کلمه جو
صفحه اصلی

مالک بن نویره

دانشنامه عمومی

مالک بن نویره از سران قبیله بنی تمیم بود که در زمان محمد اسلام آورد اما پس از او با ابوبکر بیعت نکرد و صدقات جمع شده را برای او نفرستاد. ابوبکر او را بخاطر نپرداختن زکات متهم به ارتداد کرد و خالد بن ولید را به سوی او فرستاد. خالد مالک را ابتدا اسیر کرد و سپس کشت و همسرش را به زنی گرفت. به قولی مقصود خالد گرم کردن اسیران بوده اما به کشتن آنها تعبیر و اجرا شده است.
مالک در کتب قدیمی شیعه، یکی از دوستداران اهلبیت و حامی خلافت علی بن ابی طالب معرفی گردیده است که در حضور پیغمبر اسلام ایمان به ولایت علی آورده است و همین موضوع، علتِ باطل دانستنِ خلافتِ ابوبکر و نپرداختنِ زکات شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مالک بن نویرة بن حمزة یربوعی تمیمی است و او و برادرش، متمم بن نویره ی شاعر، با هم اسلام آوردند. در تاریخ، کنیه اش را ابا حنظله نقل کرده اند.
مالِکِ بنِ نوَیرَة الحنفی الیربوعی از ارداف ملوک و شجاعان روزگار و فصحای شیرین گفتار و صحابه سید مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده. قاضی نورالله در (مجالس) شطری از احوال خیر مآل او و شهادت یافتن او به سبب محبت اهل بیت در دست خالد بن ولید ذکر کرده و هم در احوال او گفته از برآء بن عازب روایت کرده اند که گفت در اثنای آن که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند، رؤسای بنی تمیم که یکی از ایشان مالک بن نوَیره بود درآمدند و بعد از ادای خدمت گفت: یا رسول الله! عَلِّمْنِی الایمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: الایمان اَنْ تشهدَ اَنْ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَنی رَسولُ اللّهِ وَ تُّصلِّیَ الْخمْسَ وَ تَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَ تؤَدِّیَ الزَّکوةَ وَتحجَّ الْبیتَ وَ تُوالی وَصِیّی هذا. وَ اَشارَ اِلی عَلِیّ بْنِ ابی طالب علیه السلام؛ مالک به حضرت رسالت گفت: مرا طریق ایمان بیاموز، آن حضرت فرمود: ایمان آن است که گواهی دهی به آن که لا اِلهَ اِلا اللّه و به آن که من رسول خدایم و نماز پنجگانه بگزاری و روزه ماه رمضان بداری و به ادای زکات و حج خانه خدای روآوری و این را که بعد از من وصِی من خواهد بود، دوست داری و اشاره به علی بن ابی طالب علیه السلام کرد و دیگر آن که خون ناحق نریزی و از دزدی و خیانت بپرهیزی و از خوردن مال یتیم و شُرْب خَمْر بگریزی و ایمان به احکام شریعت من بیاوری و حلال مرا حلال و حرام مرا حرام دانی و حق گذاری ضعیف و قوی و صغیر و کبیر به جا آری.آن گاه شرایع اسلام و احکام آن را بر او شمرد تا یاد گرفت. آن گاه مالک برخاست و از غایت نشاط دامن کشان می رفت و با خود می گفت: تَعَلَّمْتُ الایمانَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ؛ به خدای کعبه که احکام دین آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم دور شد آن حضرت فرمودند که: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ یَنْظُرَ اِلی رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ اِلی هذا الرّجُلِ».دو نفر از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم دستوری طلبیده از عقب او رفتند و آن بشارت به وی رسانیدند و از او التماس نمودند که چون حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم تو را از اهل جنت شمرده می خواهیم که جهت ما طلب مغفرت کنی، مالک گفت: لاغَفَرَاللّهُ لکُما؛ خدای تعای شما را نیامرزد که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم که صاحب شفاعت است می گذارید و از من درخواست می کنید که جهت شما استغفار کنم!؟ پس آن دو نفر مکَدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم را نظر بر روی ایشان افتاد گفت که فِی الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ شنیدن سخن حق گاه است که آدمی را خشمناک و مکَدَّر سازد.
سبب کشته شدن مالک
رسول خدا مالک را برای جمع آوری صدقات و زکوات قوم خود مامور کرده بودند چون بعد از رسول خدا به مدینه آمد و خلافت را بر خلاف نص رسول خدا و وصیتی که به او نموده بودند به دست ابو بکر دید چون به قوم خود برگشت، از فرستادن صدقات به نزد ابو بکر خودداری نمود و صدقات را بین قوم خود تفریق نمود.و خطاب به آنها گفت: اموال خود را که صدقات باشد پس بگیرید و هیچ ترس نداشته باشید و نه انتظار گزندی که فردا به شما برسد.سپس اگر به این دین مخلوط شده با کثافات صاحب اصلی آن قیام کرد، ما اطاعت نموده و زکات خود را پرداخته و می گوئیم که دین، دین محمد است ».ابو بکر خالد بن ولید را مامور نمود که با لشکری به بطاح بروند و با افرادی که برخورد می کنند اذان بگویند و اقامه نماز کنند. اگر آنان نیز اذان گفتند و اقامه نماز کردند با آنها جنگ نکنند و در این حال از آنها فقط زکات طلب کنند و اگر ندادند فقط به غارت اموال آنها بپردازند و کسی را نکشند، و اگر از اذان و نماز خودداری کردند آنها را بکشند چه به آتش زدن باشد و چه به غیر از آن.در لشکر خالد بن ولید، ابو قتاده که اسمش حارث بود و عبد الله بن عمر نیز بودند. لشکر خالد چون به بطاح رسید کسی را نیافت و لشکر در تاریکی شب بر بنی یربوع که اقوام مالک بودند شبیخون زده و آنها را در تحت مراقبت گرفتند، مالک و سایر اقوامش با خود سلاح برداشتند.خالد و همراهانش گفتند: چرا سلاح برداشتید؟ آنها گفتند: شما چرا سلاح برداشته اید؟ اینها گفتند: ما مسلمانیم و تعدی نمی کنیم.آنها گفتند: ما نیز مسلمانیم.اینها گفتند: اگر مسلمانید سلاح خود را کنار بگذارید ما نماز می خوانیم شما هم نماز بخوانید، آنها سلاح خود را برداشته و نماز خواندند. در این حال خالد دستور داد همه را اسیر نموده و گردن بزنند. مالک بن نویره گفت: چرا ما را می کشید؟ ما مسلمانیم. قتاده و عبد الله بن عمر گفتند: ای خالد دست از کشتن مالک بدار او مسلمان است ما نماز او را دیدیم، خالد گفت: باید کشته شود.بین قتاده و خالد سخن بالا گرفت و قتاده عهد کرد با خدا که دیگر در لشگری که خالد بن ولید است نرود و تحت لوای او نباشد.مالک گفت: ای خالد تو مرا به نزد ابو بکر ببر خود در موضوع ما حکم شود.خالد گفت: ابدا تو را مهلت نمی دهم. چشم خالد که به زوجه مالک افتاده و نام او ام تمیم بود و در غایت حسن و جمال بود دل او را ربوده و قصد زنای با او داشت و کشتن مالک را مقدمه وصول به این مقصد قرار می داد.مالک در حضور خالد به زنش گفت: تو مرا به کشتن دادی و من در راه غیرت و حفظ ناموس باید کشته شوم. بالاخره آنچه مالک گفت در دل خالد اثری نکرد، مالک گفت: ای خالد تو برای انجام ماموریت دیگری آمده ای که جرم ما از آن بسیار کوچکتر است.خالد دستور داد به ضرار بن ازور که گردن مالک را بزند، او مالک را صبرا کشت، و همان شب خالد با زوجه مالک ام تمیم همبستر شد و دستور داد سرهای کشتگان را به جای سه پایه زیر دیگ های غذای خود گذاردند و آتش افروختند.مالک سر بزرگی داشت و بسیار پرمو بود قبل از آنکه آتش او را گداخته کند به واسطه سوختن موهای فراوان غذا به جوش آمد و آماده شد. خالد دستور داد تمام زنها را به عنوان اسارت به مدینه حمل دادند و تمام اموال آنان را غارت نمود.این قضیه بر مسلمین بسیار گران آمد.عمر به نزد ابا بکر آمده گفت: خالد مردم مسلمان را کشته، مالک بن نویره را کشته است و با زن مسلمان همبستر شده، و اموال مسلمین را غارت کرده باید او را قصاص کنی و حد زنا بر او جاری کنی.چون خالد به مسجد مدینه داخل شد قبائی در بدن داشت که مملو از آهن و تیر بود و عمامه ای بر سر انداخت که چوبه های تیر را در آن فروبرده بود.عمر چون چشمش به خالد افتاد برخاست و چوبهای تیر را از عمامه او بیرون آورده و همه را شکست و گفت: الآن تو را می کشم و رجم خواهم نمود، مرد مسلمان را کشتی و با زن او زن مسلمان همخوابگی نمودی؟! خالد هیچ نمی گفت چون احتمال می داد این نحو تغیر عمر ناشی از میل و رغبت ابو بکر باشد.چون خالد به ابو بکر وارد شد و مذاکراتی با هم نمودند از جمله آنکه گفت: علت کشتن من مالک را این بود که درباره تو چنین و چنان می گفت.«می گوید: مالک به من گفت: من از صاحب شما ابو بکر کناره گیری نکردم مگر به علت آنکه چنین و چنان می گفت ».خالد در جواب او گفت: او ما تعده لک صاحبا؟ «آیا تو ابو بکر را صاحب خودت نمی شناسی » فلذا امر کردم گردن او را زدند.کاری که ابوبکر در این مورد انجام داد این بود که نظری به خالد بن ولید کرد و گفت: به نظر من ای خالد، کار بدی انجام داده ای و در تشخیص وظیفه ات به خطا رفته ای، مبادا مجدّداً با این زن همبستر شوی، باید از او جدا شوی!

[ویکی اهل البیت] مالک بن نویرة بن حمزة یربوعی تمیمی است و او و برادرش، متمم بن نویره ی شاعر، با هم اسلام آوردند. در تاریخ، کنیه اش را ابا حنظله نقل کرده اند.
مالِکِ بنِ نوَیرَة الحنفی الیربوعی از ارداف ملوک و شجاعان روزگار و فصحای شیرین گفتار و صحابه سید مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده. قاضی نورالله در (مجالس) شطری از احوال خیر مآل او و شهادت یافتن او به سبب محبت اهل بیت در دست خالد بن ولید ذکر کرده و هم در احوال او گفته از برآء بن عازب روایت کرده اند که گفت در اثنای آن که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند، رؤسای بنی تمیم که یکی از ایشان مالک بن نوَیره بود درآمدند و بعد از ادای خدمت گفت: یا رسول الله! عَلِّمْنِی الایمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: الایمان اَنْ تشهدَ اَنْ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَنی رَسولُ اللّهِ وَ تُّصلِّیَ الْخمْسَ وَ تَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَ تؤَدِّیَ الزَّکوةَ وَتحجَّ الْبیتَ وَ تُوالی وَصِیّی هذا. وَ اَشارَ اِلی عَلِیّ بْنِ ابی طالب علیه السلام؛ مالک به حضرت رسالت گفت: مرا طریق ایمان بیاموز، آن حضرت فرمود: ایمان آن است که گواهی دهی به آن که لا اِلهَ اِلا اللّه و به آن که من رسول خدایم و نماز پنجگانه بگزاری و روزه ماه رمضان بداری و به ادای زکات و حج خانه خدای روآوری و این را که بعد از من وصِی من خواهد بود، دوست داری و اشاره به علی بن ابی طالب علیه السلام کرد و دیگر آن که خون ناحق نریزی و از دزدی و خیانت بپرهیزی و از خوردن مال یتیم و شُرْب خَمْر بگریزی و ایمان به احکام شریعت من بیاوری و حلال مرا حلال و حرام مرا حرام دانی و حق گذاری ضعیف و قوی و صغیر و کبیر به جا آری.
آن گاه شرایع اسلام و احکام آن را بر او شمرد تا یاد گرفت. آن گاه مالک برخاست و از غایت نشاط دامن کشان می رفت و با خود می گفت: تَعَلَّمْتُ الایمانَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ؛ به خدای کعبه که احکام دین آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم دور شد آن حضرت فرمودند که: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ یَنْظُرَ اِلی رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ اِلی هذا الرّجُلِ».
دو نفر از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم دستوری طلبیده از عقب او رفتند و آن بشارت به وی رسانیدند و از او التماس نمودند که چون حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم تو را از اهل جنت شمرده می خواهیم که جهت ما طلب مغفرت کنی، مالک گفت: لاغَفَرَاللّهُ لکُما؛ خدای تعای شما را نیامرزد که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم که صاحب شفاعت است می گذارید و از من درخواست می کنید که جهت شما استغفار کنم!؟ پس آن دو نفر مکَدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم را نظر بر روی ایشان افتاد گفت که فِی الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ شنیدن سخن حق گاه است که آدمی را خشمناک و مکَدَّر سازد.
رسول خدا مالک را برای جمع آوری صدقات و زکوات قوم خود مامور کرده بودند چون بعد از رسول خدا به مدینه آمد و خلافت را بر خلاف نص رسول خدا و وصیتی که به او نموده بودند به دست ابو بکر دید چون به قوم خود برگشت، از فرستادن صدقات به نزد ابو بکر خودداری نمود و صدقات را بین قوم خود تفریق نمود.و خطاب به آنها گفت: اموال خود را که صدقات باشد پس بگیرید و هیچ ترس نداشته باشید و نه انتظار گزندی که فردا به شما برسد.سپس اگر به این دین مخلوط شده با کثافات صاحب اصلی آن قیام کرد، ما اطاعت نموده و زکات خود را پرداخته و می گوئیم که دین، دین محمد است ».
ابو بکر خالد بن ولید را مامور نمود که با لشکری به بطاح بروند و با افرادی که برخورد می کنند اذان بگویند و اقامه نماز کنند. اگر آنان نیز اذان گفتند و اقامه نماز کردند با آنها جنگ نکنند و در این حال از آنها فقط زکات طلب کنند و اگر ندادند فقط به غارت اموال آنها بپردازند و کسی را نکشند، و اگر از اذان و نماز خودداری کردند آنها را بکشند چه به آتش زدن باشد و چه به غیر از آن.
در لشکر خالد بن ولید، ابو قتاده که اسمش حارث بود و عبد الله بن عمر نیز بودند. لشکر خالد چون به بطاح رسید کسی را نیافت و لشکر در تاریکی شب بر بنی یربوع که اقوام مالک بودند شبیخون زده و آنها را در تحت مراقبت گرفتند، مالک و سایر اقوامش با خود سلاح برداشتند.خالد و همراهانش گفتند: چرا سلاح برداشتید؟ آنها گفتند: شما چرا سلاح برداشته اید؟ اینها گفتند: ما مسلمانیم و تعدی نمی کنیم.آنها گفتند: ما نیز مسلمانیم.اینها گفتند: اگر مسلمانید سلاح خود را کنار بگذارید ما نماز می خوانیم شما هم نماز بخوانید، آنها سلاح خود را برداشته و نماز خواندند. در این حال خالد دستور داد همه را اسیر نموده و گردن بزنند. مالک بن نویره گفت: چرا ما را می کشید؟ ما مسلمانیم. قتاده و عبد الله بن عمر گفتند: ای خالد دست از کشتن مالک بدار او مسلمان است ما نماز او را دیدیم، خالد گفت: باید کشته شود.بین قتاده و خالد سخن بالا گرفت و قتاده عهد کرد با خدا که دیگر در لشگری که خالد بن ولید است نرود و تحت لوای او نباشد[. مالک گفت: ای خالد تو مرا به نزد ابو بکر ببر خود در موضوع ما حکم شود.خالد گفت: ابدا تو را مهلت نمی دهم. چشم خالد که به زوجه مالک افتاده و نام او ام تمیم بود و در غایت حسن و جمال بود دل او را ربوده و قصد زنای با او داشت و کشتن مالک را مقدمه وصول به این مقصد قرار می داد.مالک در حضور خالد به زنش گفت: تو مرا به کشتن دادی و من در راه غیرت و حفظ ناموس باید کشته شوم. بالاخره آنچه مالک گفت در دل خالد اثری نکرد، مالک گفت: ای خالد تو برای انجام ماموریت دیگری آمده ای که جرم ما از آن بسیار کوچکتر است.
خالد دستور داد به ضرار بن ازور که گردن مالک را بزند، او مالک را صبرا کشت، و همان شب خالد با زوجه مالک ام تمیم همبستر شد و دستور داد سرهای کشتگان را به جای سه پایه زیر دیگ های غذای خود گذاردند و آتش افروختند.مالک سر بزرگی داشت و بسیار پرمو بود قبل از آنکه آتش او را گداخته کند به واسطه سوختن موهای فراوان غذا به جوش آمد و آماده شد. خالد دستور داد تمام زنها را به عنوان اسارت به مدینه حمل دادند و تمام اموال آنان را غارت نمود.


کلمات دیگر: