کلمه جو
صفحه اصلی

خراج


مترادف خراج : باج، جزیه، عوارض، مالیات | مبذر، متلف، مسرف، ول خرج ، خسیس

متضاد خراج : مقتصد

برابر پارسی : باج، باژ، دهشگر، دهشمند

فارسی به انگلیسی

tax, tribute, revenue, anthrax, lavish

lavish


anthrax


tax, tribute, revenue


tax, tribute


فارسی به عربی

تقدیر , ضریبة ، إتاوةٌ

عربی به فارسی

ورم چرکي , ماده , دمل , ابسه , دنبل


مترادف و متضاد

abscess (اسم)
ورم چرکی، دمل، ابسه، دمبل، ماده، خراج

tribute (اسم)
خراج، احترام، تکریم، باج

tax (اسم)
خراج، تحمیل، مالیات، باج، تقاضای سنگین

levy (اسم)
خراج، وضع مالیات، تحمیل، مالیات، مالیات بندی، وصول مالیات، باج گیری

anthrax (اسم)
خراج، سیاه زخم، نوعی سنگ یاقوت

spendthrift (اسم)
خراج، متلف، دست و دل باز، ولخرج، مسرف، تلف کار

toll (اسم)
خراج، هزینه، عوارض، باج، نواقل، راهداری، ضایعه، طنین موزون، باج راه، تحمل خسارت، تعداد تلفات جنگی، صدای طنین زنگ یا ناقوس

high-roller (اسم)
خراج

spend-all (اسم)
خراج

صفت باج، جزیه، عوارض، مالیات


مبذر، متلف، مسرف، ول‌خرج ≠ مقتصد


باج، جزیه، عوارض، مالیات


۱. مبذر، متلف، مسرف، ولخرج ≠ مقتصد
۲. خسیس


فرهنگ فارسی

( اسم ) دانه و جوشی که روی پوست بدن پیدا گردد دمل . جمع : خراجات .
نام اسب جریبه بن اشیم است

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) دمل ، دانه و جوشی که روی پوست بدن پیدا شود.
(خَ ) (اِ. ) مالیات ، مالیات ارضی ، باج .

(خُ) [ ع . ] (اِ.) دمل ، دانه و جوشی که روی پوست بدن پیدا شود.


(خَ) (اِ.) مالیات ، مالیات ارضی ، باج .


لغت نامه دهخدا

خراج . [ خ َ] (اِخ ) نام اسب جریبةبن اشیم است . (منتهی الارب ).


خراج . [ خ َرْ را ] (ع ص ) کسی که بسیار خرج کند. (از ناظم الاطباء). در تداول فارسی آنکه بسیار خرج کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بسیار خرج کننده . || بادهش . باکرم . کریم . (از ناظم الاطباء). || زیرک . (منتهی الارب ). منه : رجل خراج ولاج ؛ بسیار زیرک و حیله گر.


خراج . [ خ ُ ] (ع اِ) ریش . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، خُراجات . || ریش هزارچشمه ، معرب خُورَه . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده : خراج در اصطلاح جمهور طبیبان ، آن ورمی است که در جمع مده پیش آید؛ اعم از آنکه حاره باشد یا بارده . ولی از پزشکان گروهی بر آنند که خراج مخصوص اورام حاره است که در جمع مده پیش آید نه اورام بارده و علامه را نیز نظیر همین است . مولانا نفیسی میگوید: خراج ورم حار بزرگی است که بداخل موضعی است و به آن ماده و قیح میریزد (چنانکه در بحر الجواهر آمده است ). و اما مده بنابر قولی همان قیح و چرک است و بنابر قول دیگر بین آن دوفرق است ، چنانکه در جای خود گفته شده است . در موجز آمده است : فرق بین خراج با دبیله آن است که دبیله ورمی است که در درون کانون چرکی است و اما خراج علاوه بر اینها حار نیز میباشد. پس اگر با ورم گرمی و ضربان بسیار دیده شد و در زیر انگشتان فرورفتگی حاصل آید آن خراج است و محل ماده نیز بدین طریق شناخته میشود که چون فشار بر ورم وارد آمد شی ٔ متحرکی بوسیله ٔ انگشت دیگر که در تحت آن قرار دارد، حس میشود و بجایگاهی خالی میل کند و آماسی و خراجی تولد کند تا رنج بعضوی دیگر اندرآید و بگذرد و پاک شود: طبیبان هر آماسی را که ریم کند، خراج گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


خراج. [ خ َ ] ( ع اِ ) باج. جبا. چنذا. هز. آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند و باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. ( از ناظم الاطباء ). صاحب غیاث اللغات آرد: بفتح اول محصول زمین و باج و آنچه که پادشاهان و حاکم از رعایا بگیرد و به این معنی بکسر خطاست و در بهار عجم نوشته که خراج بفتح آنچه از تحصیل مزروعات ملک از پادشاهان زیردست بدست آید و آنچه حق صیانت و حفاظت از سوداگران گرفته شود باج است تم کلامه... خان آرزو در خیابان نوشته که خراج بفتح باج است و در فارسی بکسر شهرت دارد بدانکه طور فارسیان است که مصدر باب مفاعلة که بر وزن فعال بود،بفتح اول آنرا بکسر اول خوانند. در بعضی مواقع، چنانکه وقار و دمار و وداع و خراج و رواج که در اصل همه مفتوح الاول هستند، فارسیان همه را بکسر اول خوانند. همچنین حذف تاء مفاعلة از اواخر ناقص کنند چنانکه «مدارا» و «مواسا» و «محاکا» و «محابا» که در اصل مداراة و مواساة و محاکاة و محاباة است و همچنین بعضی الفاظ مضموم الفاء را مفتوح خوانند، چون : صندوق و زنبورکه بضم است و بفتح شهرت دارد و این نوعی از تفریس است ، چنانکه عرب در تعریب تصرفات نمایند. همچنین فارسیان نیز تصرفات دارند در زبانهای دیگر. پس این قسم الفاظ را در فارسی غلط نمی توان گفت اگرچه این قاعده در ظاهر مخالف قول اکثری از علماست ، بلکه مخالف بعضی اقوال خودم نیز هست ؛ اما آنچه بعد تحقیق و تنقیح به ثبوت پیوست نوشته آمد. صاحب آنندراج می گوید: جناب خیرالمدققین در شرح فرمان معانی باج و خراج که در مکاتبات علامی مذکور است نوشته : خراج چیزی را گویند که ازجای حاصل شود و از آنجا برآید اعم از آنکه این تحصیل یا بسبب ملکیت در آن چیز باشد یا بجهت صیانت و محافظت و اعانت آن چیز، پس آنچه پادشاه را از بابت زمین بملکیت پیدا شود، خراج باشد. همچنین آنچه از پادشاهان زیردست بدست آید، نیز خراج بود و آنچه از سوداگران گرفته شود، آنهم خراج است. اما باج پس مخصوص است با آنکه آن حاصل از چیز مملوکه نباشد، بلکه حق صیانت و اعانت است یا چنانکه از سوداگران گیرند و آن حق صیانت بود و بهر حال در خراج این لازم است که حق بشخص غازی رسد، اما زکوة پس آن معروف است و در آن از بالادست به زیردست می رسد. بهر تقدیر خراج با لفظ دادن و ستدن و فرستادن حقیقت است و با لفظ خوردن بمعنی گرفتن و همچنین با لفظ نهادن و کردن. ( آنندراج ). باج. ( از منتهی الارب ). سا. ( از فرهنگ اسدی ). سلقه. ( دهار ). باژ. ساو. اِتاوَه. گزیت. جبابة. ارتفاع. ( یادداشت بخطمؤلف ). مالی که از اراضی غیر عنوه ، یعنی اراضی صلح گرفتندی. اصل آن خراگ است ( از پهلوی ) و در تلمود یهود خرگا آمده است. ( یادداشت بخط مؤلف ) :

خراج . [ خ َ ] (ع اِ فعل ) یعنی بیرون کنید و این کلمه را در بازی خریج گویند. رجوع به خریج در این لغت نامه شود. (از ناظم الاطباء).


خراج . [ خ َ ] (ع اِ) باج . جبا. چنذا. هز. آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند و باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات آرد: بفتح اول محصول زمین و باج و آنچه که پادشاهان و حاکم از رعایا بگیرد و به این معنی بکسر خطاست و در بهار عجم نوشته که خراج بفتح آنچه از تحصیل مزروعات ملک از پادشاهان زیردست بدست آید و آنچه حق صیانت و حفاظت از سوداگران گرفته شود باج است تم کلامه ... خان آرزو در خیابان نوشته که خراج بفتح باج است و در فارسی بکسر شهرت دارد بدانکه طور فارسیان است که مصدر باب مفاعلة که بر وزن فعال بود،بفتح اول آنرا بکسر اول خوانند. در بعضی مواقع، چنانکه وقار و دمار و وداع و خراج و رواج که در اصل همه مفتوح الاول هستند، فارسیان همه را بکسر اول خوانند. همچنین حذف تاء مفاعلة از اواخر ناقص کنند چنانکه «مدارا» و «مواسا» و «محاکا» و «محابا» که در اصل مداراة و مواساة و محاکاة و محاباة است و همچنین بعضی الفاظ مضموم الفاء را مفتوح خوانند، چون : صندوق و زنبورکه بضم است و بفتح شهرت دارد و این نوعی از تفریس است ، چنانکه عرب در تعریب تصرفات نمایند. همچنین فارسیان نیز تصرفات دارند در زبانهای دیگر. پس این قسم الفاظ را در فارسی غلط نمی توان گفت اگرچه این قاعده در ظاهر مخالف قول اکثری از علماست ، بلکه مخالف بعضی اقوال خودم نیز هست ؛ اما آنچه بعد تحقیق و تنقیح به ثبوت پیوست نوشته آمد. صاحب آنندراج می گوید: جناب خیرالمدققین در شرح فرمان معانی باج و خراج که در مکاتبات علامی مذکور است نوشته : خراج چیزی را گویند که ازجای حاصل شود و از آنجا برآید اعم از آنکه این تحصیل یا بسبب ملکیت در آن چیز باشد یا بجهت صیانت و محافظت و اعانت آن چیز، پس آنچه پادشاه را از بابت زمین بملکیت پیدا شود، خراج باشد. همچنین آنچه از پادشاهان زیردست بدست آید، نیز خراج بود و آنچه از سوداگران گرفته شود، آنهم خراج است . اما باج پس مخصوص است با آنکه آن حاصل از چیز مملوکه نباشد، بلکه حق صیانت و اعانت است یا چنانکه از سوداگران گیرند و آن حق صیانت بود و بهر حال در خراج این لازم است که حق بشخص غازی رسد، اما زکوة پس آن معروف است و در آن از بالادست به زیردست می رسد. بهر تقدیر خراج با لفظ دادن و ستدن و فرستادن حقیقت است و با لفظ خوردن بمعنی گرفتن و همچنین با لفظ نهادن و کردن . (آنندراج ). باج . (از منتهی الارب ). سا. (از فرهنگ اسدی ). سلقه . (دهار). باژ. ساو. اِتاوَه . گزیت . جبابة. ارتفاع . (یادداشت بخطمؤلف ). مالی که از اراضی غیر عنوه ، یعنی اراضی صلح گرفتندی . اصل آن خراگ است (از پهلوی ) و در تلمود یهود خرگا آمده است . (یادداشت بخط مؤلف ) :
نخواهم ازو تا بود ساو و باج
نه بستانم از ملک او من خراج

فردوسی .


خراج او از آن بوم برداشتی
زمین کسان خوار نگذاشتی .

فردوسی .


نجست از کسی باژ و ساو و خراج
همی رایگان داشت آن گاه و تاج .

فردوسی .


پس امیر مسعود روی بعامل و رئیسه ٔ ترمذ کرد و گفت : صدهزار درم از خراج امسال برعیت بخشیدم ، ایشان را حساب باید کرد. (تاریخ بیهقی ). سالار باید با نام وحشت که آنجا رود و غزو کند و خراجها بستاند. (تاریخ بیهقی ). و آن سالار بوقت خود بغزو می رود و خراج پیل می ستاند و بر تارک هندوان عاصی می زند. (تاریخ بیهقی ). و خراج از همه ٔ جهان بفرس آوردندی و هرگز از فرس خراج بهیچ جای نبرده اند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 98). در کتاب خراج کی جعفربن خدامه کرده است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 170). و سیم کافی ناصح که خراج و جزیت ... بر وجه استقصاء بستاند. (کلیله و دمنه ).
خسرو صاحب خراج بر سر عالم تویی
بنده بدور تو هست شاعر صاحبقران .

خاقانی .


زین پس خراج عیدی نوروزی آورند
از بیضه ٔ عراق و ز بیضای عسکرش .

خاقانی .


پیشکارانش خراج از هند و چین آورده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند.

خاقانی .


خراج و معاملاتی که تحصیل کرد و از برای خزان تو کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196).
در کرم آویز و رها کن لجاج
از ده ویران که ستاند خراج .

نظامی .


شاهی خوبرویان ختمست بر تو اکنون
بستان خراج خوبی در ملک کامرانی .

عطار.


عاشقان را هر نفس سوزیدنی است
برده ویران خراج و عشر نیست .

مولوی .


مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه دولت بماند در آن تخت و تاج .

سعدی .


کس نیاید بخانه ٔ درویش
که خراج زمین و باغ بده .

سعدی .


شناسنده باید خداوند تاج
که تاراج را نام ننهد خراج .

امیرخسرو.


صبر طلب می کنند از دل عاشق
همچو خراجی که بر خراب نویسند.

امیرخسرو.


سخنم را در او رواج نبود
وز خرابی بر او خراج نبود.

اوحدی .


دشمنش چون دید بر دل بار غم نالید و گفت .
وای من با این چنین مشکل خراجی بر خراب .

ابن یمین .


خراج صبر مجو از دلم که در عالم
کسی خراج ندیدم که از خراب دهد.

ابن یمین .


دل آن تست ولیکن خراب شد پس از این
خراج غم مطلب گر خدای را دانی .

ابن یمین .


تو خود حافظا سر ز مستی متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب .

حافظ.


نماند در جگرم آب و این سیه چشمان
هنوز از ده ویران خراج می طلبند.

بابافغانی .


خراج مالی بود که رعایا بحکام میدادند بدین معنی که مطیع و منقاد ایشان می باشند. (قاموس کتاب مقدس ).
- امثال :
خراج از خراب نخواهند،یا خراج بر خراب نیست :
بر درونم درد عشق و بر دلم بار فراق
هر یکی زینها خراجی بر خرابی دیگر است .

ابن یمین .


خراج غم معین کرد سهمت بر دل خصمت
فغان برداشت کای خسرو روا نبود خرابست این .

ابن یمین (امثال و حکم دهخدا).


- خراج اراضی ؛ خراج که بر زمین بندند در کتاب کشاف اصطلاحات فنون در ذیل خِراج آمده : آن از اجرت بنده ای و امثال آن حاصل میشود، ولی بعدها این کلمه بر مالی که سلطان میستاند، اطلاق شد و بدین ترتیب خراج شامل ضریبه وجزیه و مال الفی ٔ گردید. (چنانکه در ازاهیر آمده است ) در کتاب غالب آمده : خراج فقط اختصاص به ضریبه زمین دارد، چنانکه در مفردات بحث شده است و خراج اراضی بر دو نوع است : اول : خراج مقاسمه و آن جزء معینی است از خراج که امام مقدار آنرا معین میکند، مقدار آن ربع و ثلث و امثال آن میباشد و چون این مقدار نصف خراج باشد آن دیگر مافوق طاقت است . دوم : خراج موظف که آنرا خراج وظیفه و مواظفه نیز میگویند و آن مقدار معینی است از نقد و طعام که بر حسب تعیین امام معین میشود، چنانکه عمر بر سواد عراق نسبت بهر جریب صاعی از گندم و جو و یک درهم معین کرد. بنابر آنچه در جامع الرموز در کتاب زکوة آمده است و صاحب کتاب فتح القدیرآرد: حقیقت خراج ، خراج زمین است ، زیرا وقتی که خراج را یاد کنیم خراج زمین از آن متبادر بذهن میشود نه جزیه مگر بطور مقید. چه درباره ٔ جزیه همواره میگویند: خراج الرأس و همین تقیید علامت مجاز است . اما در جامع الرموز آمده : جزیه خراج و خراج الراس هر دو نامیده شده و این مطلب صریح است در جواز اطلاق خراج بر جزیه بدون تقیید.
- خراج الرأس ؛ رجوع به خراج سر و جزیه شود.
- خراج سر ؛ پول سری و پولی که در سرشماری از رعایا گیرند. جزیه .خراج الراس . (از ناظم الاطباء).
- خراج مال ؛ مالیات دیوان . (از ناظم الاطباء).
- خراج مصر ؛ بوسه . (از ناظم الاطباء).
- خراج مقاسمه . رجوع به خراج اراضی شود.
- خراج مواظفه . رجوع به خراج اراضی شود.
- خراج موظف . رجوع به خراج اراضی شود.
- خراج وظیفه . رجوع به خراج اراضی شود.

خراج . [ خ َ / خ ُ ] (ع اِ) باج . ج ، اخرجه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- امثال :
الخراج بالضمان ؛ این قول پیغمبر است و مقصود آن است که مکسوبه ٔ غلام برای مشتری است بدان جهت غلام در ضمان اوست و صورتش آن است که شخصی غلامی خرید کرده مدتی بکار تجارت دارد وبعد از آن در وی عیبی بیند که فروشنده بر وی پنهان کرده ، در این صورت مشتری را رد غلام است بر بایع و بایع را رد ثمن بر مشتری و مکسوبه ٔ غلام برای مشتری بوداگر هلاک شدی از مال مشتری هلاک شدی . (از ناظم الاطباء). خراج هایی که دولتهای مسلمان عثمانی و صفویه از زمینها میگرفتند و مورد توجه علمای آن عصر قرار گرفت وجنبه ٔ سیاسی آن که از اختلاف دو دولت ناشی شده بود، موجب بروز اختلافاتی میان علمای شیعه ٔ ساکن عراق (عثمانی ) و ایران گردید. شیخ کرکی و بحرینی هر یک رساله هایی چند بر ضد یکدیگر در این مورد نوشته اند که اکثر آنها چاپ شده است . رجوع به حرف خ الذریعه شود.


فرهنگ عمید

کسی که پول بسیار خرج می کند، ولخرج.
= دمل
مالیات ارضی که از زمین، حاصل مزرعه، یا درآمد دیگر گرفته می شد.

مالیات ارضی که از زمین، حاصل مزرعه، یا درآمد دیگر گرفته می‌شد.


کسی که پول بسیار خرج می‌کند؛ ولخرج.


دمل#NAME?


دانشنامه عمومی

خراج در دین اسلام نوعی از مالیات به شمار می رود که بر زمین و همچنین سالانه به مقدار معینی از محصولات کشاورزی یا مقداری از اموال مسلمانان شامل می شود، به این مقدار خراج گفته می شود.
خِراج مالیاتی است که بر زمین هایی که مسلمانان با جنگ تصرف کرده اند گرفته می شد. امام یا خلیفه خراج معینی که در هر سال گرفته می شد بر آن زمین ها وضع می کرد، مبلغ خراج تا پرداخت نشده است به عهدهٔ ارباب زمین های تصرف شده باقی می ماند، فرقی نمی کرد که آن ها مسلمان یا اهل ذمَّه باشند، اگر خودشان یا اربابشان مسلمان می شدند خراج از عهدهٔ آن ها برداشته نمی شد بلکه افزون بر خراج زکات نیز باید پرداخت کنند به این ترتیب که هیچ کدامشان مانع پرداخت دیگری نمی شود، که در این مسئله تمامی دانشمندان مسلمان اتفاق نظر دارند. عمر بن خطاب، نخستین بار در زمان تصرف عراق خراج را وضع کرد. عراق بین تصرف کنندگانش تقسیم نشد و بر آن سرزمین خراج وضع شد. در مابقی کشورگشایی ها (فتح شام، مصر و …) در زمان خلفای راشدین، همین رویه دنبال شد. در آن زمان دو نظام برای جمع آوری خراج بود: نظام مُقاسمه و نظام التزام، خلفای راشدین کارگزارانی بر آن ها می گماشتند که از فرماندار و فرماندهان نظامی کاملاً مستقل بودند. همچنین هر کس که مسئولیت کارگزاری جمع آوری خراج را به عهده می گرفت باید دارای شرایطی معینی باشد، همچون صاحب نظران او را به عنوان مشاور انتخاب کنند و در میان مردم به پاک دامنی و ترس از خدا مشهور شده و هم فقیه و عالم باشد. اما نصبت خراج برابر با ۲۰ دینار طلا بود.

دانشنامه آزاد فارسی

مالیاتی که در اراضی اسلامی (← اراضی_اسلامی) بر زمین وضع می شود، به خلاف جزیه که مالیات سرانه است (← جزیه). گویا اصل آرامی خراج «هلاک» یا به پهلوی «خراگ» است. گاه این کلمه به معنی مطلق مالیات اسلامی، شامل جزیه، طَسق و قباله به کار می رود. عُشر یا نیم عشری را که سلاطین از مسلمانان می گرفته اند نیز خراج نامیده شده است. در اخذ این خراج، علوفه و نیز سایر مخارج کسر می شد و چنانچه چیزی باقی نمی ماند، از خراج معاف می کردند. در بعضی ولایات با تعیین معدل عایدی اراضی، خراج ولایت را تعیین، و در قانون یا بنیچه می نوشتند و به اقساط در طی سال دریافت می کردند. خراج بر دو نوع است: خراج وظیفه که مالیات بر زمین را گویند؛ و خراج مقاسمه که مالیاتی است بر غلّات و محصولات زمین به نسبت معین مانند ربع یا عشر شیء معین. (← مقاسمه). از نظر فقیهان امامیّه، هر نوع خراج، باید از سوی امام عادل تعیین شود، لکن امامان علیهم السلام به سبب رعایت مصلحت، اجازه داده اند تا در خراج هایی که پادشاهان ظالم اخذ می کنند تصرف شود. بدین معنی که اگر کسی، به نحوی مانند هدیه یا خریدن، به چنین خراج هایی که سلاطین جور گرفته اند، دست پیدا کرد، می تواند از آن بهره ببرد و بر او واجب نیست که آن را به صاحب اصلی باز گرداند.

فرهنگ فارسی ساره

باژ


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خراج به مالیات اراضی گفته می شود و از آن در در باب های: زکات، تجارت، مزارعه، مساقات و اجاره سخن گفته اند.
خراج در لغت واژه ای غیرعربی دانسته شده که از اصل آرامی یا اکدی به زبان فارسی و سپس عربی، یا از اصل یونانی (خروگیا) به زبان سریانی و سپس به عربی وارد شده است. این واژه در زبان عربی ، پیش از رواج مفهوم اصطلاحی آن به معنی اجر و پاداش و نفع ، به کار رفته است. خراج مالیات ی است که از سوی دولت اسلامی بر زمین های خراجی مقرر می گردد.خراج، هر چند به معنای مطلقِ مالیاتِ اراضی خراجی است؛ خواه مالیات، سهمی از محصول زمین - مثلا نصف یا ثلث آن - باشد یا مقداری مال معین از غیر آن؛ لیکن گاه در کلمات فقها همراه (مقاسمه) به کار رفته، که مراد از آن، مقداری مال از غیر محصول زمین خراجی است و مراد از (مقاسمه) سهمی از محصول زمین می باشد.مفهوم خراج در این کاربرد، مفهومی خاص است.
در قرآن
واژه خراج فقط یک بار در قرآن به کار رفته و به معنای عام لغوی خود، یعنی اعطای مال و پاداش تفسیر شده است. البته واژه «خَرْجآ» نیز در این آیه و آیه ۹۴ سوره کهف آمده است که آن را خراجا هم قرائت کرده اند. در برخی احادیث نیز خراج به معنای لغوی به کار رفته است؛ از جمله در حدیث «الخَراج بالضَمان» که براساس آن، منافع مال مورد معامله از آنِ کسی است که ضامن تلف آن مال به شمار می رود.
در منابع فقهی و حدیثی
در متون حدیثی و منابع فقهی گاه واژه خراج به معنای لغوی دیگر آن، یعنی مالیات یا هر نوع مالی که متولی جمع آوری و مصرف آن حاکم است، به کار رفته که شامل خمس، زکات، فَیْء و جزیه می شود. عناوین نخستین آثاری که با این عنوان تألیف شده اند، از جمله کتاب الخراج قاضی ابویوسف (متوفی ۱۸۲) و اثری به همین نام از یحیی بن آدم (متوفی ۲۰۳)، ناظر به این مفهوم خراج است.خراج در منابع فقهی، اصطلاحآ به معنای مالیاتی است که به اصل زمین، تعلق می گیرد. فقها در برخی اقسام زمین، به ویژه زمین هایی که با جنگ فتح شده و زمین هایی که بر پایه مصالحه مسلمانان با کفار در مالکیت مسلمانان درآمده است، پرداخت خراج را ضروری دانسته اند. در منابع حدیثی و فقهی، اصطلاح اراضی خراجی در مقابل اراضی عُشری (زمین هایی که یک دهم محصول آن به عنوان مالیات گرفته می شود) به کار رفته است. اصطلاح خراجِ وظیفه، به معنای مالیات نقدی به میزان معین از زمین، گاهی در برابر تعبیر خراج مُقاسَمه (مالیات بر محصول به تناسب ارزش سالانه آن) ذکر شده است. در مقابلِ خراج به معنای مالیات مختص زمین (خراج الارض)، برخی منابع جزیه را خراج رئوس یا خراج الرأس خوانده اند. گاهی نیز تعبیر جزیة الارض معنای خراج اصطلاحی را افاده می کند. به علاوه، در منابع، به ویژه منابع متقدم، گاهی واژه جزیه به معنای خراج و خراج به معنای جزیه استفاده شده و محققان را به ارائه راه حل هایی در این باره واداشته است. احکام خراج در منابع فقهی، در مباحثی که مستقیم یا غیرمستقیم به روابط حقوقی مسلمانان با غیرمسلمانان پرداخته، مانند جهاد (کتاب السِیر)، احکام اهل ذمه و احکام اراضی، نیز ذیل مباحث برخی معاملات مانند مزارعه و مساقات ، و مباحثی چون زکات و خمس مطرح شده است. در منابع فقه سیاسی مانند احکام سلطانیه هم از خراج سخن به میان آمده و تک نگاری های فراوانی درباره آن وجود دارد.
نزد اسلام شناسان غربی
...

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ؛ تیره آسترکی؛ ( ط ) دورکی
گاگری

جدول کلمات

ساو, باج , مالیات

پیشنهاد کاربران

با ضم خاء؛ غده، دمل

ساو

مالیات

اتاوه

باج

ساو ، ساوری

برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون بازی با کلمات هم اهنگ ، هم خانواده و غیره استفاده کرد مثلا
دولت ها خَراج را خرج می کنند و پزشک ها خُراج را خارج می کنند.
خَراج: مالیات
خُراج: دُمَل

همانگونه که در دهخدا نوشته شده است، خراج همان خراگ است و واژه ای پارسی است.

خراج: خر ( بن مضارع خریدن ) بعلاوهٔ پسوند �اج� ( ترادیسیدهٔ همان پسوند �اگ� پهلوی ) . در کل می شود آنچه که به خاطر سود حاصل از بازرگانی و �خرید� و فروش باید به دولت پرداخت شود.

خراج: به مالیات اراضی گفته می شود و از آن در در بابهاى: زکات ، تجارت ، مزارعه ، مساقات و اجاره سخن گفته اند.
فهرست مندرجات
۱ - تعریف خراج
۲ - زمین های خراجی
۳ - معنای دیگر خراج
۴ - کاربرد خراج در فقه
۵ - حکم خراج
۶ - مقدار خراج
۷ - مصرف خراج
۸ - دیگر احکام
۸. ۱ - عدم کفایت خراج از زکات
۸. ۲ - مسوول پرداخت خراج زمین
۹ - پانویس
۱۰ - منبع
تعریف خراج [ویرایش]
خراج مالیات ى است که از سوى دولت اسلامى بر زمین هاى خراجى مقرر مى گردد.
زمین های خراجی [ویرایش]
منظور از زمین هاى خراجى زمین هایى است که به عموم مسلمانان تعلق دارد و آن دو قسم است:
۱. زمین هاى آبادى که با قهر و غلبه بر کفار از آنان گرفته شده است.
۲. زمین هاى آباد گرفته شده از کفار از طریق مصالحه بر آنها، بدین گونه که زمین هاى مورد مصالحه از آنِ مسلمانان باشد و کفار تنها حق سکونت در آنها را داشته باشند. [۱] [۲]
معنای دیگر خراج [ویرایش]
خراج، هر چند به معناى مطلقِ مالیاتِ اراضى خراجى است؛ خواه مالیات ، سهمى از محصول زمین - مثلا نصف یا ثلث آن - باشد یا مقدارى مال معین از غیر آن؛ لیکن گاه در کلمات فقها همراه ( مقاسمه ) به کار رفته، که مراد از آن، مقدارى مال از غیر محصول زمین خراجى است و مراد از ( مقاسمه ) سهمى از محصول زمین مى باشد.
مفهوم خراج در این کاربرد، مفهومى خاص است. [۳] [۴] [۵]
کاربرد خراج در فقه [ویرایش]
از این عنوان در بابهاى: زکات ، تجارت ، مزارعه ، مساقات و اجاره سخن گفته اند. برخى نیز دربارۀ آن رساله اى مستقل نوشته اند.
حکم خراج [ویرایش]
خراج در زمان حضور و مبسوط الید بودن معصوم علیه السلام یا نایب خاص وى، باید به او پرداخت گردد و در شرایط تقیه و حاکمیت طاغوت؛ اعم از عصر حضور و غیبت، پرداخت آن به حاکم جائر ، جایز و موجب برائت ذمه پرداخت کننده است؛ هر چند بر جائر حرام است در آن تصرف کند.
در فرض عدم تقیه ، آن را به فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت مى پردازند. از بعضى، در عصر غیبت، اختصاص جواز دفع آن به حاکم جائر نقل شده است. از برخى نیز در فرض عدم تسلط حاکم جائر ، حلال بودن خراج بر شیعیان نقل شده است. [۶]
خریدن اموال خراجى از حاکم جائر و نیز دیگر معاملات و معاوضات با آن، همچنین قبول آن به عنوان هبه و جایزه براى شیعیان جایز است. [۷] [۸]
مقدار خراج [ویرایش]
خراج مقدار معینى ندارد و اندازۀ آن بستگى به نظر ولى امر مسلمانان دارد که به اقتضاى مصلحت تعیین مى کند. [۹] [۱۰]
مصرف خراج [ویرایش]
خراج از منابع بیت المال به شمار مى رود؛ از این رو، مورد مصرف آن نیازهاى عمومى مسلمانان، اعم از فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى است، مانند حراست از مرزها، حقوق کارگزاران دولت، ساختن مدرسه، بیمارستان، پل و مانند آنها. [۱۱]
دیگر احکام [ویرایش]
← عدم کفایت خراج از زکات
اداى خراج از پرداخت زکات کفایت نمى کند؛ از این رو، با پرداخت خراج زمین، پرداخت زکات محصول آن نیز پس از خارج کردن سهم حاکم از محصول زمین و رسیدن باقى مانده به حد نصاب واجب خواهد بود.
در اینکه حکم یاد شده ( وجوب زکات پس از خارج کردن سهم حاکم از محصول و رسیدن باقى مانده به حد نصاب ) در خراج به معناى خاص نیز جارى است یا تنها به مقاسمه - که مالیات بر محصول زمین است نه چیزى دیگر - اختصاص دارد، اختلاف است. [۱۲] [۱۳] البته بنابر قول مشهور که هزینه انجام گرفته در زراعت زمین را استثنا کرده و زکات را در باقى مانده در صورت رسیدن به حد نصاب، واجب مى دانند، خراج نیز از مئونه محسوب مى شود. بنابراین، اختلاف یاد شده بر اساس قول مقابل مشهور ، ثمره پیدا مى کند. [۱۴]
← مسوول پرداخت خراج زمین
پرداخت خراج زمین در مزارعه ، [۱۵]، مساقات [۱۶] و اجاره [۱۷]بر عهدۀ مالک است، مگر آنکه در قرار داد به گونه اى دیگر شرط شده باشد.
پانویس [ویرایش]
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۲۱، ص ۱۷۴.
۲. ↑ کتاب المکاسب، ج۲، ص ۲۳۹.
۳. ↑ مسالک الافهام، ج ۳، ص ۱۴۲.
۴. ↑ منهاج الصالحین ( خویی ) ، ج ۲، ص ۱۰ - ۱۱.
۵. ↑ جواهر الکلام، ج ۲۲، ص ۱۸۰.
۶. ↑ جواهرالکلام، ج ۲۲، ص ۱۹۶ - ۱۹۹.
۷. ↑ جواهرالکلام، ج ۲۲، ص ۱۸۰ - ۱۸۴.
۸. ↑ تحریر الوسیلة، ج ۱ ، ص ۵۰۴.
۹. ↑ رسائل المحقق الکرکی، ج ۱، ص ۲۶۷.
۱۰. ↑ جواهر الکلام، ج ۲۲، ص ۱۹۹.
۱۱. ↑ جواهر الکلام، ج ۲۲، ص ۲۰۰ - ۲۰۱.
۱۲. ↑ جواهر الکلام، ج ۱۵، ص ۲۳۳.
۱۳. ↑ العروة الوثقی، ج ۴، ص ۷۰ - ۷۱.
۱۴. ↑ مصباح الهدى، ج ۱۰، ص ۳۰ - ۳۱.
۱۵. ↑ جواهر الکلام، ج ۲۷، ص ۴۳ - ۴۴.
۱۶. ↑ جواهر الکلام، ج ۲۷، ص ۹۰.
۱۷. ↑ مستمسک العروة، ج ۱۲ ، ص ۱۹۰.
منبع [ویرایش]
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج ۳، ص ۴۴۰.


کلمات دیگر: