جملات نمونه

ultrasonically

<hr> (با فعل مفرد) فراواشناسی، فرا صوت شناسی، فرا آواشناسی

(با فعل مفرد) فراواشناسی، فرا صوت شناسی، فرا آواشناسی

ultrasonics

<hr> (امواج فرا صوتی که در درمان و جراحی به کار می روند) فراوا درمانی، فراوانمایی، اولتراسوند

(امواج فرا صوتی که در درمان و جراحی به کار می روند) فراوا درمانی، فراوانمایی، اولتراسوند

ultrasound

<hr> (ساختار بسیار ریز پروتوپلاسم که توسط میکروسکپ الکترونی نمایان می شود) فراساختار

(ساختار بسیار ریز پروتوپلاسم که توسط میکروسکپ الکترونی نمایان می شود) فراساختار

ultrastructure

<hr> معنی : فرابنفش <hr> معانی دیگر : (امواج الکترومگنتیک دارای طول موج میان حدود 5 تا 400 نانومتر) فرابنفش، ایجاد شده بوسیله اشعه ماورا بنفش یافرابنفش، ماورابنفش

معنی : فرابنفش معانی دیگر : (امواج الکترومگنتیک دارای طول موج میان حدود 5 تا 400 نانومتر) فرابنفش، ایجاد شده بوسیله اشعه ماورا بنفش یافرابنفش، ماورابنفش

ultraviolet

<hr> معنی : زوزه کشیدن، جیغ کشیدن، با صدای بلند ناله و زاری کردن <hr> معانی دیگر : نوفیدن، نالیدن، زوزه کشیدن مانند سگ یا گرگ، جیغ کشیدن مانند جغد

معنی : زوزه کشیدن، جیغ کشیدن، با صدای بلند ناله و زاری کردن معانی دیگر : نوفیدن، نالیدن، زوزه کشیدن مانند سگ یا گرگ، جیغ کشیدن مانند جغد

ululate

<hr> اسم خاص مذکر، odysseus : افسانه یونان اولیسز قهرمان حماسه اودیسه منسوب به هومر شاعرنابینای یونانی

اسم خاص مذکر، odysseus : افسانه یونان اولیسز قهرمان حماسه اودیسه منسوب به هومر شاعرنابینای یونانی

ulysses

<hr> (گیاه شناسی)، چترک، ارایش چتری

(گیاه شناسی)، چترک، ارایش چتری

umbel

<hr> (گیاه) چتری، چتری، چترکی، چترکدار ( umbellated هم می گویند)

(گیاه) چتری، چتری، چترکی، چترکدار ( umbellated هم می گویند)

umbellate

<hr> معنی : ای قهوه مایل به زرد <hr> معانی دیگر : (نوعی خاک دارای اکسید منگنز و آهن که به رنگ قهوه ای مایل به زرد است و پخته ی آن به رنگ قهوه ای مایل به قرمز است) اومبر، گل ماشی، (رنگ) قهوه ای مایل به زرد یا قرمز، (محلی) سایه، سایه، روح، شبح، سایه انداختن، قهوه ای مایل بزرد

معنی : ای قهوه مایل به زرد معانی دیگر : (نوعی خاک دارای اکسید منگنز و آهن که به رنگ قهوه ای مایل به زرد است و پخته ی آن به رنگ قهوه ای مایل به قرمز است) اومبر، گل ماشی، (رنگ) قهوه ای مایل به زرد یا قرمز، (محلی) سایه، سایه، روح، شبح، سایه انداختن، قهوه ای مایل بزرد

umber

<hr> معنی : بطنی، مرکزی، نافی، واقع در نزدیکی ناف <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند ناف، نافسان، نافدیس، واقع در وسط شکم، متصل، همبسته

معنی : بطنی، مرکزی، نافی، واقع در نزدیکی ناف معانی دیگر : وابسته به یا همانند ناف، نافسان، نافدیس، واقع در وسط شکم، متصل، همبسته

umbilical

<hr> (کالبدشناسی) بند ناف، بند ناف، بند سره

(کالبدشناسی) بند ناف، بند ناف، بند سره

umbilical cord

<hr> معنی : ناف، فرورفتگی ناف مانند <hr> معانی دیگر : navel تش، پیوندگاه ناف

معنی : ناف، فرورفتگی ناف مانند معانی دیگر : navel تش، پیوندگاه ناف

umbilicus

<hr> برجستگی یا گلمیخ وسط سپر، قپه ی سپر، گره صدف

برجستگی یا گلمیخ وسط سپر، قپه ی سپر، گره صدف

umbo

<hr> معنی : شبح، روح، سایه، نقطه تاریک <hr> معانی دیگر : (سایه ی مخروط شکل هر سیاره که در جهت مخالف خورشید افکنده می شود) اختر سایه، سایه ی سیاره، (لکه های خورشید) سیاه میان، سایه ی مرکزی

معنی : شبح، روح، سایه، نقطه تاریک معانی دیگر : (سایه ی مخروط شکل هر سیاره که در جهت مخالف خورشید افکنده می شود) اختر سایه، سایه ی سیاره، (لکه های خورشید) سیاه میان، سایه ی مرکزی

umbra

<hr> معنی : رنجش، اثر، نگرانی، سایه، تاری، تاریکی، سایه شاخ و برگ، سوظن <hr> معانی دیگر : آزردگی، دلخوری، (قدیمی - شاعرانه) سایه، شاخ و برگ، (قدیمی) شکل سایه مانند، شبه، سایه شا&nbsp; و برگ، شابهت سایه وار

معنی : رنجش، اثر، نگرانی، سایه، تاری، تاریکی، سایه شاخ و برگ، سوظن معانی دیگر : آزردگی، دلخوری، (قدیمی - شاعرانه) سایه، شاخ و برگ، (قدیمی) شکل سایه مانند، شبه، سایه شا و برگ، شابهت سایه وار

umbrage

umbral

<hr> معنی : حفاظ، سایبان، چتر، چتر استعمال کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز چتر مانند، شاخ و برگ، سایه، پوشش، چتر دفاعی

معنی : حفاظ، سایبان، چتر، چتر استعمال کردن معانی دیگر : هر چیز چتر مانند، شاخ و برگ، سایه، پوشش، چتر دفاعی

umbrella

<hr> (نام ناحیه ای در مرکز ایتالیا که مرکز آن شهر perugia است - 8469 کیلومتر مربع) آمبریا

(نام ناحیه ای در مرکز ایتالیا که مرکز آن شهر perugia است - 8469 کیلومتر مربع) آمبریا

umbria

<hr> معنی : ادغام <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی)، ادغام دو حرف صدادار، اوملات، واک آمیخت، (به ویژه زبان انگلیسی - تفاوت حروف صدادار در مفرد و جمع) واک گرد، دگرش واکه، تغییر صدا (مثلا دگرش foot به feet یا mouse به mice)، ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدی، ادغام کردن

معنی : ادغام معانی دیگر : (زبان شناسی)، ادغام دو حرف صدادار، اوملات، واک آمیخت، (به ویژه زبان انگلیسی - تفاوت حروف صدادار در مفرد و جمع) واک گرد، دگرش واکه، تغییر صدا (مثلا دگرش foot به feet یا mouse به mice)، ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدی، ادغام کردن

umlaut

umma

<hr> معنی : داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن <hr> معانی دیگر : حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور

معنی : داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن معانی دیگر : حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور

umpire

<hr> معنی : فراوان، وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به <hr> معانی دیگر : (خودمانی) چندمین، هزارمین

معنی : فراوان، وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به معانی دیگر : (خودمانی) چندمین، هزارمین

umpteen

<hr> معنی : وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به <hr> معانی دیگر : umpteen بی حد و حصر

معنی : وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به معانی دیگر : umpteen بی حد و حصر

umpteenth

<hr> مخفف: سازمان ملل، پیشوند: بدون، فاقد، نه -، بر عکس، وارو -، وا -، معکوس، وارونه، نا - [unreason و unwanted و unbinsd]، پیشوند بمعنی 'لا' و ' نه ' و غیر و 'عدم ' و 'نا'

مخفف: سازمان ملل، پیشوند: بدون، فاقد، نه -، بر عکس، وارو -، وا -، معکوس، وارونه، نا - [unreason و unwanted و unbinsd]، پیشوند بمعنی 'لا' و ' نه ' و غیر و 'عدم ' و 'نا'

un-american

<hr> معنی : گستاخ، بی شرم <hr> معانی دیگر : گستا

معنی : گستاخ، بی شرم معانی دیگر : گستا

unabashed

unabashedly

<hr> معنی : کاسته نشده، فرو ننشسته <hr> معانی دیگر : فرو ننشسته، کاسته نشده

معنی : کاسته نشده، فرو ننشسته معانی دیگر : فرو ننشسته، کاسته نشده

unabated

<hr> معنی : ناتوان، عاجز <hr> معانی دیگر : ناقادر، بیچاره

معنی : ناتوان، عاجز معانی دیگر : ناقادر، بیچاره

unable

<hr> معنی : کامل، مشروح، کوتاه نشده، مختصرنشده، تلخیص نشده <hr> معانی دیگر : خلاصه نشده

معنی : کامل، مشروح، کوتاه نشده، مختصرنشده، تلخیص نشده معانی دیگر : خلاصه نشده

unabridged

unabsorbed

unaccented

unacceptability

<hr> غیر قابل قبول، نپذیرفتنی

غیر قابل قبول، نپذیرفتنی

unacceptable

unacceptably

unaccepted

unaccommodating

<hr> معنی : تنها، بدون همراه، بدون مصاحب، بدون ملتزمین رکاب <hr> معانی دیگر : بی همراه، فاقد ملازم یا مشایع، تک، تک و تنها

معنی : تنها، بدون همراه، بدون مصاحب، بدون ملتزمین رکاب معانی دیگر : بی همراه، فاقد ملازم یا مشایع، تک، تک و تنها

unaccompanied

<hr> ناکامل، تمام نشده، به ثمر نرسیده، ناتمام، انجام نشده، بی هنر، بی کمال

ناکامل، تمام نشده، به ثمر نرسیده، ناتمام، انجام نشده، بی هنر، بی کمال

unaccomplished

<hr> معنی : مرموز، عاری از حس مسئولیت، غیر مسئول، غیر قابل توصیف، توضیح ناپذیر <hr> معانی دیگر : غیر قابل توضیح، توجیه نشدنی، عجیب و غریب، اسرارآمیز، غیرعادی، پی نبردنی، عریب

معنی : مرموز، عاری از حس مسئولیت، غیر مسئول، غیر قابل توصیف، توضیح ناپذیر معانی دیگر : غیر قابل توضیح، توجیه نشدنی، عجیب و غریب، اسرارآمیز، غیرعادی، پی نبردنی، عریب

unaccountable

unaccountably

<hr> بحساب نیامده، حساب نشده، فاقد توضیح

بحساب نیامده، حساب نشده، فاقد توضیح

unaccounted

unaccredited

<hr> فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)، عجیب، غیر عادی، ناروال، خو نگرفته، عادت نکرده

فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)، عجیب، غیر عادی، ناروال، خو نگرفته، عادت نکرده

واژه های حرف "u" - جملات نمونه