[ویکی فقه] پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) پس از بیست و سه سال دعوت و مجاهدت و ابلاغ پیام الهی و پس از فراز و نشیب های فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خویش، سرانجام در روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر یازدهم هجرت (در تاریخ وفات پیامبر اکرم احتمال زیادی بیان شده است و این بنابر قول مشهور علمای شیعه است) پس از چهارده روز بیماری و کسالت، رحلت فرمودند و در هجرۀ مسکونی خویش در جوار مسجدی که تاسیس کرده بود، به خاک سپرده شد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) شب پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست علی (علیه السّلام) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برای آنان طلب استغفار طولانی کرد. آنگاه به علی (علیه السّلام) فرمود: «جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می کرد؛ ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر اینکه اجل من نزدیک باشد.» پس به علی (علیه السّلام) گفت: «اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده.» در روایت دیگر آمده است که «فرمودند: به هر کسی وعده ای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد.»
← پیشگیری از بدعتها
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) به منزل رفت و جماعتی به حضور طلبید و گفت: «مگر به شما امر نکردم که با جیش "اسامه" بروید؟ چرا نرفتید؟»ابوبکر گفت: رفتم؛ ولی دوباره برگشتم تا تجدید عهد کنم. عمر گفت: نرفتم؛ چون نمی توانستم منتظر باشم تا حال شما را از کاروانیان بپرسم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) از تخلف آنان سخت ناراحت شد و با همان حال کسالت به مسجد رفت و خطاب به اعتراض کنندگان فرمود: این چه سخنی است که درباره ی فرماندهی "اسامه" می شنوم شما پیش از این به فرماندهی پدرش هم طعن می زدید به خدا سوگند او برای فرماندهی لشکر سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است.رسول خدا در بستر بیماری مرتبا به عیادت کنندگان خود به طور مرتب می فرمود، سپاه اسامه را حرکت دهید.
← لعن متخلفان
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) در حضور جمع، رو به حضرت علی (علیه السّلام) کرد و به او وصیت کرد و به ایشان فرمود: نزدیک بیا، سپس زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به علی (علیه السّلام) داد و فرمود «برو منزل». پس از لحظاتی بیماری ایشان شدید شد و آنگاه که حالش بهتر شد، علی (علیه السّلام) را ندید.به زنان خود گفت: «برادرم و صاحبم بیاید» آنان به ابوبکر گفتند و آو آمد و باز پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) جمله را تکرار کرد و این بار به سراغ عمر رفتند و عمر آمد؛ ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) فرمود: «برادرم و صاحبم بیاید» "ام سلمه" فرمود: «علی (علیه السّلام) را می طلبد، به او بگوئید بیاید». علی (علیه السّلام) آمد و مدتی با هم به طور خصوصی و در گوشی صحبت کردند.وقتی از علی (علیه السّلام) پرسیدند، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) چه گفت؟در پاسخ فرمود: به من هزار باب علم که از هر بابی هزار باب دیگر منشعب شده بود، آموخت و چیزهایی را به من سفارش کرد که انجام خواهم داد.
← همنشین در بهشت
...
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) شب پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست علی (علیه السّلام) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برای آنان طلب استغفار طولانی کرد. آنگاه به علی (علیه السّلام) فرمود: «جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می کرد؛ ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر اینکه اجل من نزدیک باشد.» پس به علی (علیه السّلام) گفت: «اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده.» در روایت دیگر آمده است که «فرمودند: به هر کسی وعده ای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد.»
← پیشگیری از بدعتها
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) به منزل رفت و جماعتی به حضور طلبید و گفت: «مگر به شما امر نکردم که با جیش "اسامه" بروید؟ چرا نرفتید؟»ابوبکر گفت: رفتم؛ ولی دوباره برگشتم تا تجدید عهد کنم. عمر گفت: نرفتم؛ چون نمی توانستم منتظر باشم تا حال شما را از کاروانیان بپرسم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) از تخلف آنان سخت ناراحت شد و با همان حال کسالت به مسجد رفت و خطاب به اعتراض کنندگان فرمود: این چه سخنی است که درباره ی فرماندهی "اسامه" می شنوم شما پیش از این به فرماندهی پدرش هم طعن می زدید به خدا سوگند او برای فرماندهی لشکر سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است.رسول خدا در بستر بیماری مرتبا به عیادت کنندگان خود به طور مرتب می فرمود، سپاه اسامه را حرکت دهید.
← لعن متخلفان
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) در حضور جمع، رو به حضرت علی (علیه السّلام) کرد و به او وصیت کرد و به ایشان فرمود: نزدیک بیا، سپس زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به علی (علیه السّلام) داد و فرمود «برو منزل». پس از لحظاتی بیماری ایشان شدید شد و آنگاه که حالش بهتر شد، علی (علیه السّلام) را ندید.به زنان خود گفت: «برادرم و صاحبم بیاید» آنان به ابوبکر گفتند و آو آمد و باز پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) جمله را تکرار کرد و این بار به سراغ عمر رفتند و عمر آمد؛ ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) فرمود: «برادرم و صاحبم بیاید» "ام سلمه" فرمود: «علی (علیه السّلام) را می طلبد، به او بگوئید بیاید». علی (علیه السّلام) آمد و مدتی با هم به طور خصوصی و در گوشی صحبت کردند.وقتی از علی (علیه السّلام) پرسیدند، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) چه گفت؟در پاسخ فرمود: به من هزار باب علم که از هر بابی هزار باب دیگر منشعب شده بود، آموخت و چیزهایی را به من سفارش کرد که انجام خواهم داد.
← همنشین در بهشت
...
wikifeqh: وفات_پیامبر