مترادف تاج : افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن، جیفه
تاج
مترادف تاج : افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن، جیفه
فارسی به انگلیسی
crown, [zool.] crest, comb
circlet, diadem, tiara
فارسی به عربی
عربی به فارسی
تاج , فرق سر , بالا ي هرچيزي , حد کمال , تاج دندان , تاج گذاري کردن , پوشاندن(دندان باطلا وغيره) , تارک , کلا ه پادشاهي (در ايران قديم) , تاچ پادشاهي , تاچ پاپ , تاج ياکلا ه
فرهنگ اسم ها
معنی: کلاه نمادین که توسط پادشاهان و ملکه ها بر سر گذاشته میشود
مترادف و متضاد
افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن
جیفه
۱. افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن
۲. جیفه
فرهنگ فارسی
قسمت فوقانی قوس و چَفته
افسر، دیهیم، بساک، کلاه جواهرنشان پادشاهان، جغه جواهرنشان که پادشاهان جلوی کلاه بزنند، تیجان
( اسم ) ۱- کلاه جواهر نشان که شاهان در مراسم رسمی بر سر گذارندافسر.۲- کلاه ترک ترک درویشان . کلاه قلابدوزی شد. صوفیان . ۳ - دسته ای از پر یا گلابتون و مانند آنها که بر پیشانی کلاه طوری نصب کنند که حصهای از آن از کلاه بلندتر باشد جیغه . ۴ - هر چیز شبیه بتاج ( افسر ) مثل تاج خروس ۵ - قسمت آشکار و مرئی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است . ۶- قسمتی از ناخن که متصل بگوشت نیست و در بن آن چرک گرد آید کلیل . ۷- سطحی که ما بین دو محیط دایره داخل هم باشد.۸ - جزو زینتی درها و گنجه ها و دولابها و مانند آن که نجاران بر بالای آنها نصب کنند و آن مثلث شکل یا نیمدایره است .یا تاج شمع . شعل. شمع . یا تاج عنبر. زلف . یا تاج فلک . خورشید. یاتاج فیروزه ۱- فلک آسمان . ۲- آفتاب . یا تاج کیخسرو. ۱- تاج متعلق به کیخسرو. ( اسم )۲- آفتاب . یاتاج گردون . آفتاب . یا تاج گل . اکلیل گل گون. گل چتر تاجک . یا تاج لاله . حق. لاله . یا تاج لعل . آفتاب . یا تاج مقوا. تاجی که از مقوا سازند. یا تاج هدهد . پرهایی که بصورت تاج بر سر هدهد روییده. یا تاج بر سر زدن.تاج بر سر گذاشتن تاج پوشیدن. یا تاج بر سر نهادن . تاج بر سر گذاشتن پادشاه شدن .
اسماعیل بن ابراهیم بن قریش المخزومی المصری محدث .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن الفرکاح . وی یکی از مشاهیر دوران خلیفه ٔ الحاکم بامراﷲ بود. رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن میسر المورخ . وی از مشاهیر زمان الحاکم بامراﷲ بوده . رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.
تاج . (اِخ ) (الَ ...) اسماعیل بن ابراهیم بن قریش المخزومی المصری محدث . وی از جعفر الهمدانی و ابن المقیر روایت کند و در رجب سال 694 هَ . ق . در گذشت . رجوع به کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 176 شود.
تاج . (اِخ ) (الَ ...)کتاب التاج فی اخلاق الملوک تألیف ابی عثمان عمروبن بحرالجاحظ و آن کتابی است در آداب و اخلاق پادشاهان در مطبعه ٔ دارالکتب مصریه بتصحیح احمد زکی پاشا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 667) و ترجمه فارسی آن نیز از طرف کمیسیون معارف بطبع رسیده است .
تاج . (اِخ ) تاجو نام بزرگترین رود شبه جزیره ٔ ایبریا یعنی دوکشور اسپانیول و پرتقال است ، از کوه سیرافلیپوی واقع درطرف شمال شرقی اسپانیا سرچشمه گرفته ، اول بشمال غربی و بعد بجنوب غربی و بالاخره بسمت مغرب روان شود و آنگاه از طرف سفلی لیسبون وارد اقیانوس اطلس میگردد، و طول مجرایش به 760 هزار گز میرسد و 560 گز آن در خاک اسپانیا واقع است و شعبی دارد، از طرف راست انهار: گالو، تایونه ، چارانه ، وادی الرمل ، البرکه ،تیتار، و آلاکون از طرف چپ : وادی ایله آلگودور، و سالون ، در خاک پرتقال از راست : پونسول اوقره زه ، وزرزه و ازطرف چپ دو نهر «زاتارس » و «کالکه » نزدیک بمصبی ، برود تاج وارد گردد، شعرای اسپانیول وادی تاج را با اشعار دلاویز خود بسیار ستوده اند ولی با این وصف اکثر نقاط آن سنگلاخ و بیابان است ، در سواحل این رود بلادو قصبات بسیار واقع است که عمده ٔ آنها از این قرار است : آرانیوئز تالاویره ، دلارینه ، بوئنته ، دل آرزو، بیسپو، القنطره و در پرتقال بلاد و قصبات : ویلاولها آبرانتس ، شنتریم و لیسبون . در میاه این رود مقداری ریزه ٔ زریافت شود، و مصبش وسیع و دلکش و باندازه ٔ خلیجی پهناورو شبیه به بغاز استانبول میباشد و تاقصبه ٔ آبرانتس برای سیرسفائن صلاحیت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
تاج . (اِخ ) در تاریخ حمزه ٔ اصفهانی نام یکی از اجداد جودرز (گودرز) است رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 35 شود.
تاج . (اِخ ) رجوع به محمد صدر علاء شود.
تاج . (اِخ ) نام یکی از قلاع اسمعیلیه که بدست هولاکوخان در سال 650 هَ . ق . ویران گشت :... در سلخ شوال سنه ٔ خمسین و ستمائه بیرون رفت ودر خدمت هولاکوخان ایلی و مطاوعت نمود هولاکوخان بفرمود تا قلاع ملاحده خراب کردند در مدت یکماه قرب پنجاه قلعه ٔ حصین چون الموت و... و تاج و... مسخر شد و خراب گردانید. (تاریخ گزیده چ ادوارد برون ج 1 ص 527).
تاج . (الَ ...) (اِخ ) ابن السباعی خازن المستنصریه ، وی یکی از مشاهیر دوران الحاکم بامراﷲ بود. رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.
...در زبان ارمنی تگ k00l )_rb"> a/> بمعنی تاج و تگور a di="574121nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( 'naps ssalc=\'tnedni\'.naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'rovagaTnaps/ naps/rb"> a/> یعنی تاجور ( = شاه ) از زبان ایرانی بعاریت گرفته شده است و تگور ( تاگور ) یا تگفورکه گروهی از مورخین قرن هفتم تا نهم هجری یاد کرده اند... از این که کلمه تاج از ایرانیان به تازیان رسیده شک نیست و چنین مینماید که تازیان حیره نخستین بار تاج شاهی را در زمان هرمزد چهارم ( naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">875naps/> - naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">095naps/> م. ) دیده باشند آن چنانکه ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی و محمد جریر طبری در تاریخ الرسل والملوک نوشته اند: هر مزد چهارم ساسانی در هنگام به تخت نشاندن نعمان سوم که از ملوک حیره و از پادشاهان دست نشانده ساسانیان بودند، تاجی بدو بخشید که شصت هزار درهم ارزش داشت این است که برخی از شعرای عرب او را ذوالتاج خواندند. a di="474121nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( ' naps ssalc=\'tnedni\'naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'ariHnaps/-naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'lanaps/ naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'ninaps/ naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'nedimhaLnaps/ naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'sednaps/ naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'eitsanyDnaps/ naps/rbnaps ssalc=\'tnedni\'.naps ssalc=\'thgilhgih\' rid=\'rtl\'9821naps/naps/rb"> a/> ( هرمزدنامه پورداود صص naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">603naps/>- naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">703naps/> ) _( :
تاج . (اِ) کلاه جواهرنشان که سلاطین بر سر می گذارند. (فرهنگ نظام ). افسر و آن چیزی است که برای پادشاهان با زر و جواهر سازند. (از منتهی الارب ). آن است که بطور کلاه بر سر می نهند و مکلل به جواهر باشد. (آنندراج ). اکلیل و پارچه ٔ مزین بجواهر که سلاطین برپیشانی می بستند. (فرهنگ نظام ). تاج ابریشمین مکلل با جواهر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). تاج مخصوص پادشاهان و امراء بود و غالب اوقات تاج را از طلای خالص میساختند. (قاموس کتاب مقدس ). این کلمه را هر چند عربها به تیجان جمع بسته و نیز تتویج از آن آورده اند اصلش آریایی است و در زبان ما ترکیبات بسیار چون تاجدار، تاجور و نیم تاج ، تاجبخش و کلمه ٔ اتباعی تاج و تخت و نظایر آن را ساخته اند. دیهیم (کلاه مرصع بجواهر)، افسر، رخ . پساک ، کلاه . گرزن ، خود. دیهول ، اکلیل . هجار. امام تائج ؛ امام تاجدار. تتویج ؛ افسر پوشیدن . تتوج ؛ افسر پوشیدن . (منتهی الارب )... تاج فارسی است ، اگر در پارسی باستان بجای مانده بود بایستی تاگه بوده باشد. تاج دیرگاهی است که بزبان عربی در آمده و در اشعار پیشینیان عرب بکاررفته است . همچنین تجوری جمع تجاوره معرب تاجور است که به معنی پادشاه است .
...در زبان ارمنی تگ k00l)_&tl;rb&tg;);"">
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن بنت الاعز. از مشاهیر دوران خلیفه الحاکم بامراﷲ. سیوطی نام ویرا در ذیل احوال الحاکم بامراﷲ بدینسان آرد: در سال 663 هَ . ق . در کشور مصر داوری قضات چهارگانه تجدید شد و از هر یک از مذاهب اربعه یک قاضی تعیین شد و سبب آن بود که قاضی تاج الدین بنت الاعز از اجرای بسیاری احکام سرباز زد و امورتعطیل شد و تنها شافعیان در اموال ایتام و امور بیت المال رسیدگی می کردند... (تاریخ خلفاء سیوطی ص 319)
تاج . (اِخ ) (الَ ...) کتاب التاج (تاگ نامک ) کتابی از ایرانیان قدیم که آنرا بعربی ترجمه کرده اند (ابن الندیم ). کتاب التاج فی سیرة انوشیروان نام کتابی است که ابن المقفع از فارسی بعربی نقل کرده است . || کتابی است مبنی بر مناقب و مآثر آل بویه که ابواسحاق ابراهیم بن هلال مشهور بصابی بنام عضدالدوله تصنیف کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 427 شود.در تاریخ بیهقی نام این کتاب «کتاب تاجی » ذکر شده است :... و آن قصه دراز است و در اخبار آل بویه بیامده در کتاب تاجی که ابواسحاق دبیر ساخته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191)... و آن نمود که در کتاب تاجی بواسحاق صابی برانده است . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 380).
تاج . (اِخ ) (الَ ...) نام سرایی است مشهور و عالی قدر و وسیع به بغداد از سراهای بزرگ خلافت . نخستین کس که آن را بنانهاد و بدین نام خواند امیرالمؤمنین المعتضد بود و آن در ایام وی بپایان نرسید و پسرش مکتفی آنرا تمام کرد... رجوع به معجم البلدان شود. مجلسی بود چون رواق در دارالخلافه ٔ بغداد واقع بر ستونهای مرمری و دارای پنج طاق بین هر دو طاق پنج ستون است که چهار ستون در اطراف و ستون پنجمی در وسط در غایت بلندیست و آن در ساحل دجله واقع و بر روی قناتی که از زیر آن آب جاری میشد، قرار داشت آب مزبور از آنجا بیش از 70 ذرع دور میشد و این کاخ اکنون از بنای معتضد باقی است . بنای مذکور منهدم گردید و سپس بنای کنونی را بر فراز آن بنا کردند. در پشت این بنا بنای معروف به دارالشاطبه واقع است بدانجا اطاقی است که خلفا برای بیعت در آن می نشستند و دارای غرفه ای بود که به صحنی بزرگ باز میشد که مردم درآن برای بیعت جمع می شدند. (مراصد الاطلاع )... معتضد باﷲ به عمارت علاقه داشت بنای قصری را بر جانب شرقی بغداد شروع کرد و آن را «قصرالتاج » نامید ولی این قصر در روزگار وی بپایان نرسید و فرزندش المکتفی آنرا پایان داد، در همان مکان قصری بود که جعفر برمکی آنرا ساخته و سپس حسن بن سهل در آن سکونت گزیده بود از این رو قصر حسنی نامیده شد هنگامی که المعتضد بخلافت رسید (سنه ٔ 279 هَ . ق .) بر ساختمان قصر افزود و آنرا بزرگ و وسیع گردانید و اطرافش را حصاری گرفت و منازل بسیاری برگرداگرد آن بساخت و از صحرا قطعه ای را بدان ضمیمه کرد و میدانی بساخت و چون بنای قصرالتاج را آغاز کرد شروع بنا مصادف با حمله ٔ او به شهر آمد شد وهنگام بازگشت مشاهده ٔ دودی بر بالای قصر، او را ناخوش آمد پس بفرمود تا بر دو میلی آن کاخ قصری بنام قصرالثریا بنا کردند...» (تاریخ التمدن الاسلامی چ جرجی زیدان ج 5 ص 93- 94). نام کاخ بزرگ و بسیار مشهوریست در بغداد که معتضد باﷲ از خلفای عباسی بانی آن بود و پسرش مکتفی باﷲ آن را باتمام رسانید در همین محل قبلاً کاخی مسمی بقصر برمکی وجود داشته که بدست مأمون خلیفه افتاد، و وی یک سلسله ابنیه ٔ دیگر بر آن اضافه کرد بیک محله تبدیل و به «مأمونیه » موسوم ساخت ، بعدها خلیفه معتمد علی اﷲ تزیینات و تکلفاتی در آن بکرد، و عاقبت معتضد باﷲ ابنیه ٔ واقعه ٔ در گرداگرد وی راویران و تبدیل بباغها و تفرج گاهها نمود، و بنای خودکاخ را هم تجدید و موسوم به «تاج » ساخت و بعد پسرش بتکمیل و تزیین آن پرداخت پس به سال 549 هَ . ق . بر اثر صاعقه دوچار حریق گردید و سپس تعمیرش کردند اما شکوه اولی آن زایل شده بود و بالاخره در حمله ٔ مغولان به بغداد به ویرانه مبدل گشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
فرهنگ عمید
۲. جقۀ جواهرنشان که جلو کلاه بزنند.
۳. (زیست شناسی ) برآمدگی کوچکی از پَر یا گوشت بر سر بعضی پرندگان، مانند هدهد و خروس.
دانشنامه عمومی
به مراسمی که در آن برای نخستین بار بر سر یک پادشاه یا ملکه تاج گذاشته می شود مراسم تاجگذاری می گویند.تاج های ویژه شاهنشاهان ایران باستان با نام دیهیم نیز معروفند.در ادبیات فارسی تاجور و تاجدار مترادف هایی هستند برای شاه.
تاج کیانی تاج مخصوص پادشاهان قاجار شامل حدود ۱۸۰۰ قطعه یاقوت سرخ، ۱۸۰۰ قطعه مروارید، ۳۰۰ قطعه زمرد و جواهرات دیگر بود.
جواهرات سلطنتی باواریا. تاج پادشاه با الماس، زمرد، یاقوت سرخ، یاقوت کبود و مروارید و تاج ملکه با الماس ها و مرواریدهای بزرگ ساخته شده است.
تاج، یک کلاه نمادین است که توسط پادشاهان و ملکه ها به سر گذاشته می شود.
جلال الدین تاج، از خوانندگان ایرانی بود.
باشگاه فوتبال استقلال تهران، نام سابق باشگاه استقلال تهران.
عباس تاج، وزیر نیرو در دولت موقت مهدی بازرگان.
مهدی تاج، رئیس فدراسیون فوتبال ایران.
کلر فوی در نقش ملکه الیزابت دوم.
مت اسمیت در نقش شاهزاده فیلیپ، دوک ادینبرو، همسر ملکه الیزابت.
وانیسا کربی در نقش شاهدخت مارگارت، خواهر کوچکتر ملکه الیزابت.
آیلین اتکینز در نقش ملکه مری، مادربزرگ ملکه الیزابت.
الکس جنینگز در نقش ادوارد، دوک ویندزور، برادر جرج ششم و عموی الیزابت دوم.
لیا ویلیامز در نقش والیس، دوشس ویندزور، همسر ادوارد.
جرمی نورتهام، در نقش آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه.
ویکتوریا همیلتون در نقش ملکه الیزابت، ملکهٔ مادر، مادر ملکه الیزابت دوم و همسر جرج ششم.
بن مایل در نقش پیتر تاونسند، که میرآخورِ جرج ششم بود و امید به ازدواج با شاهدخت مارگارت را داشت.
جارد هریس در نقش شاه جورج ششم، پدر الیزابت.
استیون دیلین در نقش گراهام ساترلند.
جان لیسگو در نقش وینستون چرچیل، نخست وزیر.
تاج، زندگی ملکه الیزابت دوم را از زمان عروسی خود در سال ۱۹۴۷ تا به امروز نمایش می دهد. انتظار می رود این مجموعه تلویزیونی حدود ۶۰ قسمت و بیش از شش فصل داشته باشد. فصل اول این مجموعه، حوادث و زندگی ملکه الیزابت دوم را تا سال ۱۹۵۵ با بازی کلر فوی به تصویر می کشد.
پیتر مورگان در سال ۲۰۰۶ فیلمنامه ای برای فیلم ملکه نوشت که در سال ۲۰۱۳ این فیلم نامه را گسترش و برای مجموعه ای به نام تاج آماده سازی کرد. استیون دالدری، فیلیپ مارتین، جولیان جارولد و بنیامین کارون از مدیران این مجموعه می باشند. فصل اول این سریال که شامل ۱۰ قسمت می باشد، این سریال را به گران ترین سریال درام ساخته شده توسط نت فلیکس تبدیل کرده است. فصل دوم این سریال نیز در حال ساخت می باشد.
فیلمبرداری این مجموعه در آفریقای جنوبی و بریتانیا از جمله هتفیلد هویس و کارخانه تاریخی کشتی سازی چتهم در کنت، انگلستان برای قسمت سوم و چهارم صورت گرفته است.
دانشنامه آزاد فارسی
در معماری، مرتفع ترین نقطۀ قوس، تاق، یا گنبد. این اصطلاح به نوعی برج مناره دار نیز دلالت دارد که از پشت بندهای منحنیِ منتهی به یک سرمنارۀ مرکزی شکل گرفته، و در نتیجه به تاج شبیه اند.
فرهنگستان زبان و ادب
{corona} [نجوم] بیرونی ترین لایۀ جوّ خورشید یا هر ستارۀ دیگر که دمای بسیار زیاد و چگالی کمی دارد
{crown} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] قسمت بالایی درخت یا گیاه چوبی، شامل شاخه های زنده و برگ ها
{crown , dental crown, corona dentis} [پزشکی-دندان پزشکی] بخشی از دندان که از لثه بیرون آمده و مینا روی آن را پوشانده است
نقل قول ها
• نشانه شناسی:از باستانی ترین روزگاران، ارزشی حفظ کننده و پیشگیرانه به تاج نسبت داده شده است. ارزش ماده ای که تاج از آن ساخته شده، گل ها، برگ ها، فلزات، سنگ های قیمتی و شکل مدروش آن را نمادگرایی آسمان خویشی می دهد.» -> ژان شوالیه
دانشنامه اسلامی
...
تاج الدین تمرانشاه
تاج الدین تمرانشاه، ملقب به ملک معظم. دربارۀ شرح حال وی اطلاع چندانی در دست نیست، جز این که او یکی از شاه زادگان و امرای هندوستان بود که از جانب غیاث الدین محمد پسر سام غوری (۵۵۸-۵۹۹ق/۱۱۶۳-۱۲۰۳م)، حکمرانی تمران، از ولایات غور را در دره های کوه اشک بر عهده داشت. تاج الدین تمرانشاه نه تنها خود شعر می سرود، از امرای شاعر پرور نیز به شمار می رفت و گویند که یکی از کنیزان وی به نام دختر کاشغری به سرودن شعر به زبان فارسی معروف شد. تاج الدین تمرانشاه با طغانشاه بـن المؤید و تاج الکتاب ظهیر الدین سرخسی (دنبالۀ مقاله) مکاتباتی داشته است. از آثار این شاعر جز چند رباعی، اثر دیگری بر جای نمانده است.
تاج الکتاب سرخسی
تاج الکتاب سرخسی، ظهیرالدین یحیی. او مدت ها منشی دیوان سلطان غیاث الدین ابوالفتح بن سیف الدین بود. وی با تاج الدین تمرانشاه مکاتباتی داشته است. در منابع اشعار پراکنده ای از وی بر جای مانده است.
تاج سمرقندی
...
تاج معرّب و دگرگون شدۀ واژۀ فرضی tāgā- در ایرانی باستان است که احتمالاً از ریشۀ هند و اروپایی (teg- s)، به معنی «پوشاندن و دربرگرفتن» مشتق شده است. با این که واژۀ تاج تاکنون در نوشته های فارسی باستان و میانه ــ در معنی مشهور خود ــ دیده نشده، شاید در فارسی باستان tāga- بوده است. اصل یا منشأ واژه تاج (ایرانی یا سامی ؟) دانسته نیست. ایرانی شناس نامدار آلمانی، هرن، فقط وامواژه های ag، t «تاج» و agavor، t «تاجْوَر، تاجدار» در ارمنی را ذکر کرده است. هوبشمان، ایرانی شناس آلمانی دیگر، در تعلیقات خود بر هرن، تاج را، با عنایت به وامواژه ارمنی مذکور و ¦a g ¦ta ی سُریانی (به همان معنی)، معرّب واژه ایرانی مفروضِ g ¦ta و این را برگرفته از ـ ga ¦ta، واژه مفروض دیگری در فارسی باستان، پنداشته است. گفتنی است که نه ابومنصور جوالیقی (۴۶۵ـ۵۴۰) نه اَدّی شیر و نه مشکور هیچ کدام واژه تاج را ذکر نکرده اند. به هر تقدیر، تازیان این واژه را گرفته و از ریشه مفروضِ ت ـ و ـ جآن، حتی فعل تَوَّج و مصدر تَتْویج (تاج بر سَرِ کسی گذاشتن) و تَتوُّج (تاج بر سر خود نهادن، تاجدار شدن) و جمع مکسّر تیجان را بر ساخته اند. این واژه سپس به زبان های آسیایی دیگری راه یافته است، مثلاً به ترکی عثمانی، و زبان های گروه «هند و آریایی» (هندی، اردو، پنجابی، بنگالی، سِندی و جز این ها). در زبان عربی نام ها، لقب ها و صفت های بسیار با واژۀ تاج ساختـه شده، و در زبان های هنـد و آریایی ــ مانند اردو ــ نیز این واژه کاربرد بسیار یافته است.
واژه شناسی
از زمان های کهن، واژۀ تاج از فارسی وارد زبان عربی شده، چنان که عرب این واژه را به تیجان و اتواج جمع بسته، و صورت های تائج و متوَّج (= تاجدار)، تَتویج (= تاج بر سر کسی نهادن) و تَتَوّج (= تاج بر سرگذاشتن) را به کار برده است. کهن ترین سند موجود دربارۀ استفادۀ عرب از واژۀ تاج کتیبۀ نَماره، از امرؤالقیس، فرمانروای لَخمی حیره، مربوط به ۳۲۸م است. این واژه نزد عرب شهرت بسیار داشته است و بسیاری از شاعران عرب پیش از اسلام بدان اشاره کرده اند. به هر حال، تاج را یکی از کهن ترین کلمات فارسی معرب دانسته اند. احتمالاً آشنایی قدیم عرب با واژۀ تاج از آنجاست که بعضی از فرمانروایان عرب تاجی از سوی شاهنشاه ساسانی بر سر می گذاشتند و حتی برخی از ایشان ملقب به «ذوالتاج» بوده اند. افزون بر این، سکه های ساسانی نیز با تصویر تاج شاهان ساسانی در سراسر شبه جزیرۀ عربستان رایج بوده است.
نام های دیگر تاج
نام های دیگر تاج (یا انواع آن) : اِکْلیل در عربی. اَفْسَر، گَرْزَن، دیهیم و پَساک در فارسی، که امروزه مهجور شده اند. (برای این نام های «ادبی» فارسی، منشأ بعض آن ها، و مثال هایی از کاربرد آن ها در قدیم رجوع کنید به این آدرس ).
تاریخچه
...
گویش مازنی
۱زمان جفت گیری مرال ها ۲تند و تیز
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
سرِ تاج: سرِ تاج و سرِ تخت، نمادگونه ی پادشاهی و فرمانروایی است.
[ و گر او شود کشته بر دستِ شاه،
به توران، نمانَد سرِ تاج و گاه]
( نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳۱۴. )
معادل فارسی:گرزن