نظامی گنجوی (۵۳۵ در گنجه - ۶۰۷–۶۱۲) شاعر و داستان سرای ایرانی تبار و پارسی گوی حوزه تمدن ایرانی است.
• «از کجی افتی به کم و کاستی// از همه غم رستی تو اگر راستی» ->
مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت• «تا ندهندت مستان، گر وفاست// تا ننیوشند مگو، گر دعاست» ->
برتری سخن منظوم از منثور• «جای دو شمشیر نیامی که دید// بزم دو جمشید مقامی که دید» ->
داستان دو حکیم متنازع• «دشمن خـُرد است بلایی بزرگ// غفلت از آن است خطایی بزرگ» ->
مقالت نوزدهم در استقبال آخرت• «دشمن دانا که غم جان بود// بهتر از آن دوست که نادان بود» ->
مقالت پانزدهم در نکوهش رشک بران• «کم خور و بسیاری راحت نگر// بیش خور و رنج جراحت نگر» ->
مقالت هشتم، در بیان آفرینش• «کیسه بُرانند در این رهگذر// هرکه تهی کیسه تر آسوده تر» ->
مقالت هفدهم در پرستش و تجرید• «هر دم از این باغ بری می رسد// تازه تر از تازه تری می رسد» ->
مقالت پانزدهم در نکوهش رشک بران• «گل ز کجی، خار در آغوش یافت// نیشکر از راستی آن نوش یافت» ->
مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت• «اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دل افروز» ->
غدرانگیزی در نظم کتاب• «به خود گفتا جواب است این، نه جنگ است// کلوخ انداز را پاداش سنگ است» ->
رسیدن نامه شیرین به خسرو• «به صبر از بند گردد مرد، رسته// که صبر آمد کلید کار بسته» ->
پاسخ شاپور به خسرو• «به قدر شغل خود باید زدن لاف// که زردوزی نداند بوریاباف» ->
آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین• «جوانی گفت: پیری را چه تدبیر// که یار از من گریزد، چون شوم پیر// جوابش داد پیر نغزگفتار// که در پیری تو خود بگریزی از یار» ->
زفاف خسرو و شیرین• «چو آن گاوی که از وی شیر خیزد// لگد در شیر کوبد تا بریزد» ->
اندرز شیرین، خسرو را در داد و دانش• «چو در موی سیاه آمد سپیدی// پدید آمد نشان ناامیدی» ->
زفاف خسرو و شیرین• «چه خوش گفتا نهاوندی به طوسی// که مرگ خر بود سگ را عروسی» ->
تعزیت نامه شیرین به خسرو در مرگ مریم از راه بادافراه• «چه نیکو داستانی زد هنر (خرد) مند// هلیله با هلیله، قند با قند» ->
آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین• «دو دلبر داشتن از یک دلی نیست// دودل بودن طریق عاقلی نیست» ->
پاسخ دادن شیرین، خسرو را• «سگ تازی که آهوگیر گردد// بگیرد آهویش، چون پیر گردد» ->
زفاف خسرو و شیرین• «عروسی دید زیبا، جان در او بست// تنوری گرم، حالی نان در او بست» ->
زفاف خسرو و شیرین• «کسی کز عشق خالی شد فسرده است// گرش صد جان بود بی عشق مرده است» ->
سخنی چند در عشق• «منه دل بر جهان کین سردِ ناکس// وفاداری نخواهد کرد باکس» ->
نکوهش جهان• «نهنگ آن به که در دریا ستیزد// کز آب خُرد ماهی خُرد خیزد» ->
آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین• «هوائی معتدل، چون خوش نخندیم// تنوری گرم، چون نان در نبندیم» ->
افسانه گفتن خسرو و شیرین و شاپور و دختران• «یک امشب را صبوری کرد باید// شب آبستن بود تا خود چه زاید» ->
پاسخ شاپور به خسرو• «آن جا که بزرگ بایدت بود// فرزندی کس نداردت سود// چون شیر به خود سپه شکن باش// فرزندِ خصال خویشتن باش» ->
در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی• «آن کس که ز شهر آشنایی است// داند که متاع ما کجایی است» ->
عذر شکایت• «از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبه نرم ز آتش تیز» ->
بترک خدمت پادشاهان گفتن• «بااین که سخن به لطف آب ست// کم گفتنِ هر سخن صوابست// آب ارچه همه زلال خیزد// از خوردن پر، ملال خیزد//کم گوی و گزیده گوی چون دُر// تا ز اندک تو جهان شود پُر// لاف از سخن چو در توان زد// آن خشت بود که پر توان زد» ->
خوبی کم گویی• «پراکندگی از نفاق خیزد// پیروزی از اتفاق خیزد» ->
مصاف کردن نوفل بار دوم• «چون قامت ما برای غرق است// کوتاه و دراز را چه فرق است» ->
فراموشی در عمر• «در چین، نه همه حریربافند// گه حله، گهی حصیر بافند» ->
یاد از هم دمان رفته و همدمی با دیگران• «دیویست جهان، فرشته صورت// در بند هلاک تو، ضرورت» ->
وداع کردن مجنون، پدر را• «عمری که بناش بر زوال است// یک دم بود ار هزارسال است» ->
آگاهی مجنون از وفات مادر• «غافل منشین، نه وقتِ بازیست// وقت هنر است و سرفرازیست// دانش طلب و بزرگی آموز// تا، به نگرند روزت از روز» ->
در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی• «گر دل دهی ای پسر بدین پند// از پند پدر شوی برومند» ->
در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی• «می کوش به هر ورق که خوانی// کان دانش را تمام دانی// پالان گریی به غایت خوب// بهتر ز کلاه دوزی بد// گفتن ز من، از تو کار بستن// بی کار نمی توان نشستن» ->
در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی• «نیکی بکن و به چه درانداز// کز چه به تو روی برکند باز» ->
وداع کردن مجنون، پدر را• «یک دسته گل دماغ پرور// از خرمن صد گیاه بهتر» ->
خوبی کم گویی• «ابر بی آب چند باشی، چند// گرم داری تنور، نان دربند» ->
سبب نظم کتاب• «بختم از دور گفت کای نادان// لیس قریه وراء عبادان» ->
افسانهٔ اول در گنبد سیاه• «بدگهر با کسی وفا نکند// اصل بد در خطا، خطا نکند» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «به قناعت کسی که شاد بود// تا بود محتشم نهاد بود// وآن که با آرزو کند خویشی// اوفتد عاقبت به درویشی» ->
افسانهٔ اول در گنبد سیاه• «پادشاه آتشی است کز نورش// ایمن آن شد که دید از دورش» ->
صفت سمنار و ساختن قصر خورنق• «پادشاهان که که کینه کش باشند// خون کنند آن زمان که خوش باشند» ->
داستان بهرام با کنیزک خویش• «پیش از آن کت برون کنند ز دِه// رخت بر گاو و بار بر خر نه» ->
فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار• «تا جوانی و تندرستی هست// آید اسباب هر مراد به دست» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «خانه در کوچه ای مگیر به مزد// که در آن کوچه، شحنه باشد دزد» ->
افسانه پنجم در گنبد پیروزه رنگ• «در دوچیز است رستگاری مرد// آن که بسیار داد و اندک خورد» ->
فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار• «در گِل شوره دانه افشانی// بر نیارد مگر پشیمانی// در زمینی درخت باید کِشت// کاورد میوه ها چو باغ بهشت» ->
خطاب زمین بوس• «رقص مرکب مبین که رهوارست// راه بین تا چگونه دشوارست» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «زشت باشد که پیش چشمهٔ نوش// در گشاید دکان سرکه فروش» ->
افسانه پنجم در گنبد پیروزه رنگ• «سگ بر آن آدمی شرف دارد// که چو خر دیده بر علف دارد» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «شاه اگر مست، خصم هشیار است// شحنه گر خفت، دزد بیدار است» ->
آگاهی بهرام از لشکرکشی خاقان چین، بار دوم• «شیر از آن پایه بزرگی یافت// که سر از طوق سرپرستی تافت» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «صبرکردن شبی، محالی نیست// آخر امشب شبیست، سالی نیست» ->
افسانهٔ اول در گنبد سیاه• «قدر اهل هنر کسی داند// که هنرنامه ها بسی خواند// آن که عیب از هنر نداند باز// زو، هنرمند کی پذیرد ساز» ->
خطاب زمین بوس• «کژدم از راه آن که بدگهر است// ماندنش عیب و کشتنش هنر است» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «کیست کز عاشقی نشانش نیست// هرکه را عشق نیست جانش نیست» ->
چگونگی پادشاهی بهرام گور• «گرکنی صدهزار بازیِ چست// نخوری بیش از آن که روزیِ تست» ->
فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار• «گفت کز چنگ من به ناله رود// باد برخستگانِ عشق درود// عاشق آن شد که خستگی دارد// به درستی شکستگی دارد// عشق پوشیده چند دارم چند// عاشقم، عاشقم به بانگ بلند// مستی و عاشقیم برد ز دست// صبر ناید ز هیچ عاشق مست// گرچه برجان عاشقان خواریست// توبه در عاشقی گنه کاریست// عشق با توبه آشنا نبود// توبه در عاشقی روا نبود// عاشق آن به که جان کند تسلیم// عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم» ->
افسانه هفتم در گنبد سپید• «نان مخور پیش ناشتا، مَنِشان// ور خوری، جمله را به خوان بنشان» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «نشود آب، جز به آتش گرم// جز به آتش، نگردد آهن نرم» ->
افسانه دوم در گنبد زرد• «وآن که پی بر سخن نداند برد// گر بزرگ است، زود گردد خرد» ->
افسانه چهارم در گنبد سرخ• «هر عمارت که زیر افلاک است// خاک بر سر کنش که خود خاک است» ->
فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار• «هرکسی در بهانه تیزهش است// کس نگوید که دوغ من ترش است» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «هرکه آبی خورد که بنوازد// در وی، آب دهن نیندازد» ->
افسانه سوم در گنبد سبز• «هرکه آید در این سپنج سرای// بایدش بازرفتن از سرِ پای// در وی آهسته رو که تیزهشست// دیرگیر است لیک زودکش است» ->
فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار• «هرکه در کار سخت گیر شود// نظم کارش خلل پذیر شود» ->
افسانه چهارم در گنبد سرخ• «هفت رنگ است زیر هفت اورنگ// نیست بالاتر از سیاهی رنگ» ->
افسانهٔ اول در گنبد سیاه• «همه عالم تن است و ایران دل// نیست گوینده زین قیاس خجل» ->
خطاب زمین بوس• «یادگاری کز آدمی زاد است// سخن است آن، دگر همه باد است» ->
ستایش سخن و حکمت و اندرز• «اگر نیکم و گر بدم در سرشت// قضای تو این نقش بر من نبشت» ->
مناجات به درگاه باری عِزشأنه• «به بی دیده نتوان نمودن چراغ// که جز دیده را دل نخواهد به باغ» ->
در شرف این نامه بر دیگر نامه ها• «به مردم درآمیز اگر مردمی// که با آدمی خوگرست آدمی» ->
در حسب حال و انجام روزگار• «به هندوستان پیری از خر فتاد// پدرمرده ای را به چین گاو زاد» ->
نشستن اسکندر بر جای دارا• «به هنگام سختی مشو ناامید// که ابر سیه بارد آب سپید» ->
آیینه ساختن اسکندر• «جهان شربت هریک از یخ سرشت// به جز شربت ما که بر یخ نوشت» ->
کشتن سرهنگان، دارا را• «چو از ران خود خورد باید کباب// چه گردم به دریوزه چون آفتاب» ->
در شرف این نامه بردیگر نامه ها• «چو باد خزانی در آید به باغ// زمانه دهد جای بلبل به زاغ» ->
در حسب حال و انجام روزگار• «چو در کشت و کار جهان بنگریم// همه، دِه کشاورز یک دیگریم» ->
رفتن اسکندر به ظلمات• «چو شد جامه بر قد فرزند راست// نباید دگر مهر فرزند خواست» ->
رأی زدن دارا با بزرگان ایران• «چه باید هراسیدنت ز آن کسی// که دارد هم از خانه دشمن بسی» ->
شتافتن اسکندر به جنگ دارا• «چه خوش گفت فرزانهٔ پیش بین// زبان گوشتین است و تیغ آهنین» ->
خراج خواستن دارا از اسکندر• «حسابی که فرمود رای بلند// کس از پیش بینی نبیند گزند» ->
فرستادن اسکندر روشنک را به روم• «خران را کسی در عروسی نخواند// مگر وقت آن، کآب و هیزم نماند» ->
کشتن سرهنگان، دارا را• «خروسی که بی گه نوا برکشید// سرش را پگه باز باید برید» ->
رأی زدن دارا با بزرگان ایران• «دلا تا بزرگی نیاری به دست// به جای بزرگان نشاید نشست» ->
در شرف این نامه بر دیگر نامه ها• «دو دل یک شود بشکند کوه را// پراکندگی آرد انبوه را» ->
سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا• «دو شیر گرسنه است و یک رانِ گور// کباب آن کسی راست، کوراست زور» ->
پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر• «ز باغی که پیشینیان کاشتند// پس آیندگان میوه برداشتند» ->
رفتن اسکندر به ظلمات• «سبویی که سوراخ باشد نخست// به موم و سریشم نگردد درست» ->
کشتن سرهنگان، دارا را• «سخن تا نپرسند لب بسته دار// گهر نشکنی، تیشه آهسته دار» ->
در شرف این نامه بر دیگر نامه ها• «سخن را به اندازه ای دار پاس// که باور توان کردنش در قیاس// سخن گر چو گوهر بر آرد فروغ// چو ناباور افتد، نماید دروغ// دروغی که ماننده باشد به راست// به از راستی کز درستی جداست» ->
فهرست تاریخ اسکندر در یک ورق• «شنیدم ز پیران دینارسنج// که زر، زر کشد در جهان، گنج، گنج» ->
تمثیل اندر این معنی• «فلک نیست یکسان هم آغوش تو// طرازش درنگ است بردوش تو// گهت چون فرشته بلندی دهد// گهت با ددان دست بندی دهد» ->
کشتن سرهنگان، دارا را• «کلاغی تک کبک درگوش کرد// تک خویشتن را فراموش کرد» ->
نامه دارا به اسکندر• «که بسیار ناید برِ اندکی// یکی بر صد آید، نه صد بر یکی» ->
تمثیل اندر این معنی• «که خرگوش هر مرز را بی شگفت// سگ آن ولایت تواند گرفت» ->
جنگ دارا با اسکندر