عاشورا
در روایتِ سادهء سامی، عناصر و اجزاء واقعه، عینی دنیوی و تاریخی است; حسین ، محرّم ،
عاشورا و کربلا ، اسطوره تراژدی، سوکنامه، ملودرام و حماسهء پهلوانی نیست رویدادی عقیدتی آرمانی در تاریخ یک ایمان، عاری از هرگونه پیرایه و گزافهای است، رویارویی حقیقتِ یک نهضت با اضدادِ حقیقت است. به همین دلیل میتواند در هر عصر و نسل، هر روز عاشورا ، هر ماه محرم و هر جا کربلا باشد و حسین باز شهید شود چرا که تا جهل و جور و تزویر و بیداد هست، تا حقیقت و عدالت، مظلوم و متهم است هماره حسین شهید است. از این رو
شهادت یک ضرورتِ اعتقادی آرمانی و لازمهء منطقی احیاء انسانیت و عدالت و آزادگی انسان است چرا که حقایق انکار شده و متهم، تبرئه و تطهیر میگردد. در چنین بستری است که شکوفههای انسانیت و ایمان و آرمان شکوفا میشود. و این، همهء درسی است که حسین و عاشورا به انسان آموخت. بنابراین در روح و روایت سامی، ادبیات عاشورا ادبیاتی است تعلیمی ارشادی که رسالتش آموزشِ حق و حقیقتِ انسانی، حق جویی و حق گویی، ستم ستیزی و ستم سوزی و ارشاد به اصول آزادی و عدالت انسانی و جهت آن افشای دشمنِ سه چهرهء انسان در تاریخ است. در روایتِ سامی ادبیات عاشورا غمنامه نیست چرا که عاشورا فاجعه از نوع تراژدی که با مرگِ قهرمان تحقق مییابد نیست. در ادبیات عاشورا به روایت سامی آن، شکوائیه به صورتِ نقد عقیدتی
سیاسی اجتماعی و نکوهش انسانی و اعتراض تاریخی علیه وضع موجود هر عصر و نسل تجلی کرده است. در ادبیات عاشورا به روایت سامی آن عدالتِ ادبی به گونهای است که اوصافِ مثبت و منفی مطابق با واقعیتِ زمانی تاریخی است به همین دلیل در آن مبالغه ، اغراق و غلو در صفت و موصوف راه ندارد. جوهر، فکر اصلی، مضمون و روح مسلط بر ادبیات عاشورا در روایت سامی آن، آگاهی بخشی ، آزادمنشی ، آزادگی ، قسط انسانی و عدالت اجتماعی است . واقعیتی که مبیّنِ گوهر آزادی خواه ن. ک: مقالهء من به نام: ادبیات عاشورا مندرج در: چشمهء خورشید ( مجموعه مقالات کنگره بینالمللی
امام و
فرهنگ عاشورا. تهران 1374 ) 113/1 81.
و مردم گرای روح سامی است.
در روایت ایرانی، عاشورا رویدادی ازلی ، تراژدی غمبار انسانی، حماسهای قهرمانی و صورت ازلی روح سوگوار ایرانی است که عناصر آن قلمرو بیکرانِ روح و گسترهء احساس و آرمان و ایدهآل ایرانی را سرشار و لبریز میکند. و این همه، فرایندِ روحِ آریایی است که وقایع تاریخی و دنیوی و زمینی و انسانی را فراخور قلمرو خویش نمیبیند; از رئال ایدهآل میسازد و اسوه در اسطوره میجوید و این بازتابِ ضمیر ناخودآگاه قومی اوست. این روح شگفت هماره وقایع قومی و تاریخی خویش را فرا تاریخی و فرا دنیوی کرده است و خاطرهء قومی خود را ساخته است. داستانِ سیاوش که بیتردید ریشه در گسترهء گسسته و ناپیدای تاریخی این قوم دارد ، صورت نهایی حماسهء سیاوش در شاهنامه بر اساس روایت رسمی روزگار ساسانی سروده شده است. در این روایت کم و بیش عناصر دو فرهنگ ; فرهنگ مهان ( = اشرافیت ایرانی ) و فرهنگ کهان ( = رعایای ایرانی ) دیده میشود. اسطورهء سیاوش ریشه در وقایع تاریخی قوم آریایی پیش از زرتشت دارد و آن روزگار تنازع بقای خونبار قبایل قدرتمند و ناسازگار آریایی است که بر سر قلمرو و قدرت با یکدیگر در نبرد بودند، در ادبیات اوستایی و میراث دینی مکتوب، عناصر و ساختار تاریخی این حماسه در هالهء آیینی اسطورهای آمده است:
کیکاوس ; در اوستا: کَوی اُوسَنْ = Kavi. Usan یا: اُوسَذَنْ = Usadhan ن. ک: یشتها 234/2 236 آبان یشت 45 46. بهرام یشت 39. فروردین یشت 132. زامیاد یشت 71. آفرین زرتشت 2. واژهء اوسن در گاثهها: یسنا 9/45 به معنای: اراده و میل و در ترجمهء
پهلوی به معنای خرسندی آمده است. بارتولومه اُوسَنْ را از ریشهء اُوسَ = Usa اوستایی به معنای: دارای چشمهها دانسته، یوستی و اشپیگل آن را آرزومند ، با اراده و توانا معنا کردهاند. در ادبیات اوستایی کیکاوس از شاهان سلسلهء کیانی پسر اپیوه نوهء کیقباد ، شهریار خیرهسر و بوالهوسی معرفی شده که به همین دلیل فره ایزدی را از دست داده است. ن. ک: یشتها 227/2 233. در منابع دینی مزدیسنا که تألیف روزگار پس از باستان است از کیکاوس تصاویری مثبت ترسیم گردیده و گویا که این تصاویر، مستند به اوستای روزگار ساسانی بوده است. ن. ک: یشتها 229/2 دینکرد 412/21/9. اشرافیت ایرانی پس از باستان، سودابه همسر هرزه و هوسران کیکاوس را دختر پادشاه یمن معرفی کردهاند. همین روایات سیاسی در آثار مورخان ایرانی مسلمان راه یافته است. طبری و یاقوت حُمَوی ، سودابه را سُعْدی دختر شاه یمن دانستهاند. و این بخشی از روند پاک سازی قهرمانان منفی تاریخ و اساطیر باستان بود که جبههء فرهنگی سیاسی شعوبیه رسالت آن را برعهده داشت، ن. ک: شعوبیه 285 137. یشتها 227/2 229.
سیاوش ; در اوستا: سیّاوَرَشن = Syavarsan، در پهلوی و پارسی: سیاوخش ، سیاوش، مرکب از: سیّاو = سیاه ارشن = اسب دارنده، یعنی: دارندهء اسب سیاه . در فروردین یشت 114: سیاوسپی به معنای سیاوش، نام یکی از پارسایان است. زرتشت در حق گشتاسپ دعا کرده میگوید: <بکند که تو مانند سیاوش زیبا پیکر و بیآرایش شوی> ن. ک: آفرین زرتشت 3، در میراث دینی، مکتوب پس از باستان نیز از سیاوش یاد شده است. خوارزمیان روز ورود سیاوش به خوارزم را مبداء تاریخ خوارزمی گرفتهاند. در آبان یشت به آرمانشهر سیاوش در سرزمین خوارزم اشاره شده و آن گنگ دژ است که سیاوش بنا نهاد. ن. ک: آبان یشت 54، 57: گنگه . زامیاد یشت 4: انتر گنگه . بند هشن 2/12. مینو خرد 57/27 62. یشتها 218/1 223 دینکرد 38/7. مزدیسنان بر این باورند که گنگ دژ هنوز برقرار است و پشوتن پسر بزرگ گشتاسپ در آنجا شهریاری میکند. مادر سیاوش که گویا در روایاتِ اولیهء این اسطوره و پیش از روزگار ساسانی، دختری از رعایای ایرانی بوده، در روایت رسمی روزگار ساسانی دختری از اشرافیت آریایی تور معرفی گردیده که نسبش به فریدون میرسد و این همه نشان از دست کاری های بسیار در ساختار تاریخ و اسطوره دارد.
افراسیاب ; در اوستا: فرنگرسین ، در پهلوی: فراسیاک . پسر پشنگ، پسر زادشم، پسر تور، پسر فریدون. ن. ک: یشتها 207/1 ابوریحان 104. بند هشن 14/3: فراسیاپ پسر پشنگ، پسر زادشم، پسر تورک، پسر سپانیاسپ، پسر دوروشاسپ، پسر توچ، پسر فریدون. مینو خرد 34/27، 35، 29/8. خاندان و برادران افراسیاب در: یشتها209/1 211 بند هشن 21/31، 13/15، 5/29. فروردین یشت 131. در واسپ یشت 18، 21. یوستی افراسیاب را به معنای کسی که به هراس بسیار اندازد گرفته است. در ادبیات اوستایی افراسیاب چهرهای منفی و منفور است که با صفت مشیریه یعنی گناهکار سزاوار مرگ آمده است. در آبان یشت 41 43: از قدرت و شوکت افراسیاب یاد شده، در درواسپ یشت 17 18، 21: از درگیری افراسیاب و کیخسرو پسر سیاوش و نیایش کی خسرو و نذر و نیاز او مبنی بر خونخواهی سیاوش از افراسیاب یاد شده، در زامیاد یشت 56 64، 77: از تلاش افراسیاب برای بدست آوردن فره ایزدی و پیروزی کی خسرو بر افراسیاب یاد شده، در یسنا 7/11: از اسارت افراسیاب و به بند کشیدن او یاد شده، در تیریشت 6، 37: نیز از دوران غلبهء افراسیاب بر منوچهر و صلح میان توران و ایران و آرش کمانگیر و تعیین حدود ایران و توران یاد شده است. با این همه سند در آریایی بودن افراسیاب، در روایت رسمی ساسانی که مبنای اسطورهء سیاوش و صورت نهایی آن است، افراسیاب رئیس قبیلهء آریایی تور، غیر آریایی و ترک و بیگانه معرفی شده است. تحریفی که در اذهان رعایای ایرانی حقیقت و تاریخ تلقی شده و فردوسی را به اشتباه انداخته است ( ن. ک: همین کتاب: فصل اول ) .
بیگمان صورتِ تاریخی حماسهء سیاوش این نیست که در ادبیات اوستایی و میراث دینی باستان، روایت آیینی اسطورهای به خود گرفته است. آنچه به یادگار مانده بخشی از میراث جاهلیت آریایی پیش از زرتشت است که در پی غلبهء روحانیت و اشرافیت آریایی بر نهضت زرتشت وارد آیین جدید شده و مانند دیگر وقایع تاریخی جاهلیت آریایی روایت آیینی اسطورهای گرفته است. در گاثهها میراث منسوب به زرتشت اشارهای به این حماسه نشده است، در دوران بلند تکوین و تشریع دینی، روحانیان آریایی از زبان زرتشت نسبت به مفاخر گذشته خویش ابراز احترام کردهاند ( ن. ک: ایران; آیین و فرهنگ. فصل سوم; پس از زرتشت ) . با این همه، صورت نهایی حماسه سیاوش ساخته روزگار بلند ساسانی است که میراث آریایی در تمامیت خویش دستخوش دستکاری و دگرگونی اساسی قرار گرفت و فردوسی براساس همین روایت، حماسه سیاوش را سروده است. نکته قابل توجه و تامل در این حماسه حضور سرشار عناصر فرهنگ اشرافیت ایرانی است; همهء اطرافیان و یاران سیاوش از یلان و پهلوانان و نامداران ایرانی هستند. رعایا در این حماسه حضور ندارند فقط سوگوارند و عزاداری میکنند و اشک میریزند. و این نشان میدهد که حماسهء سیاوش به روایت ساسانی بر اساس فرهنگ شدیداً طبقاتی ساسانی ساخته شده است. حماسهء انسان آرمانی و شهریار ایدهآل ایرانی است; آرمان جمعی و نهایی قومی که میخواسته است اما بنا به تقدیری مقدر و محتوم نتوانسته است و سرانجام ناتوانیها ن. ک: ایران; آیین و فرهنگ. فصل چهارم
و ناکامیهای بی شمار تاریخی خویش را در قالب قطعهای از لحظات تاریخی آیینی خویش ریخته و قهرمانش را برگزیده و آن را به گونهء دلخواه پرورده و خواستنها و نتوانستنها را سوگمندانه و غمبار به تصویر کشیده تا آنجا که در گذر هزارهها صورتِ ازلی روح او شده است. در این حماسهء انسانی که مبتنی بر جهانبینی ایرانی ن. ک: همان، فصل چهارم; جهانبینی ایرانی.
است همهء عناصر مطلوب و محبوب صورتِ ازلی روح و صُوَرِ ایدهآل خیال حضور دارند: قهرمان و ضد قهرمان ; سیاوش و افراسیاب ; آن یکی در اوج شکوه و شادابی و نیکی و نیکویی و زیبایی و فضیلت و شهامت و شجاعت و قدرت و عصمت و عظمت روحی و جسمی; اسطورهء اخلاق و انسانِ آرمانی و شهریار ایدهآل ایرانی، و این یکی مظهر تاریکی و پلیدی و قساوت و جلادت و خیانت و رذالت و بدی و بد کاری و نابکاری و تبهکاری اهریمنی است.
حماسهء سیاوش از آغاز تا انجام تراژدی است; سیاوش خوب رویِ نیکو سیرت، جهانِ ایرانی است که مردانگی و جوانمردی را در دامنِ رستم پهلوانِ جهان آموخته و مظهر فضیلت و اخلاق شده که میباید شهریار ایدهال ایران شهر شود، اما قربانی توطئه هوس و هرزگی دربار کاوس شاه گردیده، از دریای آتش گذشته و عصمت ناب خویش بر جهان نمایانده، در فرار از رنج و شکنج و توطئه و تهدید دربار به نبردی ناخواسته شتافته و پیروزمندانه با دشمن پیمانِ صلح بسته و در گریز از دربار اهریمنی کاوس و وفای به عهد و پیمان به دیار دشمن رفته و در آنجا آرمان شهری ساخته و حسدِ نخبگان تورانی را برانگیخته و اینک در آستانهء شهادت است. نقطه اوج این حماسهء با شکوه و غمبار، شهادتِ مظلومانهء قهرمان است وجلوههای قساوت ضد قهرمان. در روایتِ این حماسه، تجلیاتِ روح سوگوار ایرانی و صور ایدهآلِ خیال نهفته است. مرثیهای جان سوز در رثای عزیزی غریب و تنها و شهیدی مظلوم که آه و اشک و سوز از نهاد آدمی بر میآورد. عناصر و فرازهای اصلی نقطهء اوج این حماسهء غمبار چنین است:
وصیت ; سیاوش مرگِ نابهنگام و شهادتِ دردناک خویش را خواب میبیند، به فرنگیس که پنج ماهه حامله است وصیت میکند; از مرگ خود خبر میدهد و از فرزندش کیخسرو میگوید و از سرنوشت امیدوار کنندهء او و مادرش و سپس مرثیهای در رثای غربت و تنهایی و شهادتش به زبان حال:
ببرّند بر بیگنه بر سرم زخون جگر برنهند افسرم
نه
تابوت یابم نه گور و کفن نه بر من بگرید کسی ز انجمن
پیداست که فردوسی این فراز را بر اساس جهان بینی اسلامی سروده، چرا که تابوت و گور و کفن در آیین آریایی نشاید.
ن. ک: شاهنامه 141/3 2180/142 2190.
کین سیاوش ; صورت ازلی روح سوگوار آریایی، سیاوش به خون خواهی خویش اشاره میکند که سیاوشیان تا پگاه رستاخیز از افراسیابیان انتقام خواهند گرفت; حکایت بلند خواستنها و نتوانستنهای ایرانی:
به کین من امروز تا رستخیز نه بینی جز از گرز و شمشیر تیز
همان 2201/142/3.
وداع ; و سرانجام روز موعود فرا میرسد، وداع سوزناک سیاوش با همسرش:
سیاوش چو با جفت حرفها بگفت خروشان بدو اندر آویخت جفت
همان 143/3.
اسب سیاه ; سیاوش با شبرنگ اسب سیاه خود گفتگو و وداع میکند:
بیاورد شبرنگ بهزاد را که دریافتی روز کین باد را
خروشان سرش را ببر در گرفت لگام و فسارش ز سر بر گرفت
بگوش اندرش گفت رازی دراز که بیدار دل باش و با کس مساز
همان 2205/143/3.
رویارویی قهرمان و ضد قهرمان ; سیاوش افراسیاب را مخاطب ساخته مظلومانه و دردناک میگوید:
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه چرا کشت خواهی مرا بیگناه
سپاه دو کشور پر از کین کنی زمان و زمین پر ز
نفرین کنی
همان 2230/144/3.
سپاه اندک سیاوش در برابر سپاه بیشمار اشقیا :
از ایران سپه بود مردی هزار همه نامدار از در کارزار
رده برکشیدند ایرانیان ببستن خون ریختن رامیان
همان 144/3.
تقدیر ; سیاوش یاران اندک خویش را مخاطب قرار داده خبر از کشته شدن همه میدهد که پروردگار خواسته تا مرا کشته بیند:
سیاوش چنین گفت کین رأی نیست همان جنگ را مایه و پای نیست
مرا چرخ گردان اگر بیگناه بدستِ بَدان کرد خواهد تباه
بمردی کنون زور و آهنگ نیست که با کردگار جهان جنگ نیست
همان 145/3.
نقطهء اوج تراژدی ; غریبِ تنها و بی کس و یار، همه یاران باوفا کشته شدهاند و او تنها مانده است:
سر آمد بریشان بر آن روزگار همه کشته گشتند و برگشته کار
همان.
تیرباران و جراحات بسیار سیاوش و فرو افتادن از اسب :
ز تیر و ز زوبین ببد خسته شاه نگون اندر آمد ز پشتِ سیاه
همان 145/3 146، سیاه: اسب سیاه سیاوش.
بر خاک افتادن سیاوش و دست بستن و بردن او به سوی قتلگاه:
همی گشت بر خاک و نیزه بدست گروی زره دست او را ببست
نهادند بر گردنش پالهنگ دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
دوان خون بر آن چهرهء ارغوان چنان روز نادیدهء چشم جوان
همان 146/3.
فرمان افراسیاب مبنی بر چگونگی بردن و کشتن سیاوش:
کنیدش به خنجر سر از تن جدا بشخی که هرگز نروید گیا
بریزید خونش بر آن گرم خاک ممانید دیر و مدارید باک
همان 146/3 151.
فرنگیس برای آخرین بار سیاوشِ خونین و دربند را میبیند:
بگفت این و روی سیاوش بدید دو رُخ را بکند و فغان برکشید
همان 151/3.
دستور بریدن سر سیاوش :
بفرمود پس تا سیاوش را مر آن شاه بیکین و خاموش را
که این را بجایی بریدش که کس نباشد ورا یار و فریاد رس
سرش را ببرّید یکسر زتن تنش کرکسان را بپوشد کفن
بباید که خونِ سیاوش زمین نبوید نروید گیا روز کین
همان.
سیاوش در قتلگاه و راز و نیاز با پروردگار :
همی تاختندش پیاده کشان چنان روز بانان مردم کُشان
سیاوش بنالید با کردگار که ای برتر از گردش روزگار
یکی شاخ پیدا کن از تخم من چو خورشید تابنده بر انجمن
که خواهد ازین دشمنان کین خویش کند تازه در کشور آیین خویش
همان 151/3 152.
تنهایی و غربتِ لحظهها ;
نبینم همی یار با خود کسی که بِخْروشَدی زار بر من بسی
همان 152/3.
بریدن سر سیاوش :
چو از شهروز لشگر اندر گذشت کشانش ببردند بر سوی دشت
ز گرسیوز آن خنجر آبگسون گروی زره بسته از بهر خون
بیفکند پیل ژیان را به خاک نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک
یکی تشت بنهاد زرّین برش جدا کرد زان سرو سیمین سرش
بجایی که فرموده بُد تشت خون گروی زره برد و کردش نگون
همان 3 152/ 153. به روایت دیگر:
فرو ریخت خون سر پر بها به شخّی که هرگز نروید گیا
بساعت گیاهی برآمد ز خون بدانجا که آن تشت کردش نگون
گیا را دهم من کنونت نشان که خوانی همی فر [خون ] سیاوشان
بسی فایده خلق را هست از وی که هست اصلش از خون آن ماه روی
در ترجمهء عربی شاهنامه آمده است:
<انهم لما سکبوا دمه نبت منه النبت المعروف یُسمیّه العجم بخون سیاوشان و هو الذی یسمی فی بلادالعرب دم الاخوین و هو الی الان یجلب الی اطراف البلاد من ذلک المکان>.
<آنک که افراسیابیان خون او ریختند، از آن خون گیاهی رویید که عجم آن را خونِ سیاوشان گویند و تازیان آن را <خونِ برادران> نام نهند. این گیاه هماکنون از ایران به بلاد تازی آورده میشود>.
در جنوبِ خراسان به این گیاه پَرسِیُوشَوْ ( = پَرِ سیاوشان ) گویند که در فصل بهار میروید و برای شفای بیمار مفید است، در زکام و سرماخوردگی و سینه تنگی آن را چون چای دم کنند و نوشند که شفابخش است.
در تاریخ بخارا آمده است که: <افراسیاب سیاوش را بکشت جسد سیاوش را در حصارکِ ارگِ بخارا دفن کردند. مغانِ بخارا بدین سبب آن جای را عزیز دارند و هر سالی هر مردی در آنجا یکی خروس برد و بکشد . . . مردم بخارا در کشتن سیاوش
نوحه هاست چنانکه در همه ولایتها معروف است و مُطربان آن را سرود ساختهاند و میگویند و قوّالان آن را گریستنِ مغان خوانند و این سخن زیادت از سه هزار سال است . . . > ن. ک: وندیداد 1655/3 تاریخ بخارا 33 32. یشتها 231/1 233: قبر سیاوش در بخارا. بهار 321/2 322 تاریخ بخارا 28.
توفانی سهمگین برخاست و خورشید و ماه تیره و تار شد :
یکی باد با تیره گردی سیاه برآمد بپوشید خورشید و ماه
همی یکدیگر را ندیدند روی گرفتند نفرین همه بر گروی
شاهنامه 152/3 153.
مرثیه :
چو از سر و بن دور گشت آفتاب سر شهریار اندر آمد بخواب
چه خوابی که چندین زمان برگذشت نجنبید و بیدار هرگز نگشت
چو از شاه شد گاه و میدان تهی مه خورشید بادامه سرو سهی
چپ و راست هر سو بتابم همی سرو پای گیتی نیابم همی
همان 153/3 154.
عزاداری در توران ; رُخ خراشیدن ، مویه و شیون ، موی کندن و . . . :
ز خان سیاوش برآمد خروش جهانی ز گرسیوز آمد بجوش
ز سر ماه رویان گسسته کمند خراشیده روی بمانده نژند
همه بندگان موی کردند باز فرنگیس مشکین کمند دراز
برید و میان را بگیسو ببست بفندق گل ارغوان را بخست
به آواز بر جان افراسیاب همی کرد نفرین و میریخت آب
همان 153/3 154.
عزاداری در ایران ; گریه و شیون ، جامه دریدن ، خاک بر سر ریختن ، پیراهن سیاه پوشیدن و رخ خراشیدن:
چو آگاهی آمد به کاوس شاه که شد روزگار سیاوش تباه
گرفتند شیون بهر کوهسار نه فریادرس بود و نه خواستار
چو این گفته بشنید کاوس شاه سرنامدارش نگون شد زگاه
بَر و جامه بدرید و رخ را بکند بخاک اندر آمد زتخت بلند
برفتند با مویه ایرانیان بدان سوگ بسته بزاری میان
همه دید پر خون و رخسار زرد زبان از سیاوش پر از یاد کرد
همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه
تهمتن چو بشنید زو رفت هوش ز زابل بزاری برآمد خروش
بچنگال رخساره بشخود زال همی ریخت خاک از بر شاخ و یال
همان 169/3 171.
و . . .
%
حماسهء سیاوش در روایتِ نخستینِ خود، مرثیهء ناتمام روحِ سرگردان و سوگوار آریایی است که هماره میخواسته اما بنا به تقدیری مُقدّر، نتوانسته و سرانجام خواستنهای ایدهآل و ناکامیهای مکرر خویش را در قالب فصلی از تاریخ قومی ناپیدای خویش ریخته و با صور خیال پرورده و سوزناک سروده که تصاویر اساسی آن صور ازلی روح و روان سوگوار او را ساخته است.
در پی حضور اسلام در ایران و عشق و ایمان ایرانی به ذریهء رسول; علی و آل که راهبران عقیدتی و آرمانی او شدند، صور ازلی روح ایرانی موضوع و محتوای منسوخ و منجمد باستان خویش را رها کرد و از ایمان و آرمان زنده و جوشان نوین، معنا و محتوا گرفت و همهء آن صور را در روایتِ جاندار و واقعیتِ تاریخی عاشورا دید و پرورد و سرود تا آنجا که رکنی از ارکانِ هویت ملی و فرهنگی او گردید. و این بار مرثیهای تمام، از قعود تا قیام، ستم سوز و سرنوشت ساز که با تکیه بر روح و ارکانِ اصلی آن اگر بخواهد میتواند رستاخیزی دنیوی برپا کند و وضع موجودِ نامطلوبِ خویش را به گونهء مطلوب دگرگون سازد و به آزادی و عدالت ایدهآل دست یابد، چرا که با وجود تکثر و تنوع و تورمِ عناصر ایرانی و صور مردمی خیال در روایتِ ایرانی عاشورا، ارکان اصلی آن همچنان ثابت و زنده و آگاهی بخش و سرنوشت ساز است به همین دلیل در هر عصر و نسلی هرگاه به آنها توجه شود رستاخیزی به پا میکند.
در این جا سخن از واقعیتِ تاریخی و حقیقتِ اعتقادی عاشورا و ادبیاتِ اصیل و تعالیم آن نیست بلکه سخن از باورهای عمیق مردمی است که هویت و فرهنگ ملی را ساخته که عاشورا رکن اساسی آن است. در این روایت مردمی، عاشورا صورتِ ازلی روح سوگوار ایرانی است که عناصر و صور ویژهء ملی خود را دارد. روایت و عناصر ایرانی عاشورا چنین است:
پیوند خونی و نژادی ; ازدواج فرخندهء
امام حسین بن علی : با شهربانو دختر یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی :
بررسی تاریخی و نقد این موضوع را ن. ک: شعوبیه 337 293.
<آنک که هنوز تاج و تخت شاهنشاهی ساسانی در اهتزاز بود، در یکی از شبهای مهتابی تیسفون، شهربانو در خواب میبیند که گویی پیامبر اسلام 6 با حسین بن علی : وارد کاخ شاهی شدند و رسول 6 شهربانو را برای امام حسین : خواستگاری و عقد نمود. شب بعد شهربانو حضرتِ فاطمه 3 دختر گرامی رسول 6 را خواب میبیند که نزد او آمد و اسلام را بر وی عرضه داشت و شهربانو اسلام را پذیرفت.
حضرت فاطمه 3 به شهربانو خبر میدهد که بزودی در مدینه به فرزندم حسین : خواهی رسید >.
ن. ک: شعوبیه 314 راوندی / خدائج: بحار 10/46، 11.
<اندکی بعد; آنک که اسیران ایرانی به مدینه درآمدند، خلیفهء دوم خواست که زنان اسیر را بفروشد . . . امام علی : نگذاشت و فرمود که رسول خدا 6 فرموده: افراد بزرگوار اقوام را گرامی دارید. پس از گفتگوی بسیار خلیفه پذیرفت و زنان اسیر آزاد شدند. مردان قریش خواستند که با زنان و دختران ایرانی ازدواج کنند. امام علی : فرمود: نباید آنان را مجبور کنید، آزادشان بگذارید هر کس را اختیار کردند آنگاه عقدشان کنید. گروهی از قریش به شهربانو دختر یزدگرد اشاره کردند. شهربانو که در پرده حجاب بود مورد خطاب یکایک جمع حاضر قرار گرفت و مخیّر در انتخاب گردید . . . شهربانو به حسین بن علی : اشاره کرد. دوباره مورد خطاب قرار گرفت. شهربانو گفت: اگر در انتخابم آزادم، حسین : را برگزیدم. شهربانو امام علی : را ولی و قیم خود قرار داد و بدین سان به عقد امام حسین : درآمد. آنگاه میان امام علی : و شهربانو گفتگوی صمیمانهای به زبان دری ساسانی صورت گرفت سپس امام علی : به امام حسین : فرمود: خوب از او نگهداری کن که بزودی برایت فرزندی آورد که پس از تو بهترین مردم زمانش بر روی زمین باشد و بدان که شهربانو مادر اوصیا و ذریه طیبه است. بنا به روایتی مروارید خواهر شهربانو به همسری امام حسن بن علی : درآمد. اندکی بعد شهربانو علی بن حسین زین العابدین را زایید که بقیهء امامان شیعه از نسل آن حضرت هستند و از طریق شهربانو خونِ شریفِ شاهانه در رگ دارند >.
ن. ک: شعوبیه 310، 311، 312، 313، 314 در آثار مشایخ ایرانی تشیع : کلینی / کافی 1/369/2. اشعری قمی / مقالات 70. نوبختی / فرق 53. صدوق / عیون 128/2. طبری / دلائلالامامه 81 82. ابن شهرآشوب / مناقب 48/4 49. طبرسی / اعلامالوری 256. مجلسی / بحار 9/46، 10، 11، 15، 16. و نیز در آثار مشایخ عرب تشیع : مفید / ارشاد 310/1. 137/2 138. شهید / دروس 153. مفید / مقنعه 73. اربلی / کشفالغمه 83/2. صفار / بصائر 11/7. و آخرین تحریر دلانگیز و غرور آفرین این داستان که مبتنی بر جهان بینی و فرهنگ ایرانی است در: عبد الرزاق الموسوی المقدّم / الامام زینالعابدین 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21. این داستان در گذر سدهها از چنان باوری و مقبولیتی برخوردار شده که شعوبیه غیر مسلمان نیز به این داستان استناد کرده است. ن. ک: شعوبیه 352 353 شارستان 639 645.
بنا به روایتی شهربانو مادر علی اکبر شهید نیز هست . بنا به روایتی شهربانو پس ن. ک: شعوبیه 328 ابن شهرآشوب / مناقب 109/4، 112.
از زاییدن زین العابدین : درگذشت . بنا به روایتی شهربانو در سال 60 هجری به ن. ک: همان 314 راوندی / خرایج: بحار 10/46، 11. صدوق / عیون 128/2. تاریخ قم 196. بحار 8/46، 9. مُقرّم 19، 20.
ایران آمد و نمایندهء امام حسین : در ایران بود و آمده بود تا برای نبرد با یزیدیان نیرو گرد آورد . بنا به روایتی شهربانو در روز عاشورا حضور داشته پس از شهادت ن. ک: نبیحالله منصوری / امام حسین و ایران 312 316. شعوبیه 325، 300.
امام : و یورش اشقیا به حرمِ امام، خودش را به رودخانهء فرات انداخته و غرق میکند تا به دست دشمن نیفتند . بنا به روایتی شهربانو پس از شهادت امام حسین ن. ک: شعوبیه 328 مناقب 109/4، 112. ن. ک: صفحات بعد; تعزیهها.
: به ایران گریخت و به ری رفت و در آنجا درگذشت و در نزدیکی ری دفن شد که امروز بقعهء بیبی شهربانو در کوه معروف به بیبی شهربانو موجود است .
ن. ک: شعوبیه 325 326 امام حسین و ایران 311.
بنا به روایتی که میگوید شهربانو تا روز عاشورا در کنام امام حسین : حضور داشته، نوحهء سوزناکی در وداع امامِ حسین با شهربانو سرورده شده; در این نوحه امام حسین ضمن خداحافظی با شهربانو، او را وکیل و وصی خود میکند. این نوحه زبان حال روح سوگوار ایرانی و در بر دارندهء عناصر ملی فرهنگ اوست:
عزم میدان میکنم سینه بریان میکنم ای شهربانو الوداع، ای شهربانو الوداع
میسپارم کودکان با تو و من میروم یا بیایم یا نیایم ، ای شهربانو الوداع
میروم با چشم گریان و به دل داغ شما یک تن و تنها به میدان ، شهربانو الوداع
نور چشم من کجائی; شاه زینالعابدین تا کنم او را وصیت، شهربانو الوداع
چون شود بیمار، زینالعابدین فرزند من کو پزشکش این زمان ، شهربانو الوداع
چون ببیند حال من یکبارگی نالان شود مهربانی کن تو او را، شهربانو الوداع
گشت گریان شاه نزد اهل بیت خویشتن گفت با او چند گوئی، شهربانو الوداع
در جوابش گفت مظلومِ شهید کربلا کی انیس جان شیرین، شهربانو الوداع
یک طرف داغ علی اکبر بود بر جان من یادگار جدّ من ای شهربانو الوداع
گریه از بهر علی اصغر بود داغ دلم تیر بر حلقش زدند ای شهربانو الوداع
دیدهام من قاسم داماد را یاران شهید مادرش گریان شده ای شهربانو الوداع
دختران اهل بیت من خدا یار شما میروم این دم به میدان شهربانو الوداع
اسب من غلتیده در خون خواهد آمد نزد تو این نشان کشتنم ای شهربانو الوداع
خیمهام را سرنگون سازند این سنگین دلان صبر کن اینها چه بینی، شهربانو الوداع
ای سکینه غم مخور باشد خدایار شما میسپارم این عزیزان، شهربانو الوداع
خواهرم زینب چه شد تا من ببینم روی او من چه سازم از غمش ای شهربانو الوداع
چون ببیند نعش من اندر زمین کربلا صبرکن اینها چه بینی، شهربانو الوداع
الوداع ای دوستان رفتیم از دار فنا مونس جان شما شد شهربانو الوداع
ن. ک: شعوبیه 327.
همهء عناصر وداع سیاوش با فرنگیس در این نوحهء مشهود است.
ازلی بودن عاشورا و صُوَر فرا تاریخی آن:
<حق تعالی مصیبت حضرت سیدالشهداء : را در کتاب ارمیای نبی ذکر فرموده: چه شد و چه حادثهای روی داد که رنگ بهترین طلاها تار شد و سنگهای بنای عرش الهی پراکنده شدند . . . > <در کتاب اشعیای نبی آمده است که: ای فرزند حبیب من به خاطر نرسانی که در این زحمت و مصیبت، من تو را فراموش کرده خلاص نخواهم نمود . . . > <در کتاب ارمیای نبی خبر از شهادت حضرت سیدالشهداء : میدهد: ذبح و قربانی میشود شخصی از برای خدای ربالعالمین در زمین شمال در کنار نهر فرات . . . > < از روزگار داود پیامبر، چرندگان و پرندگان در روز عاشورا از آب و دان در آشیان و بیابان، خود را ممنوع میساختند و روزه میگرفتند . . . > <موسای کلیم از ربّ الارباب پرسید که عاشورا چیست؟ فرمود: گریستن و مرثیه و عزاداری بر مصیبت فرزند مصطفی 6 > .
ن. ک: اکلیل 25، 26، 27، 28 بحار 249/44: باب اخبار الله بشهادته علیهالسلام. مخزن البکا 176 177. بحار 205/145 201.
غرایبِ عاشورا ; <در آن دم غبار سخت سیاه و تاریک بلند شد، پس ساعتی صبر کردند تا انجلا یافت > <چون سر مبارک آن بزرگوار بر بالای نیزه قرار گرفت زمین ن. ک: طوسی / تهذیب 13/1045/333/4.
لرزید و آسمانها تاریک شد و هفت قطره خون از آسمان بارید و منادی از آسمان ندا در داد . . . > <آفتاب منکسف و ماه منخسف و آسمان تا چهل روز چون پارهای از خون ن. ک: بحار 216/45 218.
بسته بود> <از آسمان خاکستر و خون بارید> <آسمان سه روز خون گریه کرد> <چهل روز از آسمان خون بارید> <چهل ماه سرخی مشرق پیش از روز عاشورا نبود> <آفتاب چنان گرفت که ستارگان پیدا شدند > <در قریهای از قرای شام، درختی است که چون ن. ک: همان 215/45 217، 211.
روز عاشورا شود از آن درخت خون جاری میشود> <در بعضی از بلاد روم در کوهی، صورت شیری از سنگ است، در هر سال چون روز عاشورا شود از دو چشم آن شیر چشمهء خون جاری گردد >.
ن. ک: اکلیل 18، 19، 20، 21، 22.
صور تراژیک; نقطهء اوج :
<آن جناب هزار و نهصد جراحت داشت> <آن جناب چهار هزار زخم تیر داشت و صد و هشتاد زخم نیزه و شمشیر داشت> <. . . اینها زخمهای محسوس بودند اما بقیه زخمهای بیپایان، زخمهای کوچک بودند > و . . .
ن. ک: اکلیل 217، 218. بحار 52/45، 53.
و سرانجام این همه ایمان و آرمان و عشق به ذرّیهء طیبهء رسول 6 و علی و آل : به ویژهء امام حسین : و فرزندان و یاران آن حضرت، سوزناکترین مرثیهها را در تاریخ و ادبیات ایران اسلامی پدید آورد که جامعترین صور این ایمان و آرمان و عشق و سوز و گداز و فراق را در دوازده بند محتشم کاشانی میتوان دید; مرثیهای جان سوز و سرشار از عشق و ایمان ایرانی به ذریهء رسول 6 که شنوندهء معتقد را بیقرار میسازد. در این مرثیه، متعالیترین صور ازلی بودن عاشورا به عنوان رویدادی غمبار و فرا تاریخی
که فقط یک بار برای همیشه روی داده به روشنی ترسیم گردیده است:
باز این چه شورش است که در خلقِ عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این رستخیز عظیم است کز زمین به نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا که کرد کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده در کنار رسول خدا حسین
ن. ک: آشک شفق 256/1 257.
%
عاشورا و سننِ ایرانی سوگواری
در دورهء حضورِ راهبرانِ عقیدتی شیعه که تشیع، اسلامِ محمد 6 را در تمامیتِ آن نمایندگی میکرد و هنوز نهضتِ آگاهی و رهایی بود، هر گونه نام و نشانی از علی و آل ممنوع و مرگبار بود و خلافت عربی که اسلامِ سقیفه را نمایندگی میکرد از راه و رسم امام حسین بن علی : وحشت داشت و میکوشید تا هرگونه یاد و نام و نشانی از امام حسین : را محو کند. از این رو شهادتگاه راهبران عقیدتی شهید شیعه به ویژه مشهد امام حسین و فرزندان و یاران آن حضرت ناشناخته و بینشان بود. راهبران عقیدتی شیعه نیز پیروان را از هر گونه ظاهرسازی و تشریفات و عوام پروری برحذر میداشتند و تنها به نشانی ساده چون بوته گیاهی یا درخت سدری بسنده میکردند که خلافت جور همین نشان سادهء طبیعی و خودرو را هم نمیتوانست تحمل کند. تا آنجا که به روزگار متوکل عباسی ( 236 ه' . ق ) شهادتگاه شهیدان نهضتِ امام حسین : را شخم زدند و آب انداختند و تیراندازانی ماهر در هر سو گماردند تا هر کس به آن سو شود با تیر او را بزنند . از آنجا که برای پیروان علی ن. ک: عروج 51/4 54.
و آل هر روز عاشورا و هر ماه محرم و هر جا کربلا بود و هر روز در گسترهء گستردهء خلافتِ جور، عدالت خواهان بسیاری شهید میشدند، بزرگداشتِ سال روز شهادت امام حسین : الهام بخش پیروان آن حضرت بود و یاد آن سرور شهیدان یک ضرورت عقیدتی آرمانی بود و در نهان گرامی داشته میشد.
در پایان دورهء حضور و آغاز تحول اساسی در عقاید مواضع شیعه و اقتدار آل بویه نخستین دولتِ ایرانی شیعه، شعائر عقیدتی آرمانی ممنوعِ تشیعِ دورهء حضور، رسمیت یافت. اندکی پیش از ظهور آل بویه، محمد بن زید از علویانِ تبرستان، مشهد امام علی و امام حسین و دیگر شهیدان علوی و حسینی را اندکی از خاک برآورده بود. تا که عضدالدوله بویهی <مشاهد را عمارت فرمود، قصبه و حصار و خانه و بازار ساخت> که تا سدهء هفتم هجری بناها او پایدار بود . شاهان بویهی خود به زیارت ن. ک: تجارتالسلف 224: که تا این ساعت ( سال 613 ه' ) هنوز بسیاری از آنها برقرار است.
مشاهد نجف و کربلا میرفتند و نذر و نیاز بسیار میکردند و اموال بسیار تقدیم میداشتند. بدین سان زیارت قبور ائمه رواج یافت. جوان مردان شیعهء کرخ بغداد هنگام رفتن به زیارت کربلا در نیمهء شعبان منجنیقهای بزرگ حرکت میدادند. از مراکز شیعه نشین ایران کاروانهایی راهی کربلا و نجف شد .
ن. ک: آل بویه 466 ابن جوزی / المنتظم 7.
در سال 352 قمری به دستور معزالدوله ( = احمد بن بویه ) غدیر و عاشورا در بغداد پایتخت خلافت عربی و سلطنت ایرانی رسمیت یافت <و آنچه رسم طایفه شیعه باشد> برقرار شد : از تربت مشهد سرور شهیدان مُهر و تسبیح ساختند، ن. ک: آل بویه 168، 469، 472 تکمله 187/1.
نوحهگری و مدیثهخوانی برای امام حسین : و شهیدان رایج شد، طبقهء سادات قد افراشتند و سر و سامان یافتند و نقابتِ دولتی پیدا کردند. جمله اشهد ان علیاً ولی اللّه و جملهء حی علی خیر العمل در اذان معمول شد و در بغداد گفته میشد. لعن بر ن. ک: همان. این جمله در اوج اقتدار آل بویه گفته میشد و در زمان سلجوقیان منع گردید. سرنوشت فقهی این جمله را ن. ک: صدوق / الفعقیه 35/897/188/1. طوسی / خلافت 61. تهذیب 138/2. بحار 112/84 125.
ن. ک: همان. این جمله گاه گفته میشد و گاه ممنوع میگردید، در سال 448 قمر منع شد.
خلفای اموی معمول شد. در سال 351 قمری به دستور معز الدوله بر در و دیوار
مساجد بغداد شعارهای لعن و طعن نوشتند.
در آن سال ( 352 قمری ) معز الدوله نخست فرمود که روز 18 ذوالحجه که غدیر خم بود جشن بگیرند; چراغانی کنند، خیابانها و میدانها را تزیین نمایند، به سرور و شادی پردازند، و آن روز تعطیل رسمی شد و هر سال بر تشریفات این عید افزوده میشد: شب پنج شنبه 18 ذوالحجه سال 352 قمری جشن گرفته شد; در بازارها آتش افروختند، دکانها تا صبح باز بود، نوبتچیان طبل و شیپور میزدند، در بامداد آن روز
شیعیان به مقابر قریش رفتند، شتر قربانی کردند و نماز عید خواندند . معزالدوله ن. ک: آل بویه 463، 464، 465، 466.
فرمود که در دههء اول محرم باید دکانها و بازارها بسته شود، مردم لباس سیاه بپوشند، خرید و فروش موقوف باشد ، مجالس عزای امام حسین : برپا شود و روز عاشورا عزاداری عمومی باشد . در این ده روز بازارها بسته شد و خرید و ن. ک: همان 464 468.
فروش موقوف گردید، قصابان ذبح نکردند، هریسه پزان هریسه نپختند، مردم آب ننوشیدند، در بازارها خیمه به پا کردند، و بر آنها پلاس آویختند، دیلمیها بر سینه کوبیدند و نمد سیاه از گردن آویختند، زنان به سر و روی خود میزدند و بر حسین : گریه میکردند و موی خود پریشان ساختند و صورتشان را سیاه کردند، مردان و زنان در کوچهها و خیابانها به راه افتاده به صورت خود سیلی میزدند . ن. ک: همان 468 469.
در خراسان به هنگام سوگواری پیراهن سپید میپوشیدند، در
عراق پیراهن سیاه داشتند. شاهان بویهی نیز پیراهن سیاه میپوشیدند. مردان و زنان به هنگام سوگواری سیلی به صورت خود میزدند، روی میخراشیدند، موی سر پریشان میکردند، پیراهن بر تن میدریدند، گریبان چاک میکردند، خاک به هوا میریختند، فریاد میکشیدند، آه و واویلا میگفتند، خانهها و مسجدها و میدانها را سیاهپوش میکردند و . . .
ن. ک: همان 809.
در پی افول آل بویه و اقتدار غزنویان و سلجوقیان ، مشاهده مشرّفهء شیعه به قوت و اعتبار و اعتلای خود باقی و برقرار بود: <مشاهد سادات علوی و مقابر اشراف فاطمی از خلوص اعتقاد، سرها در عنان آسمان کشیده دارند و به زر و جواهر و پردههای قیمتی و قنادیلِ مکلل و شموعِ منوّر و خادمانِ مشهّرِ مؤدّب آراسته کردهاند، اقتدا به کعبه خدا و روضهء مصطفی تا به حدی که اگر تجمّل خزانهء مشهد مقدس امیرالمؤمنین علی : بر حساب گیرند در هیچ خزانه ملکی و سلطانی چندانی نباشد . . . > .
ن. ک: النقض 579 580.
شعائر و مراسم تشیع نیز در مراکز شیعهنشین که اکثریت با شیعیان بود برگزار میشد. برخی شاهان و امیران سنی سلجوقی در مراسم عاشورا حضور مییافتند و عزاداری میکردند: <. . . به همدان برای حضور رایت سلطان و لشکر ترکان هر سال مجدالدین مذکّر همدانی در موسم عاشورا این تعزیت به صفتی دارد که قمیان را عجب آید و خواجه امام نجم بلمعالی به نیشابور با آنکه حنفی مذهب بود این تعزیت به غایت کمال داشتی و دستار بگرفتی و نوحه کردی و خاک پاشیدی و فریاد از حد بیرون کردی. و به ری که از امهاتِ بلادِ عالم است معلوم است که شیخ ابوالفتح نصرآبادی و خواجه محمود حدادی حنفی و غیر ایشان در کاروان سرای کوشک و مساجد بزرگ روز عاشورا چه کردهاند از ذکر تعزیت و لعنت ظالمان، و در این روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرفالائمه ابونصر هسنجانی کند در هر عاشورا به حضور امرا و ترکان و خواجگان و حضور حنیفیان معروف و همه موافقت نمایند و یاری کنند . . . و خواجه امام ابو منصور حفده که در اصحاب شافعی معتبر و متقدم است به وقت حضور او به ری دیدند که روز عاشورا این قصه بر چه طریق گفت و حسین را بر عثمان درجه و تفضیل نهاد و معاویه را یاغی خواند در جامعِ سرهنگ و قاضی عمده ساوجی حنفی که صاحب سخن و معروف است در جامع طغرل با حضور بیست هزار آدمی این قصه به نوعی گفت و این تعزیت به صفتی داشت از سر برهنه کردن و جامه دریدن که مانند آن نکرده بودند . . . شهابِ مشاط . . . که او هر سال که ماه محرم درآید ابتدا کند به مقتل عثمان و علی و روز عاشورا به مقتل حسینِ علی آورد، تا سال پیرار به حضور خاتونان امیران و خاتون امیر اجل این قصه به وجهی گفت که بسی مردم جامهها چاک کردند و خاک پاشیدند و عالم سر برهنه شد و زاریها کردند که حاضران میگفتند > <شیعه بدین جزع و فزع مخصوص نیستند در ن. ک: النقض 372، 371، 370.
همه بلادِ اصحابِ شافعی و بلادِ اصحابِ بوحنیفه فحول علما . . . از فریقین در موسم عاشورا این تعزین با جزع و نوحه و زاری داشتهاند و بر شهداء کربلا گریستهاند و این معنی از آفتاب ظاهرترست . . . >.
ن. ک: همان 590، 591، 592، 593.
و این در حالی بود که حجةالاسلام غزالی طوسی شیخ الاسلام دربار سلجوقی و از مشایخِ متصلبِ ایرانی تسنن فتوای تحریم مراسم عاشورا و مقتل خوانی داده بود و لعن بر بنی امیه عموماً و یزید بن معاویه خصوصاً را حرام میدانست که: <بر واعظ و دیگران خواندن مقتل حسین و شرح حال او و آنچه میان اصحاب رسول گذشته حرام است چرا که باعث دشمنی با صحابه و لعن و طعن آنان میشود و این حرام است زیرا آنان از بزرگان دین هستند و آنچه میانشان گذشته باید حمل بر صحت کرد > فتوای ن. ک: روح البیان 143/4: <قال حجةالاسلام الغزالی…: یحرم علی الواعظ و غیره روایة مقتل الحسین و حکایته و ماجریبینالصحابة . . . > فتوای معروف غزالی در تحریم لعن بر یزید و تبرئه او. ن. ک: بدوی / مؤلفات الغزالی 46 48.
غزالی زمینهای شد تا دیگر فقیهان ایرانی تسنن بزرگداشت عاشور را تحریم کنند .
ن. ک: روح البیان 142/4، 143، 152: <و من قرأ یوم عاشورا و اوائل المحرم مقتل الحسین فقد شبه بالروافض خصوصاً اذا کان بالفاظ مخلة بالتعظیم لاجل تحزین السامعین. قال القهستانی: لواراد ذکر مقتل الحسین ینبغی ان یذکر اولاً مقتل سائر الصحابة لئلا یشابه الروافض. قال ابن الصلاح فی فتاواه: لعن المسلم کقتله، قاتل الحسین لا یکفر و انما ارتکب ذنباً عظیماً . . . ثم قال: و الناس فی یزید ثلاث فرق: طرقة تتولاه و تحبه، فرقة تسبّه و تلعنم، و فرقة متوسطة فی ذلک لا تتولاه و لا تلعنه و تسلک به مسالک سائر ملوک الاسلام و خلفائهم . . . و هذه الفرقة هی المصیبة و مذهبها هو اللائق بمن یعرف سیر الماضیین . . . >.
در پی اقتدار صفویه که مذهب شیعه سراسر ایران را فرا گرفت، تعظیم شعائر و تجلیل مراسم تشیع به اوج خود رسید و سنن ایرانی سوگواری عاشورا بیش از پیش خود را نشان داد: <از آغاز محرم هر سال شیعیان با ستر عورت برهنه شده صورت و بدن خود را سیاه میکردند، دستهها در کوچهها و خیابانها راه افتاده هر نفری سنگی بزرگ در دست گرفته به نشانه عزا سنگها را بر هم میزدند و در نقطه اوج معرکه بر سر و صورت و بدن خود مینواختند، حسن حسین کنان کف بر دهان آورده سینه و زنجیر و قمه میزدند. مجالس سوگواری و مقتل خوانی در سراسر شهرها، در میدانها و گذرها برقرار بود، در روز عاشورا دستههای هر محله و منطقه به میعادگاه میرفتند، هر دسته یک عماری داشت، در هر عماری تابوتی بود، به هنگام ورود دستهها به میعادگاه تماشاچیان از زن و مرد دست در دهان برده سوت میزدند، دستهها حسن حسین کنان یکی پس از دیگری وارد میشدند، در هر عماری کودکی شبیه نعش خوابیده بود، کسانی که دور عماری را احاطه کرده بودند نوحه میخواندند و میگریستند و . . . >.
ن. ک: تاورنیه 416 410: مشاهدات تاورنیه جهانگرد فرانسوی از عاشورای سال 1667 میلادی در اصفهان.
قاجاران نیز که سیاست مذهبی صفویه را پیروی میکردند، در تعظیم شعائر و مراسم شیعه کوشیدند: <ایجاد جشن میلاد مبارک حضرت امیرالمؤمنین، ایجاد جشن میلاد مبارک حضرت سید الشهداء . . . ایجاد جشن ولادت حضرت صدیقهء طاهره فاطمهء زهرا ( سلام اللّه علیها ) . . . ایجاد جشن میلاد مبارک حضرت رضا ( علیهالسلام ) که مخصوصاً در خراسان گرفته میشود. ایجاد جشن میلاد مبارک حضرت حجت ( عج ) . این جشنها همه را این پادشاه دین پناه [=
ناصرالدین شاه ]ایدهاللّه بر اقتضاء رسوخ عقیدت و صفا طویت خود بشخصه رسم فرموده است و آیین بزرگ نهاده. در هر کدام، از جانب دولت ابد فرجام، عادات و رسوم اعیاد عظیمه و ایام کریمه، از قبیل چراغان و آتش بازی و ازدحام عام و انعقاد سلام و جلوس همایون بر سریر میمون و اداء تبریک و تهنیت و انشاد شعر و خطابت و غیر ذلک به عمل میآید . . . رواج کلی و شیاع کامل امر تعزیهداری و سوگواری در حق حضرت امام ابو عبد الله سیدالشهداء ( روحی و ارواح العالمین له الفداء ) این سنت مؤکده که تالی فرایض مشدّده است اگر چه در غیبت کبری از دوران
سلاطین دیالمه ( اَنارَاللهُ براهینهم ) موسوم گردید و از آن وقت باز هر یک از طبقات ملوک شیعه، به سیرهء ایشان تأسی کردهاند، به تخصیص پادشاهان صفویه که مروج مذهب جعفری بودند. ولی در جمیع امتداد این قرون وازمان، اقامهء ماتم ثانی سیدی شباب اهل الجنان به روز عاشورا غالباً، به عشر اول محرم احیاناً منحصر بوده است و در غیر این میقات مخصوص، امری بر این تکلیف منصوص، رسم اقلام نداشته اما در این دولت علّیه چندان این سنت سنیّه رواج گرفته که در تمام ایام جمیع اسابیع هر شهر از شهور در هر شهر و قصبهء مشهور از ممالک شیعه چندین مجلس حافل به ذکر این مصاب هائل منعقد میگردد . . . و از غَرّهء محرم تا سَلخ صفر بخصوص به مثابه عاشورای عهد سایر سلاطین شیعه میباشد >.
ن. ک: الماثر والاثار 96 97.
رضا خان پهلوی تا پیش از سلطنت و آنک که هنوز سردار سپه بود، بنا به مقتضای سیاست و عرف ایرانی: <روز دهم محرم سال 1300 خورشیدی در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود میپاشید در جلوی دسته دیده میشد. همچنین شب یازدهم محرم، دسته قزاقها به بازار آمد و شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سر و پا برهنه، شمع به دست گرفته بود و در مسجد جامع تهران و مسجد شیخ عبدالحسین آمدند و یک دور، دور مجلس گردش کردند . . . تا اینکه رئیسالوزراء شد و از آن پس رفته رفته به کلی روضه و سینه زنی و دستهجات آنها را قدغن کرد >.
ن. ک: بهار 183 184.
ملاحظه میشود که آنچه امروز در سوگواری داریم، سنن و میراث خالص ایرانی است و به تعبیری <همتِ والای نیاکان ماست > و هیچ رابطهای با روح و ن. ک: شعوبیه 13، 14، 15.
فرهنگ سامی ندارد.
به نقل از کتاب نایاب:اسلام و ایران ؛ مذهب و ملیت ایرانی. نوشته:دکترمحمودرضاافتخارزاده.
این کتاب پس از چاپ در سال 1377خورشیدی و توزیع آن در کتابخانه های
سراسر کشور ، شی تهبعد ، ازکتابخانه ها گرد آوری شد و بدین سان
کتاب نایاب گردید