جملات نمونه

<hr> مخفف:، قاشق چایخوری، تلفن، دما، زمان، رجوع شود به: absolute temperature، (فیزیک) رجوع شود به: half-life، پنج شنبه، تن، سه شنبه، مخفف: آن، بیستمین حرف الفبای انگلیسی، هر چیزی شبیه حرف t <hr> t _ پسوند: نشان اسم مفعول و صفت ناشی از فعل [slept یا burnt] (در افعال با قاعده -ed است)

مخفف:، قاشق چایخوری، تلفن، دما، زمان، رجوع شود به: absolute temperature، (فیزیک) رجوع شود به: half-life، پنج شنبه، تن، سه شنبه، مخفف: آن، بیستمین حرف الفبای انگلیسی، هر چیزی شبیه حرف t t _ پسوند: نشان اسم مفعول و صفت ناشی از فعل [slept یا burnt] (در افعال با قاعده -ed است)

t ('t)

<hr> (زیست شناسی) یاخته ی آویشنگ

(زیست شناسی) یاخته ی آویشنگ

t cell

<hr> (انگلیس - ندا- عامیانه) متشکرم !، سپاس !، (شیمی - مخفف) نشان تانتال (tantalum)

(انگلیس - ندا- عامیانه) متشکرم !، سپاس !، (شیمی - مخفف) نشان تانتال (tantalum)

<hr> معنی : حساب، صورت حساب، باریکه، برگ، هزینه، شمارش، جدول بندی، باریکه دادن به، نوار زدن به، گلچین کردن، نشان دار کردن <hr> معانی دیگر : (تسمه یا حلقه ی فلزی و غیره که برای کشیدن یا آویختن و غیره به چیزی وصل است) نوار، قلاب، حلقه، برگه، زبانه، (از پارچه یا کاغذ و غیره) برچسب، زبانه ی لباس، بند، بندینک، برگزیدن، انتخاب کردن، تخصیص دادن، کنار گذاشتن، (بایگانی و پرونده داری - بخش جلو آمده ی پرونده یا کارت که نام پرونده و غیره را روی آن می نویسند) زبانه، نمایه، سرلوح، (هواپیما) بالچه ی شهپر، تسمه (و غیره) زدن، نواردار کردن، زبانه دار کردن، برچسب یا نمایه زدن (به)، رجوع شود به: tabulate، کل هزینه، همه ی مخارج، (عامیانه)، صورت، رسید، فهرست هزینه، مخفف:

معنی : حساب، صورت حساب، باریکه، برگ، هزینه، شمارش، جدول بندی، باریکه دادن به، نوار زدن به، گلچین کردن، نشان دار کردن معانی دیگر : (تسمه یا حلقه ی فلزی و غیره که برای کشیدن یا آویختن و غیره به چیزی وصل است) نوار، قلاب، حلقه، برگه، زبانه، (از پارچه یا کاغذ و غیره) برچسب، زبانه ی لباس، بند، بندینک، برگ

tab key

<hr> معنی : شنل روی زره سلحشوران <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) روپوش (آستین بلند یا کوتاه)، شنل روی زره (آستین کوتاه)

معنی : شنل روی زره سلحشوران معانی دیگر : (قرون وسطی) روپوش (آستین بلند یا کوتاه)، شنل روی زره (آستین کوتاه)

tabard

<hr> معنی : سس فلفلی تاباسکو <hr> معانی دیگر : استان تاباسکو (در جنوب شرقی مکزیک - مرکز: 25337 - villahermosa کیلومتر مربع)، (نام بازرگانی نوعی سس بسیار تند و پر ادویه که دارای فلفل استوایی به نام capsicum frutescens است و با غذاهای مکزیکی مصرف می شود) تاباسکو، سس فلفل قرمز، سوس فلفل دار

معنی : سس فلفلی تاباسکو معانی دیگر : استان تاباسکو (در جنوب شرقی مکزیک - مرکز: 25337 - villahermosa کیلومتر مربع)، (نام بازرگانی نوعی سس بسیار تند و پر ادویه که دارای فلفل استوایی به نام capsicum frutescens است و با غذاهای مکزیکی مصرف می شود) تاباسکو، سس فلفل قرمز، سوس فلفل دار

tabasco

tabbed

<hr> معنی : گربه ماده، حریر موجدار، اعتابی، زن نمام <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، گربه ی پلنگی، گربه ی خاکستری با راه راه های تیره، (به ویژه ماده) گربه، (انگلیس - قدیمی) دختر ترشیده، (انگلیس - قدیمی) زن خبرکش، (زن) شایعه پرداز، راه راه (به ویژه راه راه تیره بر زمینه ی خاکستری یا قهوه ای)

معنی : گربه ماده، حریر موجدار، اعتابی، زن نمام معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، گربه ی پلنگی، گربه ی خاکستری با راه راه های تیره، (به ویژه ماده) گربه، (انگلیس - قدیمی) دختر ترشیده، (انگلیس - قدیمی) زن خبرکش، (زن) شایعه پرداز، راه راه (به ویژه راه راه تیره بر زمینه ی خاکستری یا قهوه ای)

tabby

<hr> گربه ببری یا پلنگی، گربه خط دار

گربه ببری یا پلنگی، گربه خط دار

tabby cat

<hr> معنی : خیمه، پرستشگاه موقت، جایگزین شدن <hr> معانی دیگر : کلیسا(به ویژه اگر جا دار باشد)، (قدیمی) پناهگاه موقت، ماوای موقتی، (قدیمی) مسکن، پرده سرای، خرگاه، منزلگاه، خانه ی روح (یعنی بدن انسان)، معبد، زیارتگاه (به ویژه دارای سایبان یا طاق پارچه ای)، (در وسط محراب کلیسا) محفظه یا جعبه ی اشیای مقدس، موقتا زندگی کردن یا مسکن گزیدن، در کلیسا یا زیارتگاه یا محفظه ی اشیای مقدس قرار دادن، (در سفر خروج یهودیان) معبد متحرک، مرقد

معنی : خیمه، پرستشگاه موقت، جایگزین شدن معانی دیگر : کلیسا(به ویژه اگر جا دار باشد)، (قدیمی) پناهگاه موقت، ماوای موقتی، (قدیمی) مسکن، پرده سرای، خرگاه، منزلگاه، خانه ی روح (یعنی بدن انسان)، معبد، زیارتگاه (به ویژه دارای سایبان یا طاق پارچه ای)، (در وسط محراب کلیسا) محفظه یا جعبه ی اشیای مقدس، موقتا 

tabernacle

<hr> (راهنمای نواختن - گیتار و غیره) روش لوح نگاری، نوعی علائم موسیقی، شرح روشن و نمودار، تصویر خیالی، تصور، تجسم بصورت وضوح، مقطع، نقاشی

(راهنمای نواختن - گیتار و غیره) روش لوح نگاری، نوعی علائم موسیقی، شرح روشن و نمودار، تصویر خیالی، تصور، تجسم بصورت وضوح، مقطع، نقاشی

tablature

<hr> معنی : فهرست، جدول، میز، سفره، کوهمیز، لیست، لوح، مطرح کردن، از دستور خارج کردن، روی میز گذاشتن، در فهرست نوشتن <hr> معانی دیگر : خوراک روی میز، خوان، مجموعه ی قوانین (به ویژه اگر بر لوحه نوشته شده باشد)، (جلسه ی) مذاکرات، گروه، اشخاص دور میز، زیج، زیگ، فهرست خلاصه، کوته واره، وابسته به میز، میزی، میز شکل، مسطح، تخت، هموار، روی میز قرار دادن، بر سفره چیدن، (امریکا- لایحه یا پیشنهاد و غیره) به بعد موکول کردن، از مطرح سازی خودداری کردن، مسکوت گذاشتن، (انگلیس) پیشنهاد کردن، (در اصل) لوح، سنگ لوح، صفحه ی فلزی یا سنگی یا چوبی (که روی آن می نگاشتند)، لوحه، رجوع شود به: tabular، درمجلس از دستور خارج کردن، معوق گذاردن

معنی : فهرست، جدول، میز، سفره، کوهمیز، لیست، لوح، مطرح کردن، از دستور خارج کردن، روی میز گذاشتن، در فهرست نوشتن معانی دیگر : خوراک روی میز، خوان، مجموعه ی قوانین (به ویژه اگر بر لوحه نوشته شده باشد)، (جلسه ی) مذاکرات، گروه، اشخاص دور میز، زیج، زیگ، فهرست خلاصه، کوته واره، وابسته به میز، میزی، میز شک

table

<hr> خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه

خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه

table d'hote

table lamp

<hr> معنی : فلات، زمین هموار و مسطح <hr> معانی دیگر : جلگه بلند، جلگه مرتفع، سینی، ورقه فلزی، (جغرافی) ریز فلات، تختال، پهن دشت، فلات، زمین هموار و مسطح

معنی : فلات، زمین هموار و مسطح معانی دیگر : جلگه بلند، جلگه مرتفع، سینی، ورقه فلزی، (جغرافی) ریز فلات، تختال، پهن دشت، فلات، زمین هموار و مسطح

table land

<hr> معنی : سفره <hr> معانی دیگر : رومیزی و دستمال سفره (پارچه های سرمیز)، دستمال سفره

معنی : سفره معانی دیگر : رومیزی و دستمال سفره (پارچه های سرمیز)، دستمال سفره

table linen

table talk

<hr> معنی : تنیس رومیزی، بازی پینگ پنگ <hr> معانی دیگر : پینگ پنگ، تنیس روی میز

معنی : تنیس رومیزی، بازی پینگ پنگ معانی دیگر : پینگ پنگ، تنیس روی میز

table tennis

<hr> معنی : تابلو، پرده نقاشی، جدول، دور نمای نقاشی <hr> معانی دیگر : نمای چشمگیر، صحنه ی جالب، تصویر گیرا

معنی : تابلو، پرده نقاشی، جدول، دور نمای نقاشی معانی دیگر : نمای چشمگیر، صحنه ی جالب، تصویر گیرا

tableau

<hr> معنی : خوان، سفره، رومیزی <hr> معانی دیگر : رومیزی، سفره، سفره، رومیزی

معنی : خوان، سفره، رومیزی معانی دیگر : رومیزی، سفره، سفره، رومیزی

tablecloth

tables

<hr> معنی : قاشق سوپخوری <hr> معانی دیگر : قاشق غذاخوری، قاشق بزرگ (در اندازه گیری های دقیق تر برابر است با سه قاشق چایخوری یا نیم اونس)، رجوع شود به: soupspoon، قاشق سوپ خوری

معنی : قاشق سوپخوری معانی دیگر : قاشق غذاخوری، قاشق بزرگ (در اندازه گیری های دقیق تر برابر است با سه قاشق چایخوری یا نیم اونس)، رجوع شود به: soupspoon، قاشق سوپ خوری

tablespoon

<hr> (به اندازه ی یک) قاشق غذاخوری (یا قاشق سوپ خوری)، بقدر یک قاشق سوپ خوری، مقدار یک قاشق سوپخوری

(به اندازه ی یک) قاشق غذاخوری (یا قاشق سوپ خوری)، بقدر یک قاشق سوپ خوری، مقدار یک قاشق سوپخوری

tablespoonful

<hr> معنی : تخته، لوحه، لوح، قرص، صفحه، ورقه <hr> معانی دیگر : (سنگ یا فلز یا تخته چوب مسطح) لوح، تابلو، پلمه، سنگ نبشته، (دارو) قرص، حب، پلاک، دیوار نگاشت، کتیبه، دفتر، دفترچه، دفتر رسم یا نقاشی، (انگلیس) دانه ی آبنبات، حب نبات، بر لوح نوشتن

معنی : تخته، لوحه، لوح، قرص، صفحه، ورقه معانی دیگر : (سنگ یا فلز یا تخته چوب مسطح) لوح، تابلو، پلمه، سنگ نبشته، (دارو) قرص، حب، پلاک، دیوار نگاشت، کتیبه، دفتر، دفترچه، دفتر رسم یا نقاشی، (انگلیس) دانه ی آبنبات، حب نبات، بر لوح نوشتن

tablet

tabletop

<hr> معنی : کارد و چنگال، ظروف سفره، لوازم میز یا سفره <hr> معانی دیگر : ظروف میز غذا، اسباب سفره، لوازم میز یا سفره

معنی : کارد و چنگال، ظروف سفره، لوازم میز یا سفره معانی دیگر : ظروف میز غذا، اسباب سفره، لوازم میز یا سفره

tableware

<hr> معنی : چکیده، روزنامه نیم قطع و مصور، خلاصه شده، تلخیص شده <hr> معانی دیگر : خلاصه، کوته وار، تخلیص شده

معنی : چکیده، روزنامه نیم قطع و مصور، خلاصه شده، تلخیص شده معانی دیگر : خلاصه، کوته وار، تخلیص شده

tabloid

<hr> معنی : حرام، تابو، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده <hr> معانی دیگر : (در اصل - در میان بومیان جزایر اقیانوس آرام) تحریم برخی اشخاص و اشیا، حرام انگاری، تحریم، حرام سازی، ممنوع سازی، نهی شده، منع شده، تحریم شده، (زبان شناسی - جانشین سازی واژه یا عبارت حرام یا ناخوشایند با واژه یا عبارت دیگر) جانشین سازی، گردانش، واژه ی حرام، الفاظ حرام

معنی : حرام، تابو، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده معانی دیگر : (در اصل - در میان بومیان جزایر اقیانوس آرام) تحریم برخی اشخاص و اشیا، حرام انگاری، تحریم، حرام سازی، ممنوع سازی، نهی شده، منع شده، تحریم شده، (زبان شناسی - جانشین سازی واژه یا عبارت حرام یا ناخوشایند با واژه یا عبارت دیگر) جانشین سازی، گرد

taboo

<hr> معنی : طبل، طبله، تنبور، دمبک، تبیره، تبیره زدن، تنبور زدن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: تبیر)، طبل کوچک، کوس کوچک، دهل

معنی : طبل، طبله، تنبور، دمبک، تبیره، تبیره زدن، تنبور زدن معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: تبیر)، طبل کوچک، کوس کوچک، دهل

tabor

<hr> شهر تبریز (در شمال غربی ایران)

شهر تبریز (در شمال غربی ایران)

tabriz

<hr> معنی : حرام، تابو، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: taboo، taboo تابو

معنی : حرام، تابو، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده معانی دیگر : رجوع شود به: taboo، taboo تابو

tabu

<hr> لوح سپید، لوح نا نوشته، لوح ساده، مرحله فرضی فکری خالی از افکاروتخیلات، فکر ساده وبدون تصور اطفال، سپید لوح

لوح سپید، لوح نا نوشته، لوح ساده، مرحله فرضی فکری خالی از افکاروتخیلات، فکر ساده وبدون تصور اطفال، سپید لوح

tabula rasa

<hr> معنی : جدولی، تختهای، لوحی، کوهمیزی <hr> معانی دیگر : مسطح، هموار، تخت، میزوار، فهرستی

معنی : جدولی، تختهای، لوحی، کوهمیزی معانی دیگر : مسطح، هموار، تخت، میزوار، فهرستی

tabular

<hr> معنی : هموار، تخت و مسطح، جدول بندی کردن، تخت کردن، مسطح کردن <hr> معانی دیگر : ستون بندی کردن، به صورت جدول یا ستون درآوردن

معنی : هموار، تخت و مسطح، جدول بندی کردن، تخت کردن، مسطح کردن معانی دیگر : ستون بندی کردن، به صورت جدول یا ستون درآوردن

tabulate

<hr> معنی : جدول بندی، جدول بند <hr> معانی دیگر : جدول بند، جدول بندی

معنی : جدول بندی، جدول بند معانی دیگر : جدول بند، جدول بندی

tabulating

<hr> معنی : تسطیح، جدول بندی، تنظیم بصورت جدول <hr> معانی دیگر : جدول بندی

معنی : تسطیح، جدول بندی، تنظیم بصورت جدول معانی دیگر : جدول بندی

tabulation

<hr> مخفف: فرماندهی رزم آرایی هوایی

مخفف: فرماندهی رزم آرایی هوایی

<hr> معنی : گیره، قلاب، سگک، چنگک، نوار اتصال، گیره یا قلاب زدن به <hr> معانی دیگر : tache گیره

معنی : گیره، قلاب، سگک، چنگک، نوار اتصال، گیره یا قلاب زدن به معانی دیگر : tache گیره

tach

<hr> معنی : گیره، قلاب، سگک، چنگک، نوار اتصال، گیره یا قلاب زدن به <hr> معانی دیگر : tach گیره

معنی : گیره، قلاب، سگک، چنگک، نوار اتصال، گیره یا قلاب زدن به معانی دیگر : tach گیره

tache

<hr> معنی : سرعت سنج، اندازه گیر سرعت چرخش، سرعت نما <hr> معانی دیگر : (دستگاه سنجش سرعت یا میزان چرخش محور یا چرخ) تندی سنج، دور سنج

معنی : سرعت سنج، اندازه گیر سرعت چرخش، سرعت نما معانی دیگر : (دستگاه سنجش سرعت یا میزان چرخش محور یا چرخ) تندی سنج، دور سنج

tachometer

<hr> (پزشکی) تپش قلب، ضربان شدید قلب، تند نبضی، تند دلی

(پزشکی) تپش قلب، ضربان شدید قلب، تند نبضی، تند دلی

tachycardia

tachypnea

<hr> معنی : ضمنی، خاموش، بارامی و سکوت <hr> معانی دیگر : مستتر، تلویحی، با زبان بی زبانی، به طور سربسته، ضمنا، مفهوم، مقدر

معنی : ضمنی، خاموش، بارامی و سکوت معانی دیگر : مستتر، تلویحی، با زبان بی زبانی، به طور سربسته، ضمنا، مفهوم، مقدر

واژه های حرف "t" - جملات نمونه