کلمه جو
صفحه اصلی

تعیین


مترادف تعیین : بازشناخت، معین سازی، انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب، معین کردن، برگماشتن، منصوب کردن

متضاد تعیین : عزل کردن

برابر پارسی : برگزیدن، برگماشتن، گزینش

فارسی به انگلیسی

assignment, designation, determination


appointment, fixing, ascertainment


appointment, fixing, ascertainment, assignment, designation, determination

فارسی به عربی

اقرر , ترشیح , تصمیم , تعیین , عقد

عربی به فارسی

تعيين , انتصاب , قرار ملا قات , وعده ملا قات , کار , منصب , گماشت


مترادف و متضاد

برگماشتن، منصوب کردن


بازشناخت، معین‌سازی ≠ عزل کردن


انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب


معین کردن


۱. بازشناخت، معینسازی
۲. انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب
۳. معین کردن
۴. برگماشتن، منصوب کردن ≠ عزل کردن


signification (اسم)
معنی، اظهار، مفهوم، مفاد، تعیین، ابلاغ، نص صریح

nomination (اسم)
نامزدی، کاندید، تعیین، نام گذاری

specification (اسم)
تصریح، تشخیص، مشخصات، تعیین، ذکر خصوصیات

designation (اسم)
تخصیص، اسم، تعیین، نقش

determination (اسم)
قصد، تصمیم، عزم، تعیین، عزیمت

definition (اسم)
تعریف، تعیین

fixation (اسم)
ثابت کردن، تثبیت، تحکیم، تعیین، تعلق خاطر، دلبستگی زیاد، عشق زیاد، خیره شدگی

فرهنگ فارسی

معین کردن، مخصوص کردن، برگماشتن، معین کردن
۱ - ( مصدر ) پیدا کردن باز نمودن . ۲ - مخصوص کردن . ۳ - برگماشتن کسی را بکاری نصب کردن . جمع : تعیینات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - معین کردن . ۲ - مخصوص کردن . ۳ - برگماشتن .

لغت نامه دهخدا

تعیین. [ ت َع ْ ] ( ع مص ) وام بی نفع گرفتن و دادن وام بی نفع. || سبز شدن درخت. || شکوفه برآوردن درخت. || به میعاد بها فروختن رخت را پس بازخریدن آن را به کم قیمت پیشین. || دایر گردانیدن جنگ میان قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سوراخ کردن مروارید. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مساوی کسی در روی وی گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). در روی کسی بدیهای وی را گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). || آب در مشک نو ریختن تادرزهایش استوار شود. ( تاج المصادر بیهقی ). آب در مشک نو ریختن تا چشمهای آن بند گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || عین نوشتن. || مخصوص کردن چیزی را از جمله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مخصوص نمودن چیزی را از میان چیزها. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || تفضیل دادن دزدی را از میان متهمین دیگر. || مخصوص گردانیدن مالی را برای کسی. || روزه معینی را نیت کردن. ( از اقرب الموارد ). || عین چیزی فرانمودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || چیزی نمودن و آشکار ساختن. ( مقدمه لغت میرسید شریف جرجانی ). واضح کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). معین کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).... با لفظ شدن و کردن مستعمل است. ( آنندراج ) : اندیشید که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم روزگار دراز شود. ( کلیله و دمنه ).
تعیین دال و ذال که در مفردی فتد
ز الفاظ فارسی بشنو زان که مبهم است
حرف صحیح و ساکن اگر پیش از او بود
دالست هرچه هست جز این ذال معجم است.
؟

فرهنگ عمید

۱. معین و مخصوص کردن.
۲. برگماشتن، کسی را به کاری یا مقامی گماشتن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تعیین یعنی متمایز کردن چیزی از غیر آن بوسیله خصوصیتی که در او است.
تعیین عبارت است از متمایز کردن چیزی از غیرش به خصوصیتی که چیزی دیگر در آن خصوصیت با آن مشارکت نداشته باشد. از این عنوان در ابواب عبادات و نیز عقود و ایقاعات سخن رفته است.
تعیین در عبادات
نیت به معنای قصد قربت، شرط صحت عبادات است. هرگاه ذمه مکلف به چند عبادت مختلف- همچون نماز ظهر، عصر، مغرب و عشا- مشغول باشد، تعیین آنها در نیت- هرچند به اجمال، مثلا آنچه ابتدا بر عهده او آمده- بنابر قول مشهور لازم است. بلکه بنابر نظر گروهی در فرض اتحاد عمل نیز تعیین آن هرچند به گونه اجمال یعنی به قصد آنچه در ذمّه آمده، لازم است. در لزوم تعیین از جهت ادا و قضا و نیز وجوب و استحباب اختلاف است.
← تعیین نوع روزه
آنچه از ارکان عقد به شمار می رود باید تعیین گردد، مانند دو طرف عقد، عوض و معوض در عقدهای معاوضی همچون بیع و اجاره ، مدت در مثل سلف، نسیه و ازدواج موقت ؛ مقدار سهم در مزارعه و مضاربه و مهر در ازدواج موقّت.
تعیین زن در طلاق
...

پیشنهاد کاربران

( هکانیدن ) برابر پارسی کارواژه های ( تعیین کردن، معین گرداندن ) می باشد.
پس گشت: نبیگِ زبان پاک کسروی

عوامل تعیین کننده= در اینجا تعیین کننده یعنی مهم و اساسی، بنابراین به جای عوامل میتوان کاروندها یا کاره ها را اسفایده کرد و به جای تعیین کننده مهم یا اساسی را.
عوامل تعیین کننده = کاروندهای/کاره های اساسی/مهم ( مهم عربی نیست )


معیین کردن / پسندیدن

تعیین : مشخص ، معلوم ، انتخاب ، تصمیم ، معین کردن ، منصوب
***
مثال : خودت باید تعیین کنی که چه کار کنی .

نشان دادن

گزینش

مشخص

گمارش

نشان گذاری

اندازه گیری، اندازه یابی، اندازه گذاری، شناسایی

مفهوم
تصمیم

واژه ای عربی و بی معنی و اضافه در زبان فارسی :
مثلن : فلان روز برای راهپیمایی تعیین شد
یعنی چه ؟ هیچی ، واژه تععیین بی معنی و اضافه زشت است و با حذف واژه تعیین می توان نوشت ، بدون واژه جایگزین :
راهپیمایی روز فلان و ساعت فلان است

برآورد

واژه ی از ریشه عربی �تعیین�، در آمیختگی با کارواژه های کمکی گوناگونی، درست و نادرست، جایگزین واژه ها و کارواژه های پارسی شده و شلختگی در ساختار زبان پارسی و سردرگمی پدید آورده است. افزون بر برابرهای یاد شده در بالا، واژه ی �برآورد� همراه با کارواژه های�نمودن� و �کردن� و �شدن� یکی دیگر از برابرهاست. نمونه:
کمینه دستمزد کارگری امسال، پنج برابر زیر خط تنگدستی برآورد ( تعیین ) شد.


کلمات دیگر: