کلمه جو
صفحه اصلی

عمر بن خطاب

دانشنامه عمومی

عمر بن خطاب (به عربی: أبوحفص عمر بن الخطاب العدوی القرشی) ملقب به عمر فاروق، (زاده ۴۰ ق.ه / ۵۸۶ میلادی در مکه و درگذشته ۲۶ ذی الحجه ۲۳ هجری/۶ نوامبر ۶۴۴ در مدینه)، صحابهٔ محمد، فرمانده نظامی در سپاه صدر اسلام و خلیفه دوم از خلفای راشدین بود. مورخین تاریخ اسلام گاهی وی را خلیفه عمر اول و عمر بن عبدالعزیز را عمر دوم می نامند.نقاشی به سبک قرون وسطی که عمر بن خطاب را در حال بنیان نهادن مسجدی در اورشلیم نشان می دهد   آرامگاه عمر بن خطاب در مدینه   تصویر ذو الوشاح، از شمشیرهای عمر   آرامگاه عمر بن خطاب در مدینه   مسجد عمر در اورشلیم
در دوران حکومت عمر بن خطاب گستردگی امپراتوری اسلام به شکل بی سابقه ای وسیع شد و بیشتر سرزمین های تحت حکومت ساسانیان بجز تبرستان، دو سوم امپراتوری روم شرقی را در بر می گرفت. حملات وی به امپراتوری ایران در دوران ساسانی در مدت کمتر از ۲ سال موجب سقوط این دودمان گردید.
وی بنابر نقل منابعی از قدرتمندترین خلیفه در میان خلفای راشدین و نیز یکی از بزرگ ترین و تأثیرگذارترین فرمانروایان مسلمان در تمام طول تاریخ است. دوران خلافت وی از ۲۳–۱۳ هجری/۶۴۴–۶۳۴ میلادی است. وی دومین خلیفه از خلفای راشدین بود که تحت فرمان او، سپاهیان عرب، سرزمین بین النهرین و سوریه را فتح نموده و نیز استیلای بر ایران و مصر را آغاز کردند.
پس از مهاجرت نخستین مسلمانان به مدینه که در سال ۶۲۲ میلادی انجام گردید، عمر به همراه دوست نزدیکش ابوبکر به یکی از مشاوران نزدیک محمد بدل شدند. در این سال جایگاه عمر در حکومت اسلامی به رهبری محمد، با ازدواج محمد بن عبدالله با حفصه دختر عمر مهم تر گردید.

دانشنامه آزاد فارسی

عُمَرِ بن خَطّاب (مکّه ح ۴۰پ ق ـ مدینه ۲۳ق)
(مکنی به ابوحفص و ملقب به فاروق) خلیفۀ دوم از خلفای راشدین (حک: ۱۳ـ۲۳ق) و از بزرگ ترین و معروف ترین مردان صدر اسلام. از قبیلۀ قریش و از تیرۀ عدی بن کعب بود. مادرش حنتمه بنت هاشم خواهر ابوجهل، پسرش عبدالله بن عمر از راویان مشهور، دخترش حفصه همسر حضرت محمد (ص)، و ام کلثوم دختر امام علی (ع) از زنان او بود. عمر تا پیش از مسلمان شدن، از دشمنان رسول خدا به شمار می رفت. بنابر برخی روایات، پس از آن که آیاتی از سورۀ طه را شنید نزد رسول خدا رفت و اسلام آورد. عمر اندکی پیش از رسول خدا به مدینه هجرت کرد و در بسیاری از جنگ های زمان پیامبر (ص) شرکت داشت، اما گزارشی از مبارزات و جنگجویی های او در منابع تاریخی نیامده است. پس از رحلت حضرت رسول، در حالی که حضرت علی (ع) و برخی از یاران آن حضرت مشغول غسل و دفن پیکر رسول خدا بودند، عمر همراه با ابوبکر و ابوعبیدۀ جراح، در سقیفۀ بنی ساعده گرد آمدند و برخلاف دستور رسول اکرم (ص) در غدیر خم ابوبکر را به جانشینی پیامبر اسلام برگزیدند. نقش او در بیعت با ابوبکر در سقیفه و پس از آن در حکومت ابوبکر بسیار چشمگیر بود. ابوبکر اندکی پیش از مرگ، در نامه ای عمر را به جانشینی خود برگزیده بود. عمر پس از رسیدن به خلافت (۱۳ق)، خالد بن ولید را از فرماندهی سپاه مسلمانان در شام، عزل و به جای وی ابوعبیدۀ جراح را منصوب کرد. عمر فتوحات زمان ابوبکر را هم زمان در ایران و شام ادامه داد، و درنتیجۀ آن بخش های وسیعی از ایران، شام و حتی مصر به تصّرف درآمد. براثر این فتوحات، اموال و غنایم فراوانی به دارالخلافه سرازیر شد. بدین سبب، او دیوان و دفتری برای حکومت تأسیس و مقررات حکومتی بسیاری وضع کرد و اموال را براساس تقدم در اسلام، شرکت در جنگ های بدر و احد و خویشاوندی با پیامبر، در بین مردم تقسیم کرد. افزون بر این، در زمان حکومت عمر خطاب مالیات ارضی (خراج) و مالیات سرانه (جزیه) بر مردم غیرمسلمان تابع جامعۀ اسلامی بسته شد، شهرهای کوفه و بصره بنا شد، و به پیشنهاد حضرت علی (ع) نام گذاری تاریخ اسلامی و آغاز آن از هجرت رسول خدا به مدینه صورت گرفت. از دیگر وقایع مهم دورۀ دَه سالۀ خلافت او قحطی بزرگ در حجاز بود (۱۸ق) که آن سال به عام الرماده معروف شد. دربارۀ عملکرد خلیفۀ دوم انحراف ها و ایرادهایی نیز وجود دارد که بحث ها و انتقاداتی را سبب شده است؛ ازجمله ماجرای حمله به خانۀ فاطمه زهرا (س)، بیعت گرفتن اجباری از حضرت علی برای ابوبکر و پاره کردن قبالۀ فدک، حذف عبارت «حی علی خیر العمل» از اذان و اقامه و اضافه کردن عبارت «الصلاة خیر من النوم»، حرام دانستن ازدواج موقت، ممنوع کردن عمرۀ تمتع، و دست روی شکم گذاشتن در حال نماز. عمر سرانجام به دست اسیری ایرانی به نام فیروز، معروف به ابولؤلؤ، کشته شد. او را در کنار قبر حضرت رسول و ابوبکر دفن کردند. عمر در بستر مرگ شورایی شش نفره متشکل از علی بن ابی طالب، عبدالرحمان بن عوف، عثمان بن عفان، سعد بن ابی وقاص، طلحه بن عبیدالله و زبیر بن عوام معیّن کرد تا خلیفۀ پس از او را انتخاب کنند، که درنتیجۀ این شورا عثمان به خلافت برگزیده شد. سیره نویسان عمر را مردی بلندقد، سرخ رو، تندخو و سخت­گیر، و دارای ارادۀ قوی و قدرت تصمیم گیری توصیف کرده اند.

نقل قول ها

عمر بن خطاب (به عربی: أبوحفص عمر بن الخطاب العدوی القرشی) ملقب به عمر فاروق، (زاده ۵۸۶ میلادی در مکه و درگذشته ۲۶ ذی الحجه ۲۳ هجری/۶ نوامبر ۶۴۴ در مدینه)، صحابهٔ محمد، فرمانده نظامی در سپاه صدر اسلام و خلیفه دوم از خلفای راشدین بود. مورخین تاریخ اسلام گاهی وی را خلیفه عمر اول و عمر بن عبدالعزیز را عمر دوم می نامند.
• «اگر تاجر بودم، خرید و فروشِ عطر را بر همه چیز ترجیح می دادم، که باری اگر سودی نداشت بویِ خوشی داشت.»از «لطائف الظرفاء من طبقات الفضلاء» نوشته ابومنصور عبدالملک ثعالبی، به اهتمام قاسم السامرائی، چاپ لیدن، ۱۹۷۸، بارگذاری شده در ویکی نبشتهٔ عربی• «لو لا علی لهلک عمر»• «اگر علی نبود عمر هلاک می شد»تفسیر کبیر، فخر رازی، ج ۲۱، ص ۲۲• «من برای آنهایی که ممارست به ستم و محروم کردن دیگران از حقوقشان می کنند خشن و سختگیر، اما برای آنان که حق را دنبال می کنند بسیار نرم و مهربان خواهم بود.»الفاروق، عمر(۱۹۴۴) محمدحسین هیکل، ف. ۵ ص. ۱۲۳• «من دربرابر غاصب خشن و سختگیر، اما یک ستون قدرت برای ضعیفان خواهم بود»الفاروق، عمر(۱۹۴۴)محمدحسین هیکل، ف. ۵ ص. ۱۲۳• «هیبت ایرانیان چنان بیمی در دل اعراب افکنده بود که کسی در خود یارای چنان کاری را نمی دید»تاریخ و فرهنگ ایران. جلد اول. ص ۲۳۵• «دست اندر کاران توطئة قتل عمرفاروقی خلیفة مسلمین ، یکی هرمزان زردشتی بود، دوم جفینه مسیحی، سوم کعب الاحبار یهودی و نفر چهارم شخصی بود به نام فیروزان مشهور به ابولؤلؤ اهوازی. او نیز زردشتی و غلام مغیره بن شعبه بود و در مدینه به شغل آهنگری اشتغال داشت. او اجرای نقشة قتل خلیفة مسلمین را به عهده گرفت و برای این کار هنگام صبح در مسجد کمین نشست و درست زمانی که عمر بن خطاب در محراب مسجد ایستاد و برای افتتاح نماز صبح تکبیر گفت، با خنجری که خودش ساخته بود و آن را زهر آگین کرده بود، چندین ضربه بر او وارد کرد و سیزده نفر دیگر از مسلمین را که خواستند او را دستگیر نمایند نیز مجروح نمود. هفت نفر آنها در اثر شدت جراحت وارده درگذشتند و چون به وسیلة یک نفر از مسلمین که پتو بر رویش انداخت، دستگیرشد، خود را فوراً با همین خنجر کشت تا جریان توطئه فاش نشود. چنان که دیده شد توطئه گران قتل عمر خودی نبودند بلکه بیگانگان و دشمنانی بودند از قوم زردشتی و یهود ونصاری که ملک ومملکتشان رااز دست داده بودند و بغض اسلام و کینة مسلمین در قلوبشان می جوشید.» -> برگرفته از کتاب «شیخین» اثر سید عبدالرحیم خطیب
• «بعد از خلافت کوتاه مدت خلیفه اول ابوبکر و مرگ او در سال ۱۳ هـ ق(۶۳۴ میلادی)، عمر ابن خطاب بر جای وی نشست که خلافت ده ساله او در تشکیل دولت اسلامی و شاید از آن بیشت تر، در خاطرهٔ جمعیِ تاریخی مسلمین اهمیت قطعی داشت. به روایت تاریخیِ عموماً پذیرفته شده ای، مشهور است که ابوبکر در بستر مرگ عمر را نامزد جانشینی خود کرد. در هر صورت بیشتر صحابه نیز بلافاصله او را به رسمیت شناختند و بیعت کردند و عمر بدون مخالفت جدّی فرمان راند. یگنه مخالفت با خلافت عمر از ناحیه هواداران علی، پسر عم و داماد پیغمبر، ابراز شدو دعوی علی ابن ابیطالب با خلافت عمر را جمعی ناشی از صفات شخصی آن و دیگران حاصل نوعی حقِ مشروع جانشینی پیامبر می دانستند.» -> برنارد لوئیس، در بخش سوم کتاب The Middle East:2000 years of history from the rise of christianity to the presant day
• «خلافت عمر را به هر تقدیر اکثریت بزرگی از مسلمانان و اعراب پذیرفتند و وی موفق شد نه فقط وحدت را نگه دارد بلکه پایه های اولیه نظام حکومتی کارامد را برای آینده بریزد. گزینش لقب تازه ای برای خلیفه نشان دهنده این تغییر در اقتدار است. عمر را -علاوه بر خلیفه با مفهوم تلویحی نایب-به قرار معلوم امیرالمؤمنین نیز می نامیدند، که معنای ضمنی آشکارتر اقتدار در عین حال سیاسی و نظامی و دینی داشت. این معروف ترین و متداول ترین لقب خلفا شد و مادام که نهاد خلافت عملاً دوام آورد، این عنوان هم حق مشروع صاحبان آن باقی ماند.» -> برنارد لوئیس، در بخش سوم کتاب The Middle East:2000 years of history from the rise of christianity to the presant day
• -> علی شریعتی
• «اما عمر بن خطاب هم که بعد از وی آمد مانند او کار خلافت را سخت به جد گرفت. مثل ابوبکر ساده و فروتن بود و هم مثل او از شادخواری و آسایش طلبی می گریخت. جبه پشمین او غالباً از چرم پینه داشت و پای افزارش پاره چوبی بود که تسمه ای بدان بسته بود. در غذا چندان قناعت داشت که هیچ کس دوست نداشت یک لقمه از طعام خاص او بخورد. جامه ای را که بر تن داشت تا سوده و فرسوده نمی شد نمی کند و به جای آن چیز دیگر نمی ‏پوشید. با این همه تندخوی و سختگیر بود ودر رسیدگی به کار عامه مبالغه ای به حد افراط می ورزید. روزها با تازیانه ای که دردست داشت در کوی و بازار می گشت و هر جا پیش او شکایت می آوردند همان جامی ایستاد و رسیدگی می کرد. شبها در شهر و بیرون مدینه می گشت و از هر چه می رفت آگاهی می یافت. در قحطی ای که در سال پنجم خلافتش اعراب را به خوردن مردار و استخوان و راسو و سوسمار و گربه انداخت خود با آن که تهیدست نبود گرسنگی می کشید. حتی به تن خود برای بینوایان مدینه خوردنی می برد. گاه انبان خوردنی-آرد و روغن-را به دوش می کشید و تا به بیرون شهر می برد.» -> عبدالحسین زرین کوب در مورد شخصیت عمر در کتاب بامداد اسلام بخش ۹
• «در همه مدت خشکسالی زن و فرزند خویش را نیز در سختی می داشت و نمی گذاشت درحالی که مسلمانان دیگر گرسنه اند آنها غذای خوب بخورند. خودش هم غالباً گرسنه می ماند و گاه شکمش از گرسنگی صدا می کرد. در تمام عهد خلافت خویش در کارعاملان و حکام نهایت دقت می ورزید. هر کس از ولایات می آمد و از دست عاملی شکایت داشت وی آن عامل را می خواست و او را با آن کس که از وی شکایت داشت می نشاند و رسیدگی می کرد، اگر حق با شکایتگر بود بی هیچ ملاحظه ای داد او رامی داد و حق او را از ظالم می گرفت.» -> عبدالحسین زرین کوب در مورد شخصیت عمر در کتاب بامداد اسلام بخش ۹
• «با چنین قدرت و غلبه یی که داشت دلش نمی خواست در ردیف فرمانروایان به شمار آید. می خواست سیرت پیغمبر را بورزد وخلیفه پیغمبر باشد. می گویند وقتی از سلمان فارسی پرسید که من خلیفه ام یا پادشاه سلمان گفت اگر یک درهم از آنچه به مردم تعلق دارد برگیری و در آنچه جای آن نیست به کار بری پادشاهی نه خلیفه. عمر از ین سخن بگریست زیرا آرزویش آن بودکه خلیفه باشد و گویی پادشاهی را نه سزای خویش می دید.» -> عبدالحسین زرین کوب در مورد شخصیت عمر در کتاب بامداد اسلام بخش ۹
• «در امتهای پیش از شما مردانی بودند که به آنها حقایقی الهام می شد، اگر در امت من چنین کسی باشد قطعاً او عمر خواهد بود.»(بخاری) -> محمد بن عبدالله
• «همانا خداوند حق را در زبان عمر جاری ودر قلب او نهاده است.» ترمذی، مسند احمد -> محمد بن عبدالله
• «بار الها دین اسلام را با هر کدام از این دو نفر که در نزد تو محبوبتر هستند نصرت بفرما؛ با ابالحکم بن هشام یا اینکه با عمربن خطاب.» سنن الترمذی -> محمد بن عبدالله
• «من شیطانهای انس وجن را می بینم که از عمر فرار می کنند». -> محمد بن عبدالله
• «ای فرزند خطاب! سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست شیطان از راهی که تو از آن گذر کنی نخواهد رفت.» -> محمد بن عبدالله
• «مادامی که عمر در حیات باشد دروازه محکمی بر روی اسلام بسته شده وهمین که او از دنیا برود آن دروازه شکسته واسلام آزاد می شود وبرون می جهد.»از حذیقة بن الیمان صحابی -> محمد بن عبدالله
• «عمر بن الخطاب قبل از اسلام میان عرب در اختلافاتشان داوری می کرد.» -> ابن سعد
• «عمر آمد، عمر آمد، ببین سر زیر شیطان را//بهار آمد، بهار آمد بِهِل خواب سباتی را» -> جلال الدین محمد بلخی
• «خیز که روز می رود، فصل تموز می رود//رفت و هنوز می رود، دیو ز سایه عمر» -> جلال الدین محمد بلخی
• «شمشیر به کف عمـّـر، در قصد رسول آید//در دام خدا افتد، وز بخت، نظر یابد» -> جلال الدین محمد بلخی
• «امام مطلق وشمع دوعالم/امیرالمؤمنین فاروق اعظم/چوحق رابرزبان اوکلامست/زفرقانست فاروق این تمامست/دلش چون دیدحق رادرحرمگاه/به دل پیوست عین عدل آنگاه/چون عین عدل ودال افتادباهم/زعدلش موج زن شدهردوعالم/چودردربست جاویدان ستم را/گشادازعدل خودصددرعجم را /عرب از وی قوی شد اول کار/همه خلق عجم زوگشت دیندار/کسی که اونیست منقاداین سبب را/مخالف شد عجم را و عرب را/چو آهن گشت از صلبی اوموم/گشاده کرد قفل رومی روم/دو پیراهن چنان خصم تنش بود/که در اسلام یک پیراهنش بود/چو در دین آمداویک پیراهن داشت/چون این یک برکشیدآن یک کفن داشت/زبس کوپاره برآن پیراهخن دوخت/رسیدآنجا که دلق هفده من دوخت/ زپاره هفده او آشکاره/ رسدهجده هزارش پاره پاره/چوشدهجده هزارش عالم ازپاس/چراازهفده من پوشیدکرباس/چواریک پیرهن سامان اوداشت/حلاوت لاجرم ایمان اوداشت/تکبیرومنکرازمردی و زورش/نیارستندگشتن گردگورش/چوباشدمحتسب فاروق عالی/نگردد هیچ منکر در حوالی/چوباشدمحتسب درامرمعروف/به نهی منکرآیدنیزموصوف/چراغی کرده شرق وغرب روشن/که نه شرقی ونه غربیش روغن/چو او چشم وچراغ آمد ز درگاه/تو بی چشم و چراغی چون روی راه/اگر نبود تو را چشم وچراغی/زگلخن فرق نتوان کرد باغی/توراپیوسته چشم خویش باید/چراغی نیز دائم پیش باید/که گرنبودچراغ وچشم در راه/ندانی چاه از ره، راه ازچاه/تو بی این هردوگردرراه درافتی/ز کوری عاقبت در چاه افتی/چواوازمصطفی چشمی چنان یافت/زبانش نطق جبّار جهان یافت/گرازکوران نه ای توهوش می دار/چنان چشم وزبان راگوش می دار/کسی کان نور نبود در دماغش/بهشتی گر بود نبود چراغش/چراغ چرخ خورشیدمنیراست/چراغ خلد فاروق کبیر است/ز نفخ صور فردا جاودانی/فرو میرد چراغ آسمانی/ولیکن این چراغ جنّت افروز/بود رخشنده ترهرشام وهر روز/.» -> عطار نیشابوری، الهی نامه
• «چراغ جنّت وشمع دو عالم/ امیرالمؤمنین فاروق اعظم/ اگرچه بودملکی درمیانش/نمی ارزیدملکی یک زمانش/عذابی برسرش استاده بودی/زبان برنیکویی بگشاده بودی/همی گفتش بدوالموت الموت/که تاعمرش نگرددلحظه ای فوت/کسی کو را موکّل مرگ باشد/کجاملک جهان پر برگ باشد/شبی بودی که خودهیزم بچیدی/برای پیر زن هیزم کشیدی/چراغ خلدهیزم چین که دیدست/چنین روشن چراغ دین که دیدست• -> عطار نیشابوری، خسرو نامه
• «خواجه شرع آفتاب جمع دین/ظلّ حق فاروق اعظم شمع دین/ختم کرده عدل وانصاف اوبه حق/درفراست برده بر وحیش سبق/آنکه حق «طه» بروخواندازنخست/تا مطهّر شد ز «طاها» ودرست/های «طه» در دل اوهای وهوست/فرّخ او کزهای هو درهای وهوست/آنکه دارد بر صراط اوّل گذر/هست او ازقول پیغمبر، عمر/آنکه اوّل خلعت از دارالسّلام/او به دست آرد زهی عالم مقام/چون نخستش حق نهددردست دست/آخرش با خود برد آنجا که هست/کار دین ازعدل او انجام یافت/نیل جنبش، زلزله آرام یافت/شمع جنّت بودواندرهیچ جمع/هیچ کس را سایه نبود زشمع/شمع راچون سایه نبود ز نور/چون گریخت ازسایهٔ اودیودور/چون سخن گفتی حقیقت بر زبانش/از رأی قلبی خداگشتی عیانش/گه زدرد عشق جان می سوختش/گه زنطق حق زبان می سوختش/چون نبی می دیدکومی سوخت زار/گفت شمع جنّت است این نامدار.» -> عطار نیشابوری، منطق الطّیر
• «سپهر دین عمر خورشیدخطّاب/چراغ هشت جنّت شمع اصحاب/چه شمعی کافتاب نامبردار/طواف او کند پروانه کردار/ ازاین پرتو که بودآن شمع دین را/نمی شایست جز خلد برین را/اگر او قطب دین حق نبودی/کمال شرع را رونق نبودی/زبهر سر بریدن سر بداد او/بدان شدتا سرآردسر نهاداو/چو آهنگ سر شمع هدی کرد/به پیش طای «طاها» سرفداکرد/چو چشم جان او اسرار بین شد /شکش برخاست مشکلهایقین شد/شریعت راکمال افزود اوّل/زچل مردان یکی او بود اوّل/رسولش گفت گر بودی دگر کس/نبی جز من نبودی جز عمر کس/خداوندجهان از نور جانش/سخنها گفته بی اوبرزفانش/چوحق راحلقه در گوش کرداو/به نامش زهر قاتل نوش کرداو/ از آن برخویشتن زهر آزمودی/که صد تریاق فاروقیش بودی/چنان شد ظلم در ایّام او گم/که اشکی در میان بحر قلزم/جهان از عدل او آسوده گشته/ستم از بیم او نابوده گشته/عجم را تاقیامت در گشاده/هزار وشصت وشش منبر نهاده.» -> عطار نیشابوری، اسرار نامه، بخش «فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر»
• «آنکه خاک پای اوعیّون بود/خواجهٔ هردوجهان فاروق بود/عارفی در امر معروف آمده/واقفی امّا نه موقوف آمده/حق تعالی جمله دادش داده بود/لاجرم حق آنچه دادش داده بود/عین عدلش خلق راعین الحیات/عین نامش حل عقد مشکلات/این خطاب آن که حق کردی خطاب/بر زفان روشن ترش از آفتاب/چون زفان حق زفان او رواست/دیدهٔ حق نیز آن او رواست/چون زفان دیدهٔ زین سان بود/قصّهٔ «یاساریه» آسان بود/گرسخن چون وحی خواهی قول اوست/دیو گشته لال از لاحول اوست/سایهٔ دانش چنان سر تیز بود/کز لهیبش دیو راپرهیز بود/سایه دین آفتاب رای اوست/سایه باری چست بر بالای اوست/هفده فرض آورده درپیش خدای/در درون هفده من دلقی بجای/مال وملکش بود دلک و درّه ای/زان نمی ترسید از کس ذرّه ای/خشت می زد او و قیصر دل دو نیم/دور ازو بر سنگ می زد سر ز بیم/شب نخفت از بیم او یک شهریار/او همه شب پاسبانی داشت کار/زو شکسته دل جهانی صف شکن/کرده او سقایی هر بیوه زنی/گر نکردی عمر بر فرمان گذر/عمر را عمره زدی زود ازعمر/تا بزد بر لؤلؤ زخمی چوبرق/لؤلؤ خوشاب در خون کردغرق/روشنایی از جهان درپرده شد/کان چراغ هشت جنّت مرده شد/نی نمرد و زندهٔ جاوید گشت/گر چراغی بود صدخورشیدگشت/او چراغی بود نور روشنش/از درستی و درشتی روغنش/مصطفی کردازخدانقل این کلام/گفت از خلقم مباهاتست عام/پس به فاروقم مباهاتست خاص/نیست ازاخلاص کس را این اخلاص.» -> عطار نیشابوری، مصیبت نامه
• «قوت دین حق زعمّر بود/خانه دین بدو معمر بود/جگر مشرکان پر از خون کرد /کبرشان از دماغ بیرون کرد/از پی معدلت میان، اوبست /کمر عدل در جهان، اوبست/عادت بدعت از جهان برداشت /که کژی جز که در کمان نداشت/برتر از چرخ بود پایهٔ او /دیو بگریختی زسایهٔ او.» -> سنایی غزنوی، طریق ال
• منابع سیرت عمر: الریاض النضرة، محب طبری، تاریخ الخلفاء سیوطی، سیر اعلام النبلاء، صحیح بخاری وصحیح مسلم وکتابهای دیگر حدیث، سیره ابن هشام، العقد الفرید از ابن عبد ربه.• ترمذی، کتاب المناقب، عمربن الخطاب• تاریخ الخلفاء• صفوة الصفوة• محمدی ملایری، محمد. تاریخ و فرهنگ ایران. جلد اول. تهران: انتشارات توس، ۱۳۷۹. شابک: ۷–۵۲۷-۳۱۵–۹۶۴

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عمر بن خطاب بن نفیل، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خلیفه دوم مسلمانان، شش سال بعد از بعثت، اسلام آورد. با این که او در بیشتر جنگ های پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از بدر و احد تا حنین و...حضور داشت، در تاریخ، رشادت و استقامت ویژه ای برای او نقل نشده است؛ او شخصیتی تندمزاج داشت و با رأی مستقیم خلیفه اول به خلافت رسید.
عمر بن خطاب بن نفیل بن العزّی بن ریاح کنیه اش ابوحفص بود. وی در سال سیزدهم بعد از عام الفیل به دنیا آمد. مادر او نیز حنتمة بنت هاشم بن مغیره از قریش و طایفه بنی مخزوم بوده است.
مخالفت با اسلام
عمر در ابتدای ظهور اسلام، از مخالفان سرسخت مسلمانان بود و بر افرادی که از قبیله اش به اسلام می گرویدند، با خشونت رفتار می کرد تا جایی که خواهر و دامادش، اسلام خود را از عمر مخفی نگه می داشتند. با این حال در حدود سال ششم بعثت و پس از اسلام آوردن نزدیک به شصت نفر، اسلام آورد. او بعدها با ازدواج دخترش حفصه با پیامبر، با حضرتشان خویشاوندی پیدا کرد.
ویژگی های شخصیتی
عمر بن خطاب، شخصیتی تندمزاج داشت و حتی در دوران خلافتش، کم تر کسی جرأت می کرد، از او سؤالی بپرسد؛ به این سبب مردم هرگاه مشکلی برایشان پیش می آمد و ناچار بودند نظر عمر را بخواهند، عثمان بن عفان یا عبدالرحمن بن عوف را واسطه می کردند و هرگاه موضوع بسیار دشواری بود، از عباس استمداد نموده، او را نزد عمر می فرستادند. در حُدیبیّه، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از عمر خواستند که به مکه رفته و با مکیان گفت وگو کند؛ اما عمر در جواب پیامبر گفت: «یا رسول الله! همانا قریش به شدت با من دشمن هستند و اگر به من دست یابد، مرا خواهند کشت». پیامبر بعد از شنیدن این سخنان از فرستادن او منصرف شده و عثمان را فرستاد. با این وجود، او با صلح حدیبیه نیز مخالف بود، مخالفتی که بعدها سبب پشیمانی خود او گردید: «گفت وگو برای صلح تمام شده و تنها نگارش متن صلح باقی مانده بود. عمر بن خطاب بلند شد و پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمد و گفت: مگر تو پیامبر خدا نیستی؟! پیامبر: آری؛ هستم! عمر: مگر ما مسلمان نیستیم؟! پیامبر: آری! عمر: مگر آنها مشرک نیستند؟! پیامبر: آری! عمر: پس چرا در کار دین خویش خوار و کوچک شویم؟!پیامبر: من بنده و فرستاده خدایم و خلاف فرمان وی عمل نمی کنم، او نیز مرا وا نخواهد گذاشت. سپس همین گفتار را خطاب به ابوبکر گفت و او نیز در جواب گفت: ای عمر! مطیع وی باش؛ من شهادت می دهم که او پیامبر خدا است ». در موارد دیگری هم می بینیم که عمر در غیر از صحنه نبرد، دست به شمشیر و تهدیدش زیاد بود. به عنوان نمونه، گزارش شده است که او از پیامبر خواست تا اجازه دهد که گردن اسیران را بزند!
تلاش برای خلافت ابوبکر
...

پیشنهاد کاربران

غضب حضرت فاطمه صدیقه شهیده سلام الله علیه از خلیفه اول ( ابوبکر ) وخلیفه دوم ( عُمَرِ بن خَطّاب ) حقیقتی است که محو نخواهد شد.

عمر بن خطاب ( به عربی: ابو حفص عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی ) که در میان اهل تسنن به عمر فاروق نیز معروف است، از صحابه محمد و از قدرتمندترین خلیفه در میان خلفای راشدین و نیز یکی از بزرگ ترین و تاثیرگذارترین فرمانروایان مسلمان در تمام طول تاریخ می باشد. [۱] وی دومین خلیفه از خلفای راشدین بود که تحت فرمان او، سپاهیان عرب، سرزمین بین النهرین و سوریه را فتح نموده و نیز استیلای بر ایران و مصر را آغاز کردند. [۲][۳][۴]
آغاز زندگی
عمر ابن خطاب در سال ۵۸۱ میلادی برابر با دهم عام الفیل در شهر مکه زاده شد. [۵] نام پدرش خطاب و نام مادرش حنتمه بنت هاشم بود. طبق روایات سنتی وی در دوران نوجوانی در صحراهای عربستان و در ضجنان به شُترچَرانی و چوپانی می پرداخت؛ و در طائف، اسب سواری و تیر اندازی و شمشیرزنی و کشتی گیری را آموخت. او از کسانی بود که در جوانی به مکتب رفته، خواندن و نوشتن را آموخت. [۶]
عمر در بیست و سه سالگی، با زینب دختر مظعون ازدواج کرد؛ از این ازدواج دختری زاده شد که عمر او را حفصه نامید؛ از آن پس عُمر خود را با کنیه اباحفص به مردم می شناساند. [۷]
اسلام آوردن عمر
هنگامی که محمد صلی الله علیه وسلم دعوت به اسلام را آغاز کرد، عمر به دفاع از سنت های قدیمی عربی و آیین شرک و بت پرستی پرداخت؛ به همین دلیل روابط خود را با بسیاری از مردان عرب که به دین اسلام درآمده بودند، قطع کرد. وی همچنین اعلام کرد که با علی، عبدالرحمن بن عوف، حمزه، ابوبکر، عثمان و زبیر رابطه تجاری نخواهد داشت.
اسلام آوردن او، که پیش از آن از مخالفان سرسخت محمد محسوب می شد، نقطه عطف و رویداد مهمی در تاریخ اسلام به شمار می رود؛[۸] . در سیره ابن اسحاق آمده است که عمر قصد قتل محمد را داشت، تا این که در راه یکی از مسلمانان را دید و او عمر را آگاه کرد که خواهر و دامادش مسلمان شده اند. عمر به سوی خانه دامادش حرکت کرد و به ضرب و شتم آن دو پرداخت؛ اما سرانجام تحت تأثیر آیاتی از سوره طه قرار گرفت و مسلمان شد. خباب پسر ارت او را به پناهگاه محمد در تپه صفا راهنمایی کرد. تذکره نویسان او را چهلمین مرد مسلمان دانسته اند. [۹]
عمر در زمان حیات محمد
او به همراه محمد صلی الله علیه وسلم و سایر مسلمانان اهل مکه به مدینه رفت؛ او با عبدالله بن مسعود ( و به روایتی با ابوبکر ) پیوند برادری بست. او در جنگ های بدر، احد، خندق، تبوک، بنی قیقناع، بنی النضیر حضور داشت. [۱۰]. وی در جنگ با یهودیان، قلعه های قمو، وطیع و سلالم را که در دست مرحب بود، فتح کرد. او در ماموریت های جنگی تربه، حاذان، خثعم نیز حضور داشت. در کنار ابوبکر، به یکی از مشاوران و یاران ( صحابه ) اصلی محمد بدل گشت. [۱۱]
ازدواج محمد صلی الله علیه وسلم با دختر او حفصه در سال ۶۲۵ میلادی، نشانگر مقام و رتبه عمر در سرزمین عربستان بود. پس از مرگ محمد صلی الله علیه وسلم، او نقش بسیار مهمی در آشتی دادن و جلب موافقت و بیعت مسلمانان اهل مدینه، در پذیرفتن ابوبکر که اهل مکه بود، به عنوان جانشین محمد ایفا کرد. [۱۲]
خلافت
عمر پس از ابوبکر در سال ۶۳۴ میلادی، به خلافت مسلمین رسید و نخستین کسی بود که لقب «امیرالمومنین» را برای خود برگزید. [۱۳][۱۴] عمر در طول ده سال خلافت خود، سیاست اجرایی خود را در توسعه فتوحات متمرکز کرد و قبایل زیادی را از جزیرة العرب به شام و عراق کوچاند. زندگی اقتصادی ساده ای داشت و از تجمل گرایی سخت متنفر بود. بارها کارگزاران خود را به دلیل تجمل گرایی بر کنار یا توبیخ و جریمه کرد. خلافت وی تقریباً ۱۰ سال به طول انجامید. عمر پس از ده سال خلافت به سال ۶۴۴ میلادی، توسط یک ایرانی مجوسی به نام ابولؤلؤ ( پیروز نهاوندی ) به شهادت رسید. [۱۵]
تقسیمات سیاسی و اداری
شیوهٔ حکومت داری عمر، مبتنی بر اقتدار مرکزی خلافت بود. قلمرو خلافت به ایالت های مختلفی تقسیم می شد و بعضی از آن ایالت ها خودگردانی نسبی داشتند، نظیر آذربایجان و ارمنستان که قدرت خلیفه را پذیرفته بودند. مناطق مختلف قلمرو خلافت توسط والی ها اداره می شد که شخصاً توسط وی انتخاب می شدند. عمر در امر انتخاب والی بسیار سختگیر بود. ایالت ها به بخش های کوچکتری نیز تقسیم می شدند که در قلمرو خلافت تعداد آنها به ۱۰۰ می رسید. والی یا فرماندار آن مناطق نیز توسط وی، یا توسط والی بخش های بزرگتر انتخاب می شدند. دیگر مناصب دولتی در قلمرو خلافت به قرار ذیل بود:
حکمران و عمال خلیفه در ممالک اسلامی
کاتب که دیوان یا دفاتر جمع و خرج مالی را اداره می کرد
گماشتهٔ مخصوص که او را حاجب می خواندند
خزانه دار یا متصدی بیت المال
قاضی که مامور دادرسی بود. [۱۶]
همهٔ انتصاب ها از طریق نوشته ابلاغ می شد. و همراه حکم انتصاب شیوه و راهنمای حکومت داری نیز برای والیان ابلاغ میشد که آنها ملزم بودند آن را در مسجد هنگام تحویل گرفتن مقام خود برای مردم بخوانند. [۱۷] وی قبل از رفتن والیان به محل خدمت خویش، تا دروازهٔ شهر با آنها بیرون می شد، بنا بر روایت طبری و ابن اثیر وی به آنها توصیه می کرد که حقوق مردم را رعایت کنند، و بر آنها سخت نکیرند، و درب خانهٔ خود را بر مردم نبندند. «شما را بر تن امت محمد ( ص ) نگماشته ام، شما را گماشته ام که با آنها نماز کنید، و در میانشان به حق قضاوت کنید، شما را به تن آنها تسلط نداده ام». [۱۸]
اصلاحات، فتوحات نظامی، جنگ ها و فتوحات عمر بن خطاب
نخستین کاری که عمر در همان شب که ابوبکر مرده بود، کرد، این بود که کسان را دعوت کرد که با مثنی بن حارث شیبانی به سوی دیار پارسیان روند اما هیچکس داوطلب دیار رفتن به این جبهه نمی شد که جبههٔ پارسیان ناخوشایند و سخت بود. مثنی برای تشویق دیگران گفت «این جبهه را سخت ندانید که ما بر بهترین نیمهٔ سواد ( عراق ) تسلط یافته ایم و به آنها دست اندازی کرده ایم و کسان پیش از ما جرئت اینکار را داشته اند. انشاء الله کار دنباله دارد. » سپس عمر نیز با سخنانش به تشویق مردا . . .


کلمات دیگر: