کلمه جو
صفحه اصلی

براق


مترادف براق : اسب تیزرو، مرکوب حضرت محمد ص در شب معراج مرکب حضرت رسول ص | تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع

متضاد براق : تار، تیره، کدر، مات

برابر پارسی : درخشان، پرفروغ، درخشنده

فارسی به انگلیسی

wet-look, bristling hair and attacking aspect, alight, glittery, glossy, lustrous, nacreous, polished, satiny, sheeny, shiny, silken, silky, bright, designating a cat with bristling hair and attacking aspect, shining, glittering

shining, glittering


designating a cat with bristling hair and attacking aspect


alight, glittery, glossy, lustrous, nacreous, polished, satiny, sheeny, shiny, silken, silky


فارسی به عربی

حریری , رائع , لماع , مشرق

مترادف و متضاد

shining (صفت)
درخشان، تابان، براق، خوشحال، تابناک، بارقه دار، تابش دار

shiny (صفت)
درخشان، براق، افتابی، زرق و برق دار، صیقلی، پرنور

aglow (صفت)
تابان، در حال اشتعال، مشتعل و فروزان، در حالت هیجان، براق

sleek (صفت)
براق، صاف، شفاف، نرم، صیقلی، چرب و نرم

glossy (صفت)
براق، خوش نما، صاف، صیقلی، جلا دار

splendid (صفت)
براق، عالی، غرا، با شکوه، پر زرق و برق، باجلال

silvery (صفت)
براق، سفید، صاف، نقره فام، سیمین

flossy (صفت)
براق، شبیه ابریشم خام

sheeny (صفت)
براق، پر زرق و برق

relucent (صفت)
براق، متشعشع، نور افشان، منعکس کننده نور

nitid (صفت)
براق، روشن، شفاف

silken (صفت)
براق، صاف، نرم، ابریشمی، حریری، ابریشم پوش

اسب‌تیزرو


مرکوب‌حضرت محمد (ص) (در شب معراج) مرکب‌حضرت رسول (ص)


تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع ≠ تار، تیره، کدر، مات


۱. اسبتیزرو
۲. مرکوبحضرت محمد (ص) (در شب معراج) مرکبحضرت رسول (ص)


فرهنگ فارسی

نام مرکبی که حضرت رسول ص در شب بر آن سوار شد و به آسمان صعود کرد .
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
( صفت ) درخشان رخشنده درخشنده برق دار.
رخشنده درخشنده .

فرهنگ معین

(بُ ) (ص . ) خشمگین ، عصبانی .
( ~. ) ( اِ. ) ۱ - اسب تیزرو. ۲ - مرکب رسول الله.
(بَ رَّ ) [ ع . ] (ص . ) درخشان ، درخشنده .

(بُ) (ص .) خشمگین ، عصبانی .


( ~.) ( اِ.) 1 - اسب تیزرو. 2 - مرکب رسول الله.


(بَ رَّ) [ ع . ] (ص .) درخشان ، درخشنده .


لغت نامه دهخدا

براق . [ ب َرْ را ] (ع ص ) رخشنده . درخشنده . درخشان . درفشان . تابنده . تابان . (منتهی الارب ). هرچه بتابش و درخشندگی و لمعان باشد مثل ابرک و سنگ سرمه . (غیاث اللغات ) :
بخواب اندر سحرگاهان خیالش را به بر دارم
همی بوسم سر زلفین و آن رخسار براقش .

منوچهری .



براق . [ ب ُ ] (اِخ ) نام ستوری که رسول صلی اﷲعلیه وآله در شب معراج بر آن نشست و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود. (از منتهی الارب ). مرکبی که حضرت رسالت پناه (ص ) در شب معراج بر آن سوار شدند و آن کلان تر از خر و فروتر از شتر بود. (آنندراج ) :
همچنان باز از خراسان آمدی بر پشت پیل
کاحمد مرسل بسوی جنت آمد از براق .

منوچهری .


اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز.

منوچهری .


براق رویش بروی آدمیان ماند با ریش و جعد و تاج بر سر نهاده و اندام چهار دست و پای او همچنان گاو و دنبال او همچون ذنب گاو. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 126).
غازی مصطفی رکاب آنکه عنان زنان رود
باقدم براق او فرق سپهر چنبری .

خاقانی .


نه ترکی وشاقی نه تازی براقی
نه رومی بساطی نه مصری شراعی .

خاقانی .


وز پی احمد براقی کن ز روح
پس برای چرخ پیمانی فرست .

خاقانی .


بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش .

نظامی .


سربلندیش را ز پایه ٔ پست
جبرئیل آمده براق بدست .

نظامی .


رسیده جبرئیل از بیت معمور
براقی برق سیر آورده از نور.

نظامی .


زین همت در ره سودای عشق
بر براق لامکان خواهم نهاد.

عطار.


وآنکه پایش در ره کوشش شکست
دررسید او را براق و برنشست .

مولوی .


چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه ٔ قاب قوس او ادنی .

مولوی .



براق . [ ب ُ ] (ص ) براغ .نرم و درخشان و انبوه موی ، و آن صفتی است گربه را.
- براق شدن ؛ گشودن و ستیخ کردن گربه موی گردن را بگاه جنگ .
- || گشودن و ستیخ کردن خروس و جز آن پرهای گردن را بگاه جنگ . (یادداشت مؤلف ).
- || آماده شدن آدمی برای نزاع و جنگ و پیکار کردن با حالتی شبیه خروس و گربه بگاه جنگ .
- براق شدن بسوی کسی ؛ بخشم چون گربه بجانب کسی با موهای افراشته یازیدن . (یادداشت مؤلف ). با خشم و غضب بسوی کسی متوجه شدن .
- گربه ٔ براق ؛ گربه ای که موی بلند دارد خاصه بر گردن و این ممدوح و مطلوب گربه بازان است . (یادداشت مؤلف ). گربه ای که پشم بدنش خاصه در گردن بیش از سایر گربه ها است .


براق . [ ب ُ ] (اِ) اسب تیزرو. (فرهنگ فارسی معین ). مطلق اسب . (آنندراج ). مرکوب یا اسب اصیل :
ز خاک ، شمس فلک ، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.

سوزنی .


- براق برق تاز ؛ کنایه از اسب جلد دونده است .
- براق جم ؛ کنایه از باد است که تخت سلیمان علیه السلام را میبرد. (برهان ) (انجمن آرا). باد. (شرفنامه ٔ منیری ) :
ای باد هوا ای براق جم
ای قاصد روم ای رسول چین .

ابوالفرج (انجمن آرا).


- || کنایه از اسب . (انجمن آرا).
- براق چهارم فلک ؛ کنایه از آفتاب . (آنندراج ).
- || کنایه از فلک هشتم هم گفته اند.
- براق سلیمان ؛ کنایه از باد است . (انجمن آرا).
- براق سیرت ؛ بسیرت براق ، تندسیر : و به اتفاق ، از پیش او گوری برخاست براق سیرت . (سندبادنامه ).

براق. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام ستوری که رسول صلی اﷲعلیه وآله در شب معراج بر آن نشست و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود. ( از منتهی الارب ). مرکبی که حضرت رسالت پناه ( ص ) در شب معراج بر آن سوار شدند و آن کلان تر از خر و فروتر از شتر بود. ( آنندراج ) :
همچنان باز از خراسان آمدی بر پشت پیل
کاحمد مرسل بسوی جنت آمد از براق.
منوچهری.
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز.
منوچهری.
براق رویش بروی آدمیان ماند با ریش و جعد و تاج بر سر نهاده و اندام چهار دست و پای او همچنان گاو و دنبال او همچون ذنب گاو. ( فارسنامه ابن بلخی ص 126 ).
غازی مصطفی رکاب آنکه عنان زنان رود
باقدم براق او فرق سپهر چنبری.
خاقانی.
نه ترکی وشاقی نه تازی براقی
نه رومی بساطی نه مصری شراعی.
خاقانی.
وز پی احمد براقی کن ز روح
پس برای چرخ پیمانی فرست.
خاقانی.
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش.
نظامی.
سربلندیش را ز پایه پست
جبرئیل آمده براق بدست.
نظامی.
رسیده جبرئیل از بیت معمور
براقی برق سیر آورده از نور.
نظامی.
زین همت در ره سودای عشق
بر براق لامکان خواهم نهاد.
عطار.
وآنکه پایش در ره کوشش شکست
دررسید او را براق و برنشست.
مولوی.
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی.
مولوی.

براق. [ ب ُ ] ( اِ ) اسب تیزرو. ( فرهنگ فارسی معین ). مطلق اسب. ( آنندراج ). مرکوب یا اسب اصیل :
ز خاک ، شمس فلک ، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
- براق برق تاز ؛ کنایه از اسب جلد دونده است.
- براق جم ؛ کنایه از باد است که تخت سلیمان علیه السلام را میبرد. ( برهان ) ( انجمن آرا ). باد. ( شرفنامه منیری ) :
ای باد هوا ای براق جم
ای قاصد روم ای رسول چین.
ابوالفرج ( انجمن آرا ).
- || کنایه از اسب. ( انجمن آرا ).
- براق چهارم فلک ؛ کنایه از آفتاب. ( آنندراج ).
- || کنایه از فلک هشتم هم گفته اند.
- براق سلیمان ؛ کنایه از باد است. ( انجمن آرا ).

فرهنگ عمید

۱. برق‌دار؛ درخشان؛ تابان.
۲. بسیاردرخشنده.


۱. در روایات اسلامی، اسبی بال‌دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
۲. [مجاز] اسب تندرو.


۱. برق دار، درخشان، تابان.
۲. بسیاردرخشنده.
۱. در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
۲. [مجاز] اسب تندرو.

دانشنامه عمومی

PARET، Rudi (۱۹۸۶). «AL-BURAK». Encyclopaedia of Islam. ۱ (ویراست دوم). Leiden: E. J. Brill. ص. ۱۳۱۰–۱۳۱۱. شابک ۹۰-۰۴-۰۸۱۱۴-۳.
بُراق در سنت اسلامی، نام مَرکبی آسمانی است که محمد در سفر شبانه خود، معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را به وسیلهٔ آن پیمود.
در کهن ترین روایات اسلامی موجود از واقعه معراج، از این مرکب یاد شده است؛ گرچه در جزئیات موضوع و توصیفات ظاهری آن اختلاف بسیار است. در بیشتر روایات، جانوری سپید رنگ با جثه ای میان اَستَر و درازگوش توصیف گشته که دارای چشم های قرمز بوده و نزدیک ران هایش دو بال داشته، و در هر گام به اندازه میدان دید خود پیش می رفته است. در برخی روایت ها، براقْ مَرکب پیامبران دیگر به ویژه ابراهیم نیز بوده است. همچنین گرایش به توجیه عرفانی واژه «بُراق» و «معراج» و تفسیر آن به عنوان تمثیل در برخی متون چون معراج نامه ابن سینا نیز دیده می شود.
از حدود سده چهاردهم میلادی به بعد، براق در هنرهای اسلامی، به ویژه در مینیاتورهای ایرانی به تصویر درآمد. مسلمانان دیوار غربی حرم مسجدالاقصی را دیوار براق نام نهاده اند.

دانشنامه آزاد فارسی

بُراق
رجوع شود به:معراج

فرهنگ فارسی ساره

درخشان، درخشنده


فرهنگستان زبان و ادب

{gloss} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی سطحی که میزان برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ 70 تا 85 قرار دارد
{glossy} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی سطحی که بازتابش آینه ای آن بیش از بازتابش پراکندۀ سطح است
[علوم و فنّاوری غذا] ← براق شده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُراق، مرکب پیامبر اسلام در سفر شبانه آن حضرت از مسجد الحرام به مسجدالاقصی (= دورترین مسجد) که در سوره اسراء ، به آن اشاره شده است.
مفسّران مسجدالاقصی را در بیت المقدس می دانند. روایات زیادی که درباره این سفر شبانه نقل شده و نیز عبارت «الّذی بارَکنا حولَه» (= مکانی که پیرامون آن را برکت دادیم )، این قول را تأیید می کند. در چند آیه دیگر نیز شبیه این عبارت آمده که بر بیت المقدس تطبیق داده شده است.
معراج پیامبر
بنابر آیه یاد شده، حضرت محمد صلّی اللّه علیه وآله وسلّم، در یک شب، از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شد تا آیات خدا به او ارائه شود. جزئیات این سفر و عروج به آسمان در گزارش هایی که از آن حضرت نقل شده بتفصیل آمده است. روایات مربوط به «اسراء» را، که همه مسلمانان در وقوع آن اتفاق نظر دارند، بیش از سی صحابی پیامبر و شماری از راویان شیعی از امامان خود نقل کرده اند.
براق در روایات معراج
در بیشتر این روایات، براق را مرکب پیامبر معرفی و اوصاف آن را نیز بیان کرده اند. به دلیل ناهماهنگی در برخی از اوصاف، نمی توان تصویر روشنی از این مرکب ارائه کرد.
برخی اوصاف براق
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: barâq
طاری: barâq
طامه ای: barâq
طرقی: barâq
کشه ای: barâq
نطنزی: barâq


واژه نامه بختیاریکا

بِرچ برچی؛ بِرِق بِرِقی
بِرِچا؛ بِرچین؛ بِرِق بِرِقی؛ بِرچ برچی؛ شَوَقی

جدول کلمات


پیشنهاد کاربران

این واژه پارسی ست و در فرهنگ واژگان پهلوی آمده است.
بَرْه= brah ( = ْبراْه ) 1ـ درخشندگی، روشنایی، زیبایی 2ـ افتخار، سرافرازی


نظامی صفات بُراق را همچون :
کبک وش، کبوترنمای، فاخته روش، دارای فر همای یاد کرده است.

واژه عربی براق ازبرق گرفته شده وسرعت برق یاسرعت نوربالاترین سرعت درفیزیک است. لذابه مرکب حضرت رسول درمعراج براق گفته شده به معنی بسیارتیزرو. ظاهرامعراج حضرت دراندک زمان وباسرعت برق صورت گرفته است

براق به معنی درخشنده در واقع واژه ای ترکی ست. تغییر یافته ی پارلاق که دقیقا همان معنی درخشنده را دارد. حرف لام در محاوره ی ترکی به حرف ر تبدیل میشود و پارّاق گفته میشود اما فقدان حرف پ در زبان عربی آن را به حرف ب تبدیل کرده و کلمه ی برّاق را ساخته است. برق و هم خانواده های دیگری از این کلمه بوجود آمده است و آنگاه وارد زبان فارسی و حتی با این شکل و شمایل نو دوباره وارد زبان ترکی شده است.


کلمات دیگر: