[ویکی فقه] بَرْکیارُق، چهارمین
سلطان سلجوقی که در ایام پادشاهی او، زوال این سلسله آشکارا آغاز شد.
برکیارق با این که بزرگترین پسر ملکشاه بود، به هنگام مرگ پدر (
شوال ۴۸۵)، تنها سیزده سال داشت، و به خلاف پدرش که در همین سن وزیر و اتابک او نظام الملک هدایتش می کرد، از داشتن چنین مردی در میان اطرافیان خود که از مرجعیتی بلامعارض برخوردار باشد بی بهره بود. از این گذشته، تَرکان خاتون، آخرین زوجه ملکشاه که از نجیب ترین
خاندان ها برخاسته بود، در سال های آخر پادشاهی شوهرش بر وی تسلط داشت و، در فرصتی که خزانه شاهی به دستش افتاده بود، مقامات بغداد را واداشت تا فرزند چهارساله او، محمود، را جانشین پدر بشناسند. بدین سان، آشکار شد که رای خلیفه در تعیین جانشین سلطان ـ که پیش از آن به
اراده خاندان سلجوقی مشخص می شد ـ عامل مؤثری شده است. بعلاوه، تاج الملک، مشاور ترکان خاتون، و دشمن و جانشین نظام الملک، که نتوانسته بود غلامان مسلح و متعددِ همراه و هوادار پسران وزیر متوفی را پراکنده سازد، در پی انتقامجویی برآمد. هواداران نظام الملک، برکیارق را از اصفهان آوردند و در ری که مرکز آنان بود برتخت نشاندند. سرانجام، به دلیل نبودن قانونی برای جانشینی، نوعی سنت قبیله ای که بیش تر بر تقسیم ملک و مال میان افراد خانواده ناظر بود و عضو ارشد خاندان را برتر می شمرد، به
اسماعیل بن یاقوتی دایی برکیارق و پسر عم ملکشاه، تُتُش برادر ملکشاه که بلاد شام تیول او بود، و ارسلان ارغون برادر دیگر ملکشاه که در خراسان فعال بود، بهانه داد که مدعی تاج و تخت شوند. در این هنگام، جنگ داخلی پیچیده ای در گرفت و بزودی معلوم شد که بسیار جدی تر از زد و خوردهایی است که هنگام جلوس آلپ ارسلان و ملکشاه درگرفته بود.
چیرگی بر مدعیان
سرانجام، برکیارق بر مدعیان چیره شد، زیرا در پی قتل تاج الملک به دست «نظامیه» (هواداران نظام الملک) ترکان خاتون و پسرش محمود درگذشتند؛ اسماعیل نیز که گاه قصد پیوستن به ترکان خاتون می کرد و گاه در صدد بر می آمد تا به برکیارق بپیوندد، به دست نظامیه به قتل رسید و تُتُش که از همه آنان خطرناک تر بود و توانسته بود نظر موافق سراسر
بین النهرین (از جمله بغداد) را نسبت به سلطنت خود جلب کند، به فلات ایران تعرّض کرد، اما نخست امیران بزرگ شامی او، یعنی آق سنغر والی حلب، و بوزان حاکمِ رُها، او را ترک گفتند و سپس امیران ایران از بیم ظهور صاحب قدرتی جدید، در برابر او ایستادند و تُتُش در نبردِ آخر به هلاکت رسید. خلاصه، ارسلان ارغون که هدفش در تبدیل خراسان به امیرنشینی مستقل محدود می شد، پس از غلبه بر بوری بَرْس، کوچک ترین برادر ملکشاه که از جانب برکیارق به دفع وی فرستاده شده بود، درگذشت. بدین ترتیب، از ۴۸۸ خلیفه، برکیارق را حاکم ولایات قلمرو
عرب و فلات ایران شناخت و برکیارق در سال بعد، برای مطیع کردن خراسان و حتی از سر گرفتن دعوی حاکمیت سلجوقی بر
سمرقند و غزنه، رهسپار این ولایت شد. اما قلمرو حکومت او کمترین شباهتی به قلمرو اسلافش نداشت.
حکومت سنجر بر خراسان
الپ ارسلان و قاطع تر از او، ملکشاه اقطاع ها و قلمروهای بزرگی برای استفاده امیران خاندان خود و در موارد استثنایی برای امرای بلند پایه ایجاد کرده بودند، اما این امر به طور کلی شامل نواحی مرزی یا دورافتاده می شد و به رغم بروز رویدادهای ناگوار، این اقطاع ها و قلمروها تهدیدی جدی برای وحدت حکومت به شمار نمی رفت. در ایام پادشاهی برکیارق، اوضاع به گونه ای متفاوت بود و حکومت به صورت اتحاد امارت های مستقل درآمده بود. در شام، پسران تُتُش، یعنی دقاق امیر دمشق، و رضوان امیر حلب، سیادت برکیارق را در اصل پذیرفتند، بی آن که وی هرگز بتواند در امور آنان مداخله کند. در خراسان، در نواحی کوهستانی صعب الوصول مشرق، شورشیان ـ از جمله یکی از پسر عموهای ملکشاه و یکی از نوادگان یَبغو، برادر طغرل بیگ ـ سر برداشتند، چنانکه برکیارق چاره را در آن دید که حکومت سراسر خراسان را به برادرش سنجر بسپارد و به منظور کمک به او اتابکی نیز همراهش کند.
سپردن حکومت آذربایجان به برادرش
...