جملات نمونه

<hr> معنی : ارام، خاموش، کم حرف، کم سخن، کم گفتار <hr> معانی دیگر : کم گو

معنی : ارام، خاموش، کم حرف، کم سخن، کم گفتار معانی دیگر : کم گو

taciturn

<hr> معنی : خاموشی، ارامش، سکوت، کم حرفی <hr> معانی دیگر : کم حرفی، خاموشی، سکوت، ارامش

معنی : خاموشی، ارامش، سکوت، کم حرفی معانی دیگر : کم حرفی، خاموشی، سکوت، ارامش

taciturnity

tacitus

<hr> معنی : مشی، رویه، خوراک، پونز، میخ سرپهن کوچک، پونز زدن، ضمیمه کردن، میخ زدن <hr> معانی دیگر : میخ کوتاه و سرپهن، مفتول یا سیم (برای دوختن چیزی)، چسبندگی، چسبانی، چسبش، (به ویژه اگر با مشی یا روال پیشین فرق داشته باشد) روال، خط مشی، ماده ی خوراکی، غذا، نان، (کشتی بادبانی) مسیر، تغییر مسیر (به طوری که طرف مقابل بادبان به سوی باد باشد)، چپ و راست رفتن کشتی، چرخش، با پونز چسباندن، پونز کردن، میخ کوب کردن، کوک زدن، موقتا به هم دوختن یا الصاق کردن، زدن، (لایحه یا بند قرارداد و غیره) ملحق کردن، افزودن، (کشتی را) مخالف جهت باد چرخاندن، پاد باد کردن (در برابر: به جهت باد چرخاندن wear)، (روال کار یا سیاست و غیره را ناگهان) عوض کردن، دگرگون کردن، پونز (thumb tack هم می گویند)، پونز زنی، میخ کوبی، (خیاطی) کوک، شلال (tailor's tack هم می گویند)، مسیر زیگزاگ، حرکت زیگزاگ، چپ و راست روی، (کشتی) مسیر مورب، طناب جلو و زیر بادبان کشتی، بادبان بند، (اسب) زین و برگ، می&nbsp; سرپهن کوچک، می&nbsp; زدن

معنی : مشی، رویه، خوراک، پونز، میخ سرپهن کوچک، پونز زدن، ضمیمه کردن، میخ زدن معانی دیگر : میخ کوتاه و سرپهن، مفتول یا سیم (برای دوختن چیزی)، چسبندگی، چسبانی، چسبش، (به ویژه اگر با مشی یا روال پیشین فرق داشته باشد) روال، خط مشی، ماده ی خوراکی، غذا، نان، (کشتی بادبانی) مسیر، تغییر مسیر (به طوری که طرف

tack

<hr> می&nbsp; زننده، کوک زننده، جوش دهنده

می زننده، کوک زننده، جوش دهنده

tacker

tackiness

<hr> معنی : اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره، گلاویز شدن با، دارای اسباب و لوازم کردن، بعهده گرفتن، نگاه داشتن، افسار کردن، از عهده برامدن <hr> معانی دیگر : ابزار، وسیله، (فوتبال امریکایی) هریک از دو بازیکن مجاور گوشه، (اسب) مهارکردن، زین و برگ کردن، به عهده گرفتن، از عهده برآمدن، از پس چیزی بر آمدن، (فوتبال امریکایی و غیره) تکل کردن، گلاویز شدن، برآویختن، (به ویژه در کشتی) طناب و قرقره، (دستگاه) بالاکش، بالابر، (فوتبال امریکایی و راگبی و غیره) تکل، گلاویزی، بر آویزی، طناب و بادبان ها و قرقره های کشتی، با طناب و قرقره بستن، گرفتن، محکم چسبیدن

معنی : اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره، گلاویز شدن با، دارای اسباب و لوازم کردن، بعهده گرفتن، نگاه داشتن، افسار کردن، از عهده برامدن معانی دیگر : ابزار، وسیله، (فوتبال امریکایی) هریک از دو بازیکن مجاور گوشه، (اسب) مهارکردن، زین و برگ کردن، به عهده گرفتن، از عهده برآمدن، از پس چیزی بر آمدن، (فوتبال امر

tackle

tackler

<hr> معنی : چسبناک، کهنه، نخ نما، رنگ ورو رفته <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد رنگ یا جلا که هنوز خشک نشده است) چسبناک، تر و چسبنده، بد لباس، شلخته، بددوخت، (عامیانه)، ن&nbsp; نما

معنی : چسبناک، کهنه، نخ نما، رنگ ورو رفته معانی دیگر : (به ویژه در مورد رنگ یا جلا که هنوز خشک نشده است) چسبناک، تر و چسبنده، بد لباس، شلخته، بددوخت، (عامیانه)، ن نما

tacky

<hr> (خوراک مکزیکی: نان پیچیده به دور گوشت خرد کرده و پخته و کاهو و غیره) تاکو، ساندویچ، نان ساجی

(خوراک مکزیکی: نان پیچیده به دور گوشت خرد کرده و پخته و کاهو و غیره) تاکو، ساندویچ، نان ساجی

taco

<hr> معنی : ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت <hr> معانی دیگر : مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، پرماس، عقل، مهارت

معنی : ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت معانی دیگر : مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، پرماس، عقل، مهارت

tact

<hr> معنی : با نزاکت، مبادی اداب، موقع شناس، دنیا دار <hr> معانی دیگر : کیاستمندانه، فراست آمیز، مدبرانه، مردم دارانه، کاردان، با تدبیر، با فراست، با کیاست

معنی : با نزاکت، مبادی اداب، موقع شناس، دنیا دار معانی دیگر : کیاستمندانه، فراست آمیز، مدبرانه، مردم دارانه، کاردان، با تدبیر، با فراست، با کیاست

tactful

tactfully

<hr> معنی : رزم شیوه، جنگ فن، جنگ فنی، تاکتیک یا رزم ارایی، وابسته به رزم شیوه، رزم ارا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - وابسته به taxis) رهبردی، گرایشی، آرایشی، رجوع شود به: tactics، وابسته به رزم آرایی، لشکر آرایانه، وابسته به ترتیب یا نظام چیزی، ماهردرفنون جنگی

معنی : رزم شیوه، جنگ فن، جنگ فنی، تاکتیک یا رزم ارایی، وابسته به رزم شیوه، رزم ارا معانی دیگر : (گیاه شناسی - وابسته به taxis) رهبردی، گرایشی، آرایشی، رجوع شود به: tactics، وابسته به رزم آرایی، لشکر آرایانه، وابسته به ترتیب یا نظام چیزی، ماهردرفنون جنگی

tactic

<hr> وابسته به رزم آرایی، رزم آرایانه، لشکر آرایی، تدبیری، مربوط به تدابیرجنگی، ماهر، ماهرانه

وابسته به رزم آرایی، رزم آرایانه، لشکر آرایی، تدبیری، مربوط به تدابیرجنگی، ماهر، ماهرانه

tactical

tactically

<hr> معنی : متخصص فنون جنگی، ماهردرفنون جنگی، جنگفن گر، با تدبیر، رزم ارا <hr> معانی دیگر : رزم آرا، لشکر آرا، ویژه گر فنون رزمی

معنی : متخصص فنون جنگی، ماهردرفنون جنگی، جنگفن گر، با تدبیر، رزم ارا معانی دیگر : رزم آرا، لشکر آرا، ویژه گر فنون رزمی

tactician

<hr> معنی : رزم ارایی، جنگ فن، تاکتیک یا رزم ارایی، تدابیر جنگی، جنگ دانی <hr> معانی دیگر : تدبیر، روش، ترفند، (با فعل مفرد)، رزم آرایی، لشکر آرایی (در برابر: جنگ آمایی strategy)، فن استقرار یگان های رزمی و حرکت دادن آنها، فنون

معنی : رزم ارایی، جنگ فن، تاکتیک یا رزم ارایی، تدابیر جنگی، جنگ دانی معانی دیگر : تدبیر، روش، ترفند، (با فعل مفرد)، رزم آرایی، لشکر آرایی (در برابر: جنگ آمایی strategy)، فن استقرار یگان های رزمی و حرکت دادن آنها، فنون

tactics

<hr> معنی : لامسهای، لمس کردنی، وابسته بحس بساوایی <hr> معانی دیگر : بساوشی، لمسی، پرماسی، قابل لمس، پرماس پذیر، پرماسشی، بساوش پذیر، سوهشی

معنی : لامسهای، لمس کردنی، وابسته بحس بساوایی معانی دیگر : بساوشی، لمسی، پرماسی، قابل لمس، پرماس پذیر، پرماسشی، بساوش پذیر، سوهشی

tactile

<hr> معنی : لمس، قابلیت لمس، بساوایی <hr> معانی دیگر : محسوسیت

معنی : لمس، قابلیت لمس، بساوایی معانی دیگر : محسوسیت

tactility

<hr> معنی : بی نزاکت، بدون مبادی اداب، موقع نشناس <hr> معانی دیگر : بی تدبیر، بی فراست، بی کیاست، وقت نشناس، خروس بی محل، بی مهارت، بی سلیقه

معنی : بی نزاکت، بدون مبادی اداب، موقع نشناس معانی دیگر : بی تدبیر، بی فراست، بی کیاست، وقت نشناس، خروس بی محل، بی مهارت، بی سلیقه

tactless

tactlessly

tactlessness

<hr> معنی : لامسهای، وابسته به حس بساوایی <hr> معانی دیگر : پرماسی، پرماسشی، سوهشی، بساوشی، وابسته به حس لامسه

معنی : لامسهای، وابسته به حس بساوایی معانی دیگر : پرماسی، پرماسشی، سوهشی، بساوشی، وابسته به حس لامسه

tactual

<hr> معنی : بچه کوچک، نی نی <hr> معانی دیگر : (معمولا با: a) کمی، (یک) ذره، بچه ی کوچک (به ویژه نوزاد پسر)، نوزاد، کودک

معنی : بچه کوچک، نی نی معانی دیگر : (معمولا با: a) کمی، (یک) ذره، بچه ی کوچک (به ویژه نوزاد پسر)، نوزاد، کودک

<hr> معنی : بچه وزغ، بچه قورباغه <hr> معانی دیگر : نوزاد قورباغه، سربک، کفچه لیزک، کله ویز، بچه وزه

معنی : بچه وزغ، بچه قورباغه معانی دیگر : نوزاد قورباغه، سربک، کفچه لیزک، کله ویز، بچه وزه

tadpole

<hr> (روش دفاع متداول در کره که همانند کاراته است) تکواندو

(روش دفاع متداول در کره که همانند کاراته است) تکواندو

tae kwon do

<hr> (پزشکی) ابتلا به کرم کدو یا کرم های نواری، کرم زدگی، کرمویی، تنیاسیس

(پزشکی) ابتلا به کرم کدو یا کرم های نواری، کرم زدگی، کرمویی، تنیاسیس

taeniasis

<hr> معنی : مجلل، پارچه تافته <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: تافته)، پارچه ی تافته، پارچه ی براق (از ابریشم یا الیاف مصنوعی)، فارسی است پارچه تافته، خوش مزه

معنی : مجلل، پارچه تافته معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: تافته)، پارچه ی تافته، پارچه ی براق (از ابریشم یا الیاف مصنوعی)، فارسی است پارچه تافته، خوش مزه

taffeta

<hr> معنی : تافی، نوعی اب نبات <hr> معانی دیگر : آبنبات

معنی : تافی، نوعی اب نبات معانی دیگر : آبنبات

taffy

<hr> معنی : برچسب، سوش، علامت، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، مثال یا گفته مبتذل، پلاک، تهلیل، ضمیمه شدن به، ضمیمه کردن، علامت زدن، اتیکت چسباندن به، بدنبال آوردن، گرگ بهوا بازی کردن، برچسب زدن <hr> معانی دیگر : عبارت، اصطلاح، زبانزد، لغت، ورد زبان، (عبارت) فرمولی، ریختاری، کارت مشخصات، لقب، شهرت، بر چسب زدن به، کارت نام و نشانی چسباندن به، کارت مشخصات زدن به، شناساندن، (مجازی) بر چسب زدن، عنوان دادن، نامیدن، برگ جریمه دادن به، (اتومبیل را) جریمه کردن، خاطی شمردن، افزودن (به)، وصل کردن، (با سماجت) دنبال کسی یا چیزی رفتن، عقب کسی افتادن، تعقیب کردن، همراه رفتن (معمولا با: along)، (در اصل) بخش پاره شده و آویخته ی جامه (مثلا بخش پاره ی شلوار کهنه)، بخش مندرس، ژنده، (کاشی) وشگوا، (هر چیز) بخش آویخته، آویزه، منگوله، شرابه (tassel هم می گویند)، بخش فلزی دو سر بند کفش (aglet هم می گویند)، (تئاتر) آخرین حرف هنر پیشه (هنگام خروج از صحنه یا افتادن پرده - tag line هم می گویند)، پایان، آخرین بخش، حلقه، گیره، زبانه (مثلا زبانه ی چرمی که به پشت پوتین می زنند تا بتوان آن را آسان تر پوشید)، (نگارش) زیر و زبر، آرایش های خط نویسی، حلقه ی گیسو، تکه ی مو، تکه پشم، گندله ی پشم، (بازی کودکان) گرگم به هوا، (قدیمی) عوام الناس، اراذل و اوباش، (بیس بال) تگ کردن، بدنبال اوردن، گرگم بهوابازی کردن

معنی : برچسب، سوش، علامت، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، مثال یا گفته مبتذل، پلاک، تهلیل، ضمیمه شدن به، ضمیمه کردن، علامت زدن، اتیکت چسباندن به، بدنبال آوردن، گرگ بهوا بازی کردن، برچسب زدن معانی دیگر : عبارت، اصطلاح، زبانزد، لغت، ورد زبان، (عبارت) فرمولی، ریختاری، کارت مشخصات، لقب، شهرت، بر چسب زدن

<hr> جمله نهایی نمایش وغیره، نقطه حساس

جمله نهایی نمایش وغیره، نقطه حساس

tag line

<hr> (اهل شهر مانیل و سرزمین های اطراف آن) تاگالوگ

(اهل شهر مانیل و سرزمین های اطراف آن) تاگالوگ

tagalog

<hr> طفیلی، انگل، موی دماه

tagalong

<hr> تنکه اهن یاحلبی، دنبال کننده دربازی گرگم بهوا

تنکه اهن یاحلبی، دنبال کننده دربازی گرگم بهوا

tagger

<hr> ماکارونی نواری، ماکارونی پهن

ماکارونی نواری، ماکارونی پهن

tagliatelle

<hr> (عربی) دانه ی کنجد کوبیده، خمیر کنجد، ارده، ارده tahini and syrup ارده شیره

(عربی) دانه ی کنجد کوبیده، خمیر کنجد، ارده، ارده tahini and syrup ارده شیره

tahini

<hr> جزیره ی تاهیتی (در جنوب اقیانوس آرام - پایتخت: 1042 - papeete کیلومتر مربع)

جزیره ی تاهیتی (در جنوب اقیانوس آرام - پایتخت: 1042 - papeete کیلومتر مربع)

tahiti

<hr> اهل تاهیتی، اهل جزیره تاهیتی در جزایر پلینزی

اهل تاهیتی، اهل جزیره تاهیتی در جزایر پلینزی

tahitian

<hr> (شاخه ای از زبان های sino-tibetan که شامل زبان thai نیز می شود) زبان تای، (شخص) تای زبان، کسی که زبان بومی او تای است (به ویژه در کشور تایلند)

(شاخه ای از زبان های sino-tibetan که شامل زبان thai نیز می شود) زبان تای، (شخص) تای زبان، کسی که زبان بومی او تای است (به ویژه در کشور تایلند)

<hr> (چین - روش قرارگیری و ورزش برای دفاع یا تفکر ژرف و مذهبی) تای جی ( نام کامل: t'ai chi ch'uan)

(چین - روش قرارگیری و ورزش برای دفاع یا تفکر ژرف و مذهبی) تای جی ( نام کامل: t'ai chi ch'uan)

tai chi

<hr> (زیست بوم گیاهی و حیوانی که میان توندرا tundra و جنگل های کاج و درختان ناژویی دیگر قرار دارد) تایگا

(زیست بوم گیاهی و حیوانی که میان توندرا tundra و جنگل های کاج و درختان ناژویی دیگر قرار دارد) تایگا

taiga

<hr> معنی : دنباله، دم، تعقیب کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز دم مانند، عقب، پشت دامن (یا پیراهن و غیره)، دنباله ی شهاب ثاقب، ته هرچیز، ما تحت، بخش پایانی، انتها، (خودمانی) کون، بقچه بندی، کپل، آخر، (معمولا جمع) پشت سکه، خط (در برابر: شیر head)، (بلند) حلقه ی گیسو، طره، (جمع - عامیانه) ژاکت رسمی، (لباس سلام) کت دنباله دار، فراک (tail coat و swallow-tailed coat هم می گویند)، (مردانه) لباس رسمی، از سوی پشت، از سمت عقب، پشت سوی، خلفی، دم دار کردن، دنباله دار کردن، دم (یا بخش دم مانند چیزی را) بریدن، بی دم کردن، دم (میوه و غیره را) گرفتن، (معمولا با: in یا on - آجر یا تخته و غیره) از ته وصل کردن، ته آجر (و غیره را) در دیوار کار گذاشتن، از یک سو در دیوار کار گذاشتن، (خودمانی) پنهانی تعقیب کردن، زاغ سیاه کسی را چوب زدن، تعقیب کننده، بپا، مراقب پنهانی، (با: off یا away - کم کم) کوچک شدن، نوک تیز یا باریک شدن، کم رنگ شدن، ضعیف شدن، نقصان یافتن، کم شدن، (محرمانه) دنباله روی، تعاقب، ردیابی، پیروان، دنباله روها، مشایعین، ملتزمان رکاب، ملازمان، همراهان، ته رودخانه (در برابر: سر رودخانه a river's head)، پایین رودخانه یا دریاچه، عقب هواپیما، دم هواپیما، دم موشک (یا پرتابه یا فضاناو)، (خودمانی - زننده) جماع، گاییدن، (خودمانی - زننده - زن) تیکه، چیز، (چاپ) ته صفحه، پای صفحه، (در مشایعت و غیره) د رعقب بودن، در آخر صف بودن، در پشت گروه همراهان بودن، رجوع شود به: entail

معنی : دنباله، دم، تعقیب کردن معانی دیگر : هر چیز دم مانند، عقب، پشت دامن (یا پیراهن و غیره)، دنباله ی شهاب ثاقب، ته هرچیز، ما تحت، بخش پایانی، انتها، (خودمانی) کون، بقچه بندی، کپل، آخر، (معمولا جمع) پشت سکه، خط (در برابر: شیر head)، (بلند) حلقه ی گیسو، طره، (جمع - عامیانه) ژاکت رسمی، (لباس سلام) کت

tail

tail away

<hr> بخش پایانی هر چیز، آخر، پایان، خاتمه، قسمت انتهایی، قسمت نهایی، انتها، دنباله

بخش پایانی هر چیز، آخر، پایان، خاتمه، قسمت انتهایی، قسمت نهایی، انتها، دنباله

tail end

tail fin

tail off

<hr> معنی : بادوزان در عقب هواپیما <hr> معانی دیگر : (کشتی یا هواپیما) باد مساعد، باد همسو، در هوا نوردی بادوزان در عقب هواپیما

معنی : بادوزان در عقب هواپیما معانی دیگر : (کشتی یا هواپیما) باد مساعد، باد همسو، در هوا نوردی بادوزان در عقب هواپیما

واژه های حرف "t" - جملات نمونه