کلمه جو
صفحه اصلی

ابن باجه

فرهنگ فارسی

ابوبکر محمد بن یحیی معروف به ابن - الصائغ فیلسوف مشهور قرن ششم در اندلس ( ف . ۵۳۲ ه ق . ) . صاحب کتب و رسایل متعدد در منطق و فلسفه . مهمترین کتاب او [ تدبیر المتوحد ] ( ه . م . ) رساله فی النفس رساله الاتصال در باب کیفیت اتصال انسان بعقل فعال و چند رساله در منطق است . علاوه بر اینها وی چند کتاب از از ارسطو و فرفریوس و فارابی را شرح کرده است . وی را نخستین کس از فیلسوفان مغرب دانسته اند که توانسته است از آثار حکیمان مشرق استفاده کند .
حافظ و طبیب وادیب و عالم موسیقی و ریاضی است مولدش سرقسطه و موطن باشبیلیه بوده است

لغت نامه دهخدا

ابن باجه. [ اِ ن ُ ج َ ] ( اِخ ) ابوبکرمحمدبن باجه تجیبی ، و او را ابن الصائغ نیز نامند. حافظ و فیلسوف و طبیب و ادیب و عالم ریاضی و موسیقی است. مولدش سرقسطه و موطن به اشبیلیه بوده است. بیست سال وزارت ابوبکربن ابراهیم کرد و سپس بفاس رفت و بسعایت ابن زهر طبیب در 525 یا 533 هَ.ق. بجوانی مسموم و مقتول شد. دشمنان او و ازجمله فتح بن خاقان او را بکفر و الحاد نسبت میکردند. غالب کتب او ناتمام مانده و آنچه بانجام رسیده مباحث کوچکی است که با عجله و شتاب نوشته شده و متون آن نیز از میان رفته و تنها ترجمه های آن بعبریة و لاطینیة موجود است. ابن ابی اصیبعه او را هم رتبه فارابی و افضل از ابن سینا و دیگر حکمای اسلام شمرده است. یکی از شاگردان ابن باجه موسوم به ابوالحسن علی غرناطی منتخباتی از مصنفات او کرده و مقدمه ای بر مجموع نگاشته است. ابن باجه اولین کس است که فلسفه را در غرب اسپانیا نشر داد. او را رسائلی متعدد در منطق و شروح بر چند کتاب ارسطو، از جمله کتاب کائنات الجو و طبیعیات است. ابن طفیل از کتب ناتمام او رساله ای در منطق نام میبرد واین رساله هم اکنون در کتابخانه اسکوریال موجود است. و از کتب اوست : شرح کتاب السماع الطبیعی لأرسطوطالیس. قول علی بعض کتاب الاَّثارالعلویة لأرسطوطالیس. قول علی بعض کتاب الکون و الفساد لأرسطوطالیس. قول علی بعض المقالات الاخیرة من کتاب الحیوان لأرسطوطالیس. کلام علی بعض کتاب النبات لأرسطوطالیس. قول ذکر فیه التشویق و ماهیته. رسالةالوداع. کتاب اتصال العقل بالانسان. قول علی القوة النزوعیه. فصول تتضمن القول علی اتصال العقل بالانسان. کتاب تدبیرالمتوحد. کتاب النفس. تعلیق علی کتاب ابی نصر فی الصناعة الذهبیه. فصول قلیلة فی سیاسةالمدنیة و کیفیة المدن و حال المتوحد فیها. نبذ یسیرة علی الهندسة و الهیئة. تعالیق حکمیه. جواب لما سئل عن هندسة ابن سید المهندس و طرقه. کلام علی شی من کتاب الادویة المفردة لجالینوس. کتاب التجربتین علی ادویة ابن واقد که با ابوالحسن سفیان بالاشتراک نوشته اند. کتاب اختصارالحاوی للرازی. کلام فی الغایة الانسانیه. کلام فی البرهان. کلام فی الاسطقسات. کلام فی الفحص عن النفس النزوعیه و کیف هی و لِم َ تنزع و بماذا تنزع. کلام فی المزاج بما هو طبی. مونک گوید مهمترین ِ کتب ابن باجه تدبیرالمتوحد است که اصل آن موجود نیست ولیکن در فهرست کتابخانه بودلئین ( ج 1 قسمت اول ص 257 ) ترجمه عبری آن موجود است. کتاب دیگر او موسوم به رسالةالوداع بلاتینی ترجمه شده و به طبع رسیده است.

دانشنامه عمومی

ابوبکر محمد بن یحیی بن صائغ معروف به ابن باجه، ستاره شناس، ریاضی دان، منطق دان، فیلسوف، فیزیک دان، طبیب، روان شناس، گیاه شناس، شاعر و دانشمند بزرگ اندلسی جهان اسلام است. او در سال ۴۹۸ هجری به سرقسطهٔ اندلس (ساراگوسای اسپانیای امروزی) به دنیا آمد و به سال ۵۳۲ هجری در فاس مراکش چشم از جهان فروبست. او را در غرب بیشتر با نام لاتینی شدهٔ Avempace می شناسند. ابن باجه و ابن طفیل و ابن رشد و ابن خلدون، چهار فیلسوف نامدار سرزمین های غربی جهان اسلام به شمار آمده اند.
تدبیر المتوحد
تآلیف اشراقیة
رسائل ابن باجة الإلهیة
کلام علی شیء من کتاب الأدویة المفردة لجالینوس
کتاب التجربتین علی أدویة ابن وافد
کتاب اختصار الحاوی للرازی
کلام فی المزاج بما هو طب
نام و شهرت ابن باجه، وی را برای مدتی به عرصه فعالیت های سیاسی می کشاند، و به وزارت ابن تفلویت، یکی از حاکمان مرابطان، می رسد؛ اما همان نام و شهرت، وی را آماج حسادت و رشک دیگران قرار می دهد و به بهانه داشتن برخی عقاید انحرافی به کفر و الحاد متهم می شود و احتمالاً مرگ ناشی از مسمومیت وی نیز به همان اتهام ها مربوط است.
محور تفکر فلسفی ابن باجه، هستی انسان و سرگذشت اوست. انسان همچون فرد و همچون موجودی اجتماعی، یا به تعبیر بهتر، انسان همچون موجودی منفرد، تنها مانده، اما در جامعه، از اینجاست نامگذاری «تدبیرالمتوحد» نوشته ناتمام ابن باجه، ابن باجه پژوهش دربارهٔ انسان را از اینجا آغاز می کند، که هر موجود زنده ای در چیزهایی با جمادات مشترک است و هر حیوانی با موجود زنده تنها در برخی چیزها مشترک است؛ و هر انسانی با حیوان غیرناطق در اموری شریک است. موجود زنده و جماد در عناصری که از آن ها ترکیب یافته اند، مشترکند: همچون سقوط طبیعی به سوی پایین و صعود قهری به سوی بالا و مانند این ها. حیوان نیز با موجود زنده در این امر مشترک است، زیرا هر دو از یک عنصرند، و در داشتن نفس غاذیه، مولده و نامیه (بر روینده) نیز مشترکند. بدین سان انسان با حیوان غیرناطق در همه این امور و نیز در احساس و تخیل و حافظه، ذکر و افعالی که زاییده این هاست و وابسته به روان ددگونه (نفس بهیمیه) است، مشارکت دارد. امتیاز انسان از همه آن گونه های دیگر موجود در داشتن «نیروی اندیشه» است و آنچه جز به وسیله آن ممکن نیست؛ بنابراین انسان دارای نیروی «به یادآوری» (تذکر) است که جانداران دیگر از آن محرومند… و از آن رو که آدمی ساخته شده از عناصر است، افعالی از وی سر می زند که وی را در آن ها اختیار نیست، مانند فروافتادن از بالا و سوختن در آتش و مانند این ها؛ و نیز دارای برخی افعال است که در آن ها اصلاً اختیار ندارد، مانند احساس. در این افعال گونه ای ضرورت (جبر) یافت می شود، مانند کارهایی که انسان در ترس شدید انجام می دهد، و نیز دشنام دادن به دوست خود یا کشتن برادر و پدر در موردی که مسئله تملک به میان می آید.
اصل واژه و مفهوم عقل فعال ارسطویی است. وی در کتاب دربارهٔ نفس در دفتر سوم که از عقل بحث می کند، بین دو مفهوم از عقل فرق می نهد: یکی قوه اندیشیدن و درک مفاهیم؛ و دیگری نیرو و قوه ای که مفاهیم را می سازد. اولی به عقل منفعل و دیگری به عقل فعال معروف شد. شارحان مسلمان، برخلاف برخی شارحان بزرگ مسیحی مانند توماس آکویناس، عقل فعال را موجودی متمایز از انسان دانسته اند که محرک عقل بشری در فرایند ادراک است. ابن باجه با چنین برداشتی از عقل فعال، در رساله های مختلف خود، سعادت واقعی انسان را اتصال به این عقل و گرفتن صور معقول از آن می داند. بنابراین سعادت و کمال واقعی انسان در تفکر ابن باجه مسئله ای مربوط به نظر و تعقل است و با عمل نسبت مستقیمی ندارد. عقل انسانی که از لحاظ مراتب تعقل در سطح نازلی قرار دارد و معقول را در صورت هیولانی درک می کند، از رهگذر کوشش عقلی رشد می یابد و در نهایت ممکن است بتواند معقول را به صورت مجرد درک کند و این همان سعادت است.

دانشنامه آزاد فارسی

ابن باجّه ( ـ مراکش ۵۳۳ق)
(شهرت ابوبکر محمد بن یحیی بن صائغ) فیلسوف، دانشمند و دولتمرد مسلمان اندلسی. در سَرقُسطَه (ساراگوسا) به دنیا آمد. در جوانی به وزارت ابن تفلویت، از امرای سرقسطه، رسید و در دورۀ کوتاه وزارتش در ادارۀ امور سیاسی و اجتماعی موفق بود. احتمالاً در ۵۰۹ ق به سفارت نزد عمادالدوله رفته و به فرمان وی زندانی شده است. ابن باجه ظاهراً پس از آزادی از زندانِ عمادالدوله دیگر به سرقسطه بازنگشت و به بلنسیه (والِنسیا) رفت. وی پس از سقوط سرقسطه به دست مسیحیان، راهی مغرب شد و در سر راهش، در شهر شاطِبه (خاتیوا)، توسط ابواسحاق ابراهیم بن یوسف، فرماندار شهر، زندانی شد (ظاهراً حدود ۵۱۴ ق). ابن باجه چندی بعد از زندان ابوسحاق ابراهیم رهایی یافت، و زین پس از سرگذشت وی اطلاع چندانی در دست نیست، جز این که وی در ۵۳۰ق در اشپیلیه و در کنار شاگردش ابوالحسن عبدالعزیز علی بن امام به تدریس، پژوهش و تألیف اشتغال داشته است. ابن باجه نویسنده ای پرکار بود، اما آنچه از آثارش در فلسفه، طب، هندسه، نجوم، علوم طبیعی و کیمیا باقی مانده است یا ناقص و ناتمام اند یا مجموعه هایی از رساله های کوچک اند. اغلب رساله های برجای مانده از او حاشیه بر نوشته های ارسطو است. آرای او تأثیر زیادی بر ابن رشد داشته است. محور تفکر فلسفی ابن باجه، هستی انسان و سرگذشت اوست. در میان آثارش تدبیر المتوحّد و رسالة الوداع شهرت بیشتری دارند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِبن باجه ، ابوبکر محمد بن یحیی بن الصائغ التُجیبی مشهور به ابن باجه (د ۵۳۳ق/۱۱۳۹م)، فیلسوف ، دانشمند، شاعر و دولتمرد اندلسی و یکی از چند چهره فلسفی درخشان جهان اسلام می باشد.
زندگی و سرگذشت : باجه در گویش اندلسیان به معنای نقره بوده است.
← پدر
این تاریخ را می توان احتمالاً در حدود ۴۷۸ق/۱۰۸۵م دانست که همزمان با پایان حکومت و نیز مرگ ابوعامر یوسف بن احمد اول فرزند هود ملقب به المؤتمن (۴۷۴- ۴۷۸ق/۱۰۸۲- ۱۰۸۵م) از ملوک الطوایف بن وهود در شهر سرقسطه بوده است. این فرمانروا خود مردی دانشمند و به ویژه در ریاضیات ورزیده بوده و در این زمینه کتابی زیر عنوان کتاب الاستکمال نوشته بوده است. پس از وی پسرش ، ابوجعفر احمد دوم فرزند یوسف بن هود، ملقب به المستعین بالله (الثانی) به حکومت سرقسطه رسید. در دوران فرمانروایی وی ، شهر سرقسطه دچار آشفتگی های سیاسی گردید. مسیحیان شمال چندین بار بدانجا هجوم آوردند.در ۴۸۷ق/۱۰۹۴م ، مسیحیان به شهر وشقه (هوسکا) حمله کردند، و المستعین که در دلیری و جنگاوری نیز نامدار بود، پس از درگیری با ایشان در نزدیکی آنجا در ۴۸۹ق ، به سختی شکست خورد. آلفونس ششم پادشاه آراگون ها به سرقسطه نیز هجوم آورد، اما درست در این هنگام یوسف بن تاشفین (د ۵۰۰ق /۱۱۰۶م )، سرکرده مرابطون در شمال آفریقا، به سوی اندلس روانه شده بود، و هجوم سپاهیان وی به نزدیکی سرقسطه آلفونس ششم را ناگزیر به عقب نشینی کرد. یوسف بن تاشفین که ملوک الطوایف را در سراسر اندلس از میان برداشته بود، حکومت سرقسطه را، همچون دولتی حایل میان خود و سرزمین های مسیحیان ، به دست المستعین سپرد. المستعین سرانجام در رجب ۵۰۳/ژانویه ۱۱۱۰ در نبرد والتیرا در نزدیکی تطیله (تودلا) با سپاهیان مسیحی کشته شد.پسر وی ابومروان عبدالملک بن احمد، ملقب به عمادالدوله جانشین پدرش گردید، اما حکومت وی با شورش های شهروندان روبه رو شد. انگیزه اصلی این شورش ها این بود که وی سربازان مسیحی را در ارتش خود به خدمت گمارده بود و شهروندان سرقسطه به بیرون کردن ایشان از ارتش پافشاری می کردند. عمادالدوله سرانجام به درخواست ایشان تن داد، اما در این میان شهروندان به علی بن یوسف بن تاشفین (د۵۳۷ق / ۱۱۴۲م ) که پس از مرگ پدرش فرمانروای مرابطون شده بود، نامه نوشتند و از وی درخواست کردند که به سرقسطه حمله آورد و آن جا را تصرف کند.عمادالدوله چون از این موضوع آگاه شد، سربازان مسیحی را به خدمت در ارتش خود بازگردانید. این کار او خشم و نفرت شهروندان را به غایت برانگیخت و بار دیگر از علی بن یوسف درخواست کردند که سپاهیان خود را بدان سو روانه کند. علی نیز پس از استفتا از فقیهان مراکش ، به محمد بن الحاج که فرمانده ارتش یوسف بن تاشفین و از زمان فتح اندلس به دست مرابطون ، فرماندار شهر بلنسیه بود، دستور داد که به سوی سرقسطه روانه شود و آن جا را تصرف کند. ابن الحاج در ۱۰ ذیحجه ۵۰۳ق/۳۰ ژوئن ۱۱۱۰م وارد سرقسطه شد. عمادالدوله که دیگر در پایتخت خود احساس ایمنی نمی کرد، شهر را ترک کرد و به قلعه مستحکم مشهور در «روطه در کنار رودخانه خالون » پناه برد و در آن جا ماند تا در ۵۲۴ق/۱۱۳۰م درگذشت . مرابطون ۹ سال بر سرقسطه فرمانروایی داشتند. نخستین ایشان همان ابن الحاج بود که در سال ۵۰۸ یا ۵۰۹ق در نبردی با مسیحیان کشته شد و علی بن یوسف بن تاشفین ، پس از شنیدن خبر مرگ وی ، ابوبکر بن ابراهیم الصحراوی مشهور به ابن تفلویت را، که در آن هنگام فرماندار مرسیه بود، به حکومت سرقسطه گمارد.
کودکی تا جوانی
در این فاصله زمانی ، یعنی از دوران کودکی تا جوانی ابن باجه ، از سرگذشت وی هیچ گونه آگاهی نداریم ، جز اینکه می توانیم تصور کنیم که وی ، با استعداد شگفت انگیز خود، سرگرم آموختن دانش های گوناگون زمان خود بوده است که به ویژه در دوران فرمانروایی ملوک الطوایف در اندلس ، رواج فراوان داشته است ، چنانکه مدرسه ریاضیات و نجوم به ویژه در زمان حکومت ابوجعفر مقتدر بن هود (۴۳۸- ۴۷۵ق/۱۰۴۶-۱۰۸۲م) و پسرش ابوعامر یوسف الموتمن از شکوفایی برخوردار بوده است. پس از گذشت دورانی از جوانی ابن باجه ، تاریخ - در سال ۵۰۸ یا ۵۰۹ق/۱۱۱۵ یا ۱۱۱۶م ، آغاز امارت ابن تفلویت بر سرقسطه - مرحله ای از سرگذشت وی را روشن می کند.
← وزارت ابن تفلویت
...

پیشنهاد کاربران

اِبْن ِ باجّه 1، ابوبکر محمد بن یحیى بن الصائغ التُجیبى مشهور به ابن باجه ( د 533ق /1139م ) ، فیلسوف ، دانشمند، شاعر و دولتمرد اندلسى و یکى از چند چهرة فلسفى درخشان جهان اسلام .
زندگى و سرگذشت : باجه در گویش اندلسیان به معنای نقره بوده است ( ابن خلکان ، 4/431 ) . پدر ابن باجه ظاهراً زرگر بوده است . ابن خلدون ، هنگامى که از فیلسوفان بزرگ اسلامى سخن مى گوید، نام او را در کنار فارابى ، ابن سینا و ابن رشد مى آورد ( ص 381 ) . زادگاه وی شهر سرقسطه ( ساراگوسا ) است ، ولى تاریخ تولد وی شناخته نیست ؛ با اینهمه ، چون به گواهى بیشتر تاریخ نگارانى که به زندگى و سرگذشت ابن باجه پرداخته اند، وی در 533ق در شهر فاس مراکش در گذشته است و بنابر گزارش ابن ابى اصیبعه ( 3/102 ) ، ابن باجه هنگام مرگ جوان بوده است ، پس مى توان گفت که وی نزدیک به پایان سدة 5ق /11م زاده شده است . این تاریخ را مى توان احتمالاً در حدود 478ق /1085م دانست که همزمان با پایان حکومت و نیز مرگ ابوعامر یوسف بن احمد اول فرزند هود ملقب به المؤتمن ( 474 - 478ق /1082 - 1085م ) از ملوک الطوایف بنوهود در شهر سرقسطه بوده است . این فرمانروا خود مردی دانشمند و به ویژه در ریاضیات ورزیده بوده و در این زمینه کتابى زیر عنوان کتاب الاستکمال نوشته بوده است ( نک: مقری ، 1/423 ) . پس از وی پسرش ، ابوجعفر احمد دوم فرزند یوسف بن هود، ملقب به المستعین بالله ( الثانى ) به حکومت سرقسطه رسید. در دوران فرمانروایى وی ، شهر سرقسطه دچار آشفتگیهای سیاسى گردید. مسیحیان شمال چندین بار بدانجا هجوم آوردند.
در 487ق /1094م ، مسیحیان به شهر وشقه ( هوسکا2 ) حمله کردند، و المستعین که در دلیری و جنگاوری نیز نامدار بود، پس از درگیری با ایشان در نزدیکى آنجا در 489ق ، به سختى شکست خورد. آلفونس ششم پادشاه آراگونها به سرقسطه نیز هجوم آورد، اما درست در این هنگام یوسف بن تاشفین ( د 500ق /1106م ) ، سرکردة مرابطون در شمال آفریقا، به سوی اندلس روانه شده بود، و هجوم سپاهیان وی به نزدیکى سرقسطه آلفونس ششم را ناگزیر به عقب نشینى کرد. یوسف بن تاشفین که ملوک الطوایف را در سراسر اندلس از میان برداشته بود، حکومت سرقسطه را، همچون دولتى حایل میان خود و سرزمینهای مسیحیان ، به دست المستعین سپرد. المستعین سرانجام در رجب 503/ژانویة 1110 در نبرد والتیرا3 در نزدیکى تطیله ( تودلا4 ) با سپاهیان مسیحى کشته شد.
پسر وی ابومروان عبدالملک بن احمد، ملقب به عمادالدوله جانشین پدرش گردید، اما حکومت وی با شورشهای شهروندان روبه رو شد. انگیزة اصلى این شورشها این بود که وی سربازان مسیحى را در ارتش خود به خدمت گمارده بود و شهروندان سرقسطه به بیرون کردن ایشان از ارتش پافشاری مى کردند. عمادالدوله سرانجام به درخواست ایشان تن داد، اما در این میان شهروندان به على بن یوسف بن تاشفین ( د537ق / 1142م ) که پس از مرگ پدرش فرمانروای مرابطون شده بود، نامه نوشتند و از وی درخواست کردند که به سرقسطه حمله آورد و آنجا را تصرف کند.
عمادالدوله چون ازین موضوع آگاه شد، سربازان مسیحى را به خدمت در ارتش خود بازگردانید. این کار او خشم و نفرت شهروندان را به غایت برانگیخت و بار دیگر از على بن یوسف درخواست کردند که سپاهیان خود را بدان سو روانه کند. على نیز پس از استفتا از فقیهان مراکش ، به محمد بن الحاج که فرمانده ارتش یوسف بن تاشفین و از زمان فتح اندلس به دست مرابطون ، فرماندار شهر بلنسیه بود، دستور داد که به سوی سرقسطه روانه شود و آنجا را تصرف کند. ابن الحاج در 10 ذیحجة 503ق /30 ژوئن 1110م وارد سرقسطه شد. عمادالدوله که دیگر در پایتخت خود احساس ایمنى نمى کرد، شهر را ترک کرد و به قلعة مستحکم مشهور در «روطه در کنار رودخانة خالون 5» پناه برد و در آنجا ماند تا در 524ق /1130م درگذشت . مرابطون 9 سال بر سرقسطه فرمانروایى داشتند. نخستین ایشان همان ابن الحاج بود که در سال 508 یا 509ق در نبردی با مسیحیان کشته شد و على بن یوسف بن تاشفین ، پس از شنیدن خبر مرگ وی ، ابوبکر بن ابراهیم الصحراوی مشهور به ابن تفلویت را، که در آن هنگام فرماندار مرسیه بود، به حکومت سرقسطه گمارد ( مراکشى ، 161؛ ابن ابى زرع ، 157 - 161 ) .
در این فاصلة زمانى ، یعنى از دوران کودکى تا جوانى ابن باجه ، از سرگذشت وی هیچ گونه آگاهى نداریم ، جز اینکه مى توانیم تصور کنیم که وی ، با استعداد شگفت انگیز خود، سرگرم آموختن دانشهای گوناگون زمان خود بوده است که به ویژه در دوران فرمانروایى ملوک الطوایف در اندلس ، رواج فراوان داشته است ، چنانکه مدرسة ریاضیات و نجوم به ویژه در زمان حکومت ابوجعفر مقتدر بن هود ( 438 - 475ق / 1046 - 1082م ) و پسرش ابوعامر یوسف الموتمن از شکوفایى برخوردار بوده است . پس از گذشت دورانى از جوانى ابن باجه ، تاریخ - در سال 508 یا 509ق /1115 یا 1116م ، آغاز امارت ابن تفلویت بر سرقسطه - مرحله ای از سرگذشت وی را روشن مى کند.
منابع تاریخى بخشى از زندگى و سرگذشت ابن تفلویت را ثبت کرده اند. وی از امیران مرابطون و شوهر خواهر على بن یوسف بن تاشفین بود. ابن تفلویت در 500ق به مراکش رسید و به نزد على بن یوسف بار یافت ، و على نخست وی را به فرمانداری غرناطه گمارد. بنابر گزارشهای تاریخ نگاران ، ابن تفلویت پس از نشست بر تخت امارت سرقسطه برای خود دستگاهى شاهانه برپا کرد و به گفتة ابن خطیب «تن به خوشگذرانیها داد و به باده گساری پرداخت ». درست در همین هنگام بود که وی ابن باجه را که در آن زمان جوانى فیلسوف ، دانشمند، شاعر و ادیب ، شناخته شده بود، به وزارت خود برگزید. از گزارشهای تاریخ نگاران چنین برمى آید که میان ابن تفلویت و ابن باجه پیوند دوستى استوار و دلبستگى دو سویه وجود داشته و ابن باجه از احترام و الطاف فراوان ابن تفلویت برخوردار بوده است . در منابع تاریخى از زندگى مرفه و ثروتى که ابن باجه در دربار ابن تفلویت اندوخته بوده است ، داستانهایى نقل مى شود ( ابن خطیب ، 1/412 - 416 ) . چنین پیداست که ابن باجه در دور . . .


کلمات دیگر: