<hr> معنی : خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد رنگ پارچه و فرش و غیره) پریدن، (کم کم) از بین رفتن، زایل کردن یا شدن، ناپدید شدن، (ترمز اتومبیل و غیره) بریدن، کار نکردن، (صدای رادیو و تصویر تلویزیون و غیره) ضعیف و قوی شدن، نوسان کردن، (رنگ) پریدگی، محو شدگی، کم رنگ شدگی

معنی : خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن معانی دیگر : (در مورد رنگ پارچه و فرش و غیره) پریدن، (کم کم) از بین رفتن، زایل کردن یا شدن، ناپدید شدن، (ترمز اتومبیل و غیره) بریدن، کار نکردن، (صدای رادیو و تصویر تلویزیون و غیره) ضعیف و قوی شدن، نوسان کردن، (رنگ

fade

<hr> معنی : غیبت، زوال، ناپدیدی <hr> معانی دیگر : ناتوان تر شدن و مردن، از میان رفتن، ضعیف شدن

معنی : غیبت، زوال، ناپدیدی معانی دیگر : ناتوان تر شدن و مردن، از میان رفتن، ضعیف شدن

fadeaway

<hr> معنی : پژمرده <hr> معانی دیگر : پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن

معنی : پژمرده معانی دیگر : پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن

faded

<hr> معنی : دارای رنگ ثابت <hr> معانی دیگر : (رنگ) ثابت، نپر، نرو، محو نشو

معنی : دارای رنگ ثابت معانی دیگر : (رنگ) ثابت، نپر، نرو، محو نشو

fadeless

<hr> معنی : محو سازی، محو شدگی <hr> معانی دیگر : محو سازی، محو شدگی

معنی : محو سازی، محو شدگی معانی دیگر : محو سازی، محو شدگی

fading

<hr> معنی : مدفوع <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: feces، براز، ته نشست

معنی : مدفوع معانی دیگر : رجوع شود به: feces، براز، ته نشست

faeces

<hr> معنی : سیگار، سیگارت، خرحمالی، خدمتکار، حمال مفت، جان کندن، خسته کردن، خرحمالی کردن، از پا در اوردن، سخت کار کردن <hr> معانی دیگر : (سخت کار کردن و خسته شدن) فرسوده شدن یا کردن، خسته شدن یا کردن، ازپا افتادن، ستوهیدن، مانده شدن، خرحمالی کردن (معمولا با : away)، (معمولا با : out) از پا انداختن، (انگلیس ـ عامیانه) کار شاق، کد، کدیمین، (انگلیس ـ شاگردی که برای شاگرد کلاس بالاتر نوکری یا فرمانبری می کند) نوکر، فرمانبر، نوچه، به عنوان نوکر یا نوچه استخدام کردن، (انگلیس ـ عامیانه) خستگی، ماندگی، فرسودگی، ستوهیدگی، (انگلیس ـ عامیانه) آدم خرحمال، عمله، (قدیمی ـ خودمانی) سیگار

معنی : سیگار، سیگارت، خرحمالی، خدمتکار، حمال مفت، جان کندن، خسته کردن، خرحمالی کردن، از پا در اوردن، سخت کار کردن معانی دیگر : (سخت کار کردن و خسته شدن) فرسوده شدن یا کردن، خسته شدن یا کردن، ازپا افتادن، ستوهیدن، مانده شدن، خرحمالی کردن (معمولا با : away)، (معمولا با : out) از پا انداختن، (انگلیس ـ 

fagged

<hr> معنی : دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی، بهم بستن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fagot، (تحقیرآمیز) کونی، (مرد) همجنس باز، دسته کردن

معنی : دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی، بهم بستن معانی دیگر : رجوع شود به: fagot، (تحقیرآمیز) کونی، (مرد) همجنس باز، دسته کردن

faggot

<hr> معنی : اغوش، دسته، دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی، دسته کردن، بهم بستن <hr> معانی دیگر : یک بسته هیزم، دسته ی هیزم، دسته ی چوب (برای سوزاندن در بخاری و غیره)، هیمه، (فلزکاری) آهن بسته بندی شده، (توده یا قلمبه ی آهن که پس از حرارت دادن نورد می شود و تبدیل به شمش یا مفتول می گردد) آهن خام، (هیزم و آهن) بسته بندی کردن

معنی : اغوش، دسته، دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی، دسته کردن، بهم بستن معانی دیگر : یک بسته هیزم، دسته ی هیزم، دسته ی چوب (برای سوزاندن در بخاری و غیره)، هیمه، (فلزکاری) آهن بسته بندی شده، (توده یا قلمبه ی آهن که پس از حرارت دادن نورد می شود و تبدیل به شمش یا مفتول می گردد) آهن خام، (ه

fagot

<hr> معنی : درجه حرارت فارنهایت <hr> معانی دیگر : فارنهایت (یکان سنجش گرما : آب در 32 درجه ی فارنهایت یخ می زند و در 212 درجه ی فارنهایت می جوشد) (مخفف آن : f)

معنی : درجه حرارت فارنهایت معانی دیگر : فارنهایت (یکان سنجش گرما : آب در 32 درجه ی فارنهایت یخ می زند و در 212 درجه ی فارنهایت می جوشد) (مخفف آن : f)

fahrenheit

<hr> معنی : عدم موفقیت، شکست خوردن، موفق نشدن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، عقیم ماندن، سر خوردن، رد شدن، تصور کردن <hr> معانی دیگر : کافی نبودن، بسنده نبودن، بس نبودن، کم آمدن، کمبود داشتن، تکافو نکردن، کم بودن، ناتوان شدن، بی توان شدن، مردن، تحلیل رفتن، از میان رفتن، از کار افتادن، خراب شدن، کار نکردن (ابزار)، کوتاهی کردن، قصور کردن، (رعایت و غیره) نکردن، (وظیفه و غیره) انجام ندادن، (وعده و غیره) وفا نکردن، کامیاب نشدن، (در امتحان و غیره) رد شدن یا کردن، ناکام شدن، ناموفق شدن، نتوانستن، ورشکست شدن، قال گذاشتن، (هنگام نیاز) یاری نکردن، بدرد نخوردن، (پیش از مصدر) نتوانستن، ـ نکردن، ردی، رفوزگی، ناکامی

معنی : عدم موفقیت، شکست خوردن، موفق نشدن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، عقیم ماندن، سر خوردن، رد شدن، تصور کردن معانی دیگر : کافی نبودن، بسنده نبودن، بس نبودن، کم آمدن، کمبود داشتن، تکافو نکردن، کم بودن، ناتوان شدن، بی توان شدن، مردن، تحلیل رفتن، از میان رفتن،

fail

fail-safe

<hr> معنی : ناموفق، نا کار

failed

<hr> نقطه ی ضعف، کاستی، عیب، در صورت فقدان، اگر نباشد، بدون، رجوع شود به: failure، کوتاهی، قصور، نقص، ناتوانی، فتور، عجز، درصورت انجام نیافتن

نقطه ی ضعف، کاستی، عیب، در صورت فقدان، اگر نباشد، بدون، رجوع شود به: failure، کوتاهی، قصور، نقص، ناتوانی، فتور، عجز، درصورت انجام نیافتن

failing

<hr> معنی : روسری خانمها، نوعی پارچه ساده بافت <hr> معانی دیگر : فیل (پارچه ی نرم ابریشمی یا نایلونی که دارای بافت راه راه است)

معنی : روسری خانمها، نوعی پارچه ساده بافت معانی دیگر : فیل (پارچه ی نرم ابریشمی یا نایلونی که دارای بافت راه راه است)

faille

<hr> معنی : کوتاهی، نا توانی، ورشکستگی، شکست، بد شانسی، قصور، خرابی، عدم موفقیت، واماندگی، درمانگی <hr> معانی دیگر : کاستی، کمبود، نقصان، فقدان، ضعف، از دست دادن نیرو، از میان رفتن، (برق و غیره) قطع، (موتور و غیره) خرابی، از کار افتادگی، (آموزش) ردی، رفوزگی، نمره ی ردی، ناکامی، ـ نشدن، ـ نکردن، (آدم یا چیز) ناموفق، ناکامیاب، شکست خورده، بی عرضه، خودداری

معنی : کوتاهی، نا توانی، ورشکستگی، شکست، بد شانسی، قصور، خرابی، عدم موفقیت، واماندگی، درمانگی معانی دیگر : کاستی، کمبود، نقصان، فقدان، ضعف، از دست دادن نیرو، از میان رفتن، (برق و غیره) قطع، (موتور و غیره) خرابی، از کار افتادگی، (آموزش) ردی، رفوزگی، نمره ی ردی، ناکامی، ـ نشدن، ـ نکردن، (آدم یا چیز) ن

failure

<hr> معنی : متمایل، نا چار، بخشنودی <hr> معانی دیگر : (با: with) با خرسندی، با رغبت، (قدیمی)، آماده (با خرسندی)، مشتاق، خواستار، خواهان، خشنود

معنی : متمایل، نا چار، بخشنودی معانی دیگر : (با: with) با خرسندی، با رغبت، (قدیمی)، آماده (با خرسندی)، مشتاق، خواستار، خواهان، خشنود

fain

<hr> معنی : بیهوشی، ضعف، غش، ضعیف، کم نور، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن <hr> معانی دیگر : از هوش رفتن، از حال رفتن، تباسیدن، شمیدن، ناهشیار شدن، (رنگ یا صدا یا احساس و غیره) ضعیف، بی حال، کم توان، خفیف، سست، دو دلانه، ناچیز، اندک، از هوش رفتگی، از حال رفتگی، در حال ضعف، با بیحالی، بطور مذبوحانه

معنی : بیهوشی، ضعف، غش، ضعیف، کم نور، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن معانی دیگر : از هوش رفتن، از حال رفتن، تباسیدن، شمیدن، ناهشیار شدن، (رنگ یا صدا یا احساس و غیره) ضعیف، بی حال، کم توان، خفیف، سست، دو دلانه، ناچیز، اندک، از هوش رفتگی، از حال رفتگی، در حال ضعف، با بیحالی، بطور مذبوحانه

faint

<hr> با ترس و لرز، جبن آمیز، بزدلانه، کم دل، بی دل و جرات، ترسو، بزدل، ترسو، بی جرات، نامرد، بی حمیت

با ترس و لرز، جبن آمیز، بزدلانه، کم دل، بی دل و جرات، ترسو، بزدل، ترسو، بی جرات، نامرد، بی حمیت

fainthearted

<hr> معنی : غش <hr> معانی دیگر : ضعف کردن

معنی : غش معانی دیگر : ضعف کردن

fainting

<hr> معنی : خوشگل، خوبرو، نمایشگاه، بازار مکاره، نسبتا خوب، بدون ابر، فریور، خوبرو، لطیف، منصفانه، بیطرفانه، منصف، بور، زیبا <hr> معانی دیگر : دلپسند، پاک، نیک نام، خوش سابقه، بی کاستی، (دارای پوست سفید یا موی طلایی یا هردو) سرخ و سفید، سپید، بلوند، سیمین رخ، سیمین بر، (آب و هوا و آسمان) صاف، روشن، بی ابر، بی توفان، بی باد و باران، (خط و نوشتار) خوانا، با انصاف، برابر نگر، دادمند، بی غرض، بی غرضانه، برابر نگرانه، بدون تبعیض، مجاز، قانونی، روا، سزاوار، مستحق، بحق، (باد و غیره) موافق، یاری دهنده، نسبتا بزرگ، متوسط، رضایت بخش، میانگیر، میانگر، خوش ظاهر (ولی نه خوش باطن)، ظاهر فریب، (قدیمی) بی مانع، (راه) باز، سرراست، دقیقا، درست، مستقیم، امیدبخش، نویدبخش، متواضع و خوش برخورد، (مهجور) زیبایی، (قدیمی) زن، (قدیمی) چیز خوب یا زیبا، (محلی ـ در مورد آب و هوا و آسمان) صاف شدن، روشن شدن، (به ویژه در کشتی سازی) دارای سطح صاف و صیقلی کردن، نمایشگاه جهانی، (در اصل) هفته بازار (مثلا چهارشنبه بازار و غیره)، سوق، جشنواره (که در آن وسایل تفریح فراهم است و اجناس نیز به فروش می رسد و سود آن به مصرف امور خیریه می رسد)، شهربازی (سیار)

معنی : خوشگل، خوبرو، نمایشگاه، بازار مکاره، نسبتا خوب، بدون ابر، فریور، خوبرو، لطیف، منصفانه، بیطرفانه، منصف، بور، زیبا معانی دیگر : دلپسند، پاک، نیک نام، خوش سابقه، بی کاستی، (دارای پوست سفید یا موی طلایی یا هردو) سرخ و سفید، سپید، بلوند، سیمین رخ، سیمین بر، (آب و هوا و آسمان) صاف، روشن، بی ابر، بی

fair

fair dealing

<hr> معنی : پاکبازی <hr> معانی دیگر : (رفتار منصفانه و طبق مقررات به ویژه با مشتریان یا رقیبان یا هم بازی ها) جوانمردی، انصاف و مروت، بی شیله پیله بودن، رازی، شرایط برابر

معنی : پاکبازی معانی دیگر : (رفتار منصفانه و طبق مقررات به ویژه با مشتریان یا رقیبان یا هم بازی ها) جوانمردی، انصاف و مروت، بی شیله پیله بودن، رازی، شرایط برابر

fair play

<hr> (با : the) جنس لطیف، زنان

fair sex

<hr> (امریکا ـ عامیانه) رفتار منصفانه، جوانمردی، فتوت

(امریکا ـ عامیانه) رفتار منصفانه، جوانمردی، فتوت

fair shake

<hr> توافق میان سازنده و فروشنده درباره ی بهای کالا برای مشتری، بهاگذاری دادورانه، (بازرگانی ـ امریکا)، تجارت مشروع، کسب منصفانه، کسب حلال

توافق میان سازنده و فروشنده درباره ی بهای کالا برای مشتری، بهاگذاری دادورانه، (بازرگانی ـ امریکا)، تجارت مشروع، کسب منصفانه، کسب حلال

fair trade

<hr> معنی : منصفانه <hr> معانی دیگر : دادورانه، دادگرانه، دادمندانه، تا اندازه ای، نسبتا، به وضوح، به روشنی، به طور مشخص، کاملا، تماما، سراسر، واقعا، به درستی، بیطرفانه، بطورمیانه، بموقع، بطورروشن، خوب

معنی : منصفانه معانی دیگر : دادورانه، دادگرانه، دادمندانه، تا اندازه ای، نسبتا، به وضوح، به روشنی، به طور مشخص، کاملا، تماما، سراسر، واقعا، به درستی، بیطرفانه، بطورمیانه، بموقع، بطورروشن، خوب

fairly

<hr> معنی : عدل، خوبی، خوبرویی، عدالت <hr> معانی دیگر : زیبایی، روشنی، صافی، انصاف

معنی : عدل، خوبی، خوبرویی، عدالت معانی دیگر : زیبایی، روشنی، صافی، انصاف

fairness

<hr> معنی : جن، افسون گری، پری، ساحره <hr> معانی دیگر : وابسته به پریان، پری مانند، پریسا، لطیف و ظریف، مامانی، دلپذیر

معنی : جن، افسون گری، پری، ساحره معانی دیگر : وابسته به پریان، پری مانند، پریسا، لطیف و ظریف، مامانی، دلپذیر

fairy

<hr> داستان جن و پری، افسانه پری، قصه جنی

داستان جن و پری، افسانه پری، قصه جنی

fairy tale

<hr> معنی : کشور پریان <hr> معانی دیگر : سرزمین پریان، کشور پریون

معنی : کشور پریان معانی دیگر : سرزمین پریان، کشور پریون

fairyland

<hr> معنی : عمل انجام شده <hr> معانی دیگر : (فرانسه) عمل انجام شده، بی برو برگرد، برگشت ناپذیر، کار شده، ازکار گذشته، pl عمل انجام شده

معنی : عمل انجام شده معانی دیگر : (فرانسه) عمل انجام شده، بی برو برگرد، برگشت ناپذیر، کار شده، ازکار گذشته، pl عمل انجام شده

fait accompli

<hr> معنی : پیمان، اعتماد، دین، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان، کیش، مذهب <hr> معانی دیگر : عقیده ای که نیاز به دلیل و اثبات نداشته باشد، اعتقاد (به خدا یا مذهب و مقدسات)، (اعتماد و اطمینان کامل) استونی، اوستام، نیک گمانی، ارمندی، فریوری، وفاداری، بیعت، قول، هرچیز مورد اعتماد، (جمع) معتقدات، باوره، (حرف ندا) براستی، شرافتا، برحسب قول و قرار، واقعا، اسم خاص مونث

معنی : پیمان، اعتماد، دین، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان، کیش، مذهب معانی دیگر : عقیده ای که نیاز به دلیل و اثبات نداشته باشد، اعتقاد (به خدا یا مذهب و مقدسات)، (اعتماد و اطمینان کامل) استونی، اوستام، نیک گمانی، ارمندی، فریوری، وفاداری، بیعت، قول، هرچیز مورد اعتماد، (جمع) معتقدات، باوره، (حرف ندا) براس

faith

<hr> معنی : پایدار، با ایمان، با وفا <hr> معانی دیگر : وفادار، صدیق، پای بند، فریور، (زن و شوهر) نجیب، از روی وظیفه شناسی، با وجدان، از روی فداکاری، با از خود گذشتگی، پروپا قرص، همیشگی، درست، صحیح، اصیل، دقیق، معتبر

معنی : پایدار، با ایمان، با وفا معانی دیگر : وفادار، صدیق، پای بند، فریور، (زن و شوهر) نجیب، از روی وظیفه شناسی، با وجدان، از روی فداکاری، با از خود گذشتگی، پروپا قرص، همیشگی، درست، صحیح، اصیل، دقیق، معتبر

faithful

<hr> ازروی وفاداری، وفاکارانه، صادقانه، ازروی ایمان یاخلوص نیت

ازروی وفاداری، وفاکارانه، صادقانه، ازروی ایمان یاخلوص نیت

faithfully

<hr> معنی : سرسپردگی <hr> معانی دیگر : وفاداری، صداقت، ایمان، خوش قولی، ایمان داری

معنی : سرسپردگی معانی دیگر : وفاداری، صداقت، ایمان، خوش قولی، ایمان داری

faithfulness

<hr> معنی : بی وفا، بی ایمان، گول زن <hr> معانی دیگر : عهدشکن، خائن، نابکار، غیرقابل اعتماد، اوستام ناپذیر

معنی : بی وفا، بی ایمان، گول زن معانی دیگر : عهدشکن، خائن، نابکار، غیرقابل اعتماد، اوستام ناپذیر

faithless

<hr> معنی : تقلید، فریب دهنده، ساختگی، جعل، جا زدن، ساختن، پیچیدن، حلقه کردن، وانمود کردن <hr> معانی دیگر : (از راه وانمود کردن) گول زدن، دغلکاری کردن، دغل زدن، تقلبی چیزی را ساختن، از خود درآوردن، جعل کردن، (دروغی) ساختن، نااصیل، جعلی، مصنوعی، بدل، بدلی، نبهرگی، ناسره، وانمودگر، متظاهر، (ورزش و غیره) جاخالی دادن، حرکت وانمودین کردن، (کشتیرانی ـ معمولا با : down) طناب را از درازا جمع کردن، دراز خوابانی کردن (طناب)

معنی : تقلید، فریب دهنده، ساختگی، جعل، جا زدن، ساختن، پیچیدن، حلقه کردن، وانمود کردن معانی دیگر : (از راه وانمود کردن) گول زدن، دغلکاری کردن، دغل زدن، تقلبی چیزی را ساختن، از خود درآوردن، جعل کردن، (دروغی) ساختن، نااصیل، جعلی، مصنوعی، بدل، بدلی، نبهرگی، ناسره، وانمودگر، متظاهر، (ورزش و غیره) جاخالی 

fake

<hr> معنی : مغلطه کردن

fake out

<hr> معنی : ساخته، چیز قلابی

معنی : ساخته، چیز قلابی

faked

<hr> معنی : سیاه بند <hr> معانی دیگر : علوم نظامى : هواپیماى تمرینى در تیراندازى پدافند هوایى

معنی : سیاه بند معانی دیگر : علوم نظامى : هواپیماى تمرینى در تیراندازى پدافند هوایى

faker

<hr> معنی : تظاهر، وانمود، تقلب <hr> معانی دیگر : وانمود، تقلب، تظاهر

معنی : تظاهر، وانمود، تقلب معانی دیگر : وانمود، تقلب، تظاهر

fakery

<hr> معنی : فقیر <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، زاهد هندو، مرتاض، (به ویژه در هند) گدای دوره گرد، فقیر (که تردستی یا مار بازی هم می کند)، درویش هندی یامسلمان

معنی : فقیر معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، زاهد هندو، مرتاض، (به ویژه در هند) گدای دوره گرد، فقیر (که تردستی یا مار بازی هم می کند)، درویش هندی یامسلمان

fakir

<hr> معنی : هلال ماه، بشکل داس، هلال وار <hr> معانی دیگر : به شکل داس، داس مانند، داسی، هلال سان، خمیده، قلابدیس، falcated : بشکل داس

معنی : هلال ماه، بشکل داس، هلال وار معانی دیگر : به شکل داس، داس مانند، داسی، هلال سان، خمیده، قلابدیس، falcated : بشکل داس

falcate

<hr> معنی : هلال ماه، بشکل داس، هلال وار <hr> معانی دیگر : هلالی، داس مانند

معنی : هلال ماه، بشکل داس، هلال وار معانی دیگر : هلالی، داس مانند

falcated

<hr> معنی : قداره، شمشیر کوتاه و پهن، شمشیر منحنی <hr> معانی دیگر : (شمشیر قرون وسطا که کوتاه و پهن و کمی خمیده بود) شمشیر داسی

معنی : قداره، شمشیر کوتاه و پهن، شمشیر منحنی معانی دیگر : (شمشیر قرون وسطا که کوتاه و پهن و کمی خمیده بود) شمشیر داسی

falchion

<hr> معنی : داسی، داس مانند <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: falcate

معنی : داسی، داس مانند معانی دیگر : رجوع شود به: falcate

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد