باشد. چنانچه در مصباح گفته و در اصطلاح فقهاء آشکار کردن فسق و نابکاری شاهد باشد. پس اگر در این آشکارشدن فسق گواه برای خداوند یا بنده اش متضمن ثبوت حقی نبود آن را جرح مجرد نامند و هر گاه اثبات حقی برای خداوند یا بنده صورت گیرد آن را جرح غیرمجرد خوانند. و این معنی بالتمام ازکتاب بحرالرائق شرح کنز الدقائق در کتاب شهادت در شرح این عبارت : «و لایسمع القاضی الشهادة علی جرح » نقل گردیده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
گر بطراری کنند این دو گواه
جرح شد در محکمه عدل اله.
مثنوی.
- جرح شاهد ؛ گواهی به عدم عدالت او. مقابل تعدیل شاهد.
- جرح شهود ؛ باطل کردن شهادت آنان بوسیله طعن در عدالت ایشان. مقابل تعدیل شهود.
- جرح و تعدیل ؛ مخدوش کردن عدالت و عادل شمردن شاهد. مجازاً به معنی خوب و بد چیزی را سنجیدن و متناسب و جورکردن چیزهاست. رجوع بجرح و تعدیل شود.

جرح. [ ج ُ ] ( ع اِمص ) خستگی. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ). ریش و زخم. ( غیاث اللغات ). اسم مصدر از جَرح. ( متن اللغة ). ج ، اَجراح ، جُروح.( از منتهی الارب ) : و کتبناعلیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروح قصاص الخ. ( قرآن 49/5 ).

فرهنگ عمید

۱. زخم.
۲. (حقوق ) باطل کردن شهادت، رد کردن گواهی گواهان.
۳. [قدیمی] بد گفتن.
۴. [قدیمی] عیب.
* جرح و تعدیل: [مجاز] حذف و اصلاح پاره ای از کلمات و مطالب نوشته ای برای معتدل ساختن آن.

۱. زخم.
۲. (حقوق) باطل کردن شهادت؛ رد کردن گواهی گواهان.
۳. [قدیمی] بد گفتن.
۴. [قدیمی] عیب.
⟨ جرح‌و‌تعدیل: [مجاز] حذف و اصلاح پاره‌ای از کلمات و مطالب نوشته‌ای برای معتدل ساختن آن.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جرح دارای سه معنای گواهی بر فسق شاهد ، بحثی رجالی و جراحت در بدن می باشد که از جرح به معنای نخست در باب قضاء و به مناسبت در باب تجارت سخن رفته است و به معنای دوم در علم رجال بحث شده است.
گواهی بر فسق شاهد، مقابل تزکیه/ اخبار از صفتی سلب کننده وثوق از راوی حدیث، مقابل تعدیل/ جراحت وارد کردن .

جایگاه جرح
از راههای اثبات مدعا نزد قاضی، شهادت دو مرد عادل (بینه) است. با جهل قاضی به عدالت شاهد، فحص از آن قبل از صدور حکم بر وی واجب است. این فحص یا از طریق مدّعی انجام می گیرد؛ بدین معنا که قاضی از وی- که اقامه بینه کرده است- می خواهد عدالت گواهان خود را ثابت کند و یا خود قاضی عهده دار این امر می گردد.
با اقامه بینه بر عدالت شهود از سوی مدّعی، عدالت آنان نزد قاضی ثابت می شود؛ لیکن در اینکه قاضی می تواند به صرف ثبوت عدالت شهود نزد وی، حکم صادر کند یا بر او واجب است قبل از صدور حکم از منکر بپرسد که وی بینه ای بر فسق شهود دارد یا نه،
اختلاف است.
قول دوم به مشهور نسبت داده شده است. بنابر وجوب نیز در اینکه این امر مطلقا بر قاضی واجب است یا تنها در صورت جهل منکر به داشتن چنین حقّی (اقامه بینه بر فسق)، اختلاف است.
با مثبت بودن پاسخ منکر و تقاضای مهلت از قاضی برای اقامه بینه، قاضی به او مهلت می دهد. مدّت مهلت- بنابر آنچه به مشهور نسبت داده شده- سه روز است؛ بدون تفصیل بین دوری مسافت بینه و نزدیکی آن.
برخی بر اطلاق، اشکال کرده اند.

شرایط جرح کننده
آنچه در پذیرش بینه معتبر است- مانند عدالت، کمتر از دو نفر نبودن و متهم نبودن- در قبول جرح نیز معتبر است. علاوه بر آن، علم جرح کننده به شرایط جرح و تعدیل و آنچه سبب خروج از عدالت می شود نیز در پذیرش جرح وی، شرط است.

چگونگی جرح
...

جدول کلمات

زخم

پیشنهاد کاربران

جرح خود= خودزنی

واژه "جرح" از فعل ترکی cırmaq ( جئرماق ) به معنی پاره کردن ، شکاف دادن و . . . گرفته شده است .

از آن مشتق cırıq ( جئرئق ) یا cırıx ( جئرئخ ) که در نقش صفت به معنی پاره ، شکافته و در نقش اسم به معنی پارگی ، شکاف ، شکافتگی و. . . می باشد، به دست آمده است.

شکل "جئرئخ" با ورود به عربی به شکل سماعی یا شنیداری، با کمی تغییرات به شکل "جرح" در آمده است.
این تغییرات عبارت است از :
۱ - تخفیف و تبدیل تلفظ "خ" به " ح" به دلیل نزدیکی تلفظ این دو حرف
۲ - حذف تلفظ مصوت "ئ" یا "ı" دوم و تبدیل کلمه به "جئرح" که این امر نیز در راستای تطبیق دهی تلفظ کلمه با وزن عربی " فَعل" می باشد
۳ - تبدیل مصوت "ئ"یا " ı" نخستین به حرکه فتحه به دلیل عدم تلفظ پذیری این مصوت برای عرب زبان ها که منجر به شکل گیری صورت نهایی کلمه یعنی "جَرح" شده است .

"جرح" در نتیجه برداشت شنیداری عرب زبان ها با این شکل وارد این زبان شده و از آن کلماتی چون جراحی ، جراح ، جراحت ، مجروح و. . . شکل گرفته است .

پس واژه "جرح" در اصل یک واژه ترکی منشا می باشد و مشتقات دیگر آن در عربی همگی خاستگاه ترکی دارند .


کلمات دیگر: