مترادف تجلی : بروز، پیدایی، جلوه، جلوه گری، ظهور، نمود، تابش، روشنی، فروزش، آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن، روشن شدن، جلوه گر شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن
برابر پارسی : آشکار، درخشان، نمایان، نمود
manifestation, appearing with glory or brightness, transfiguration
agony, aura, burst, epitome, genius, manifestation, personification, revelation
(تلفظ: tajalli) (عربی) ظاهرشدن ، آشکارشدن ، ظاهر و جلو هگر شدن آثار خداوند ؛ (در تصوف) آشکار شدن و ظهور کردن ذات و صفات الوهیت در دل سالک .
روشن شدن
جلوهگر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن
بروز، پیدایی، جلوه، جلوهگری، ظهور، نمود
تابش، روشنی، فروزش
آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن
۱. بروز، پیدایی، جلوه، جلوهگری، ظهور، نمود
۲. تابش، روشنی، فروزش
۳. آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن
۴. روشن شدن
۵. جلوهگر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن
(آتشکده ٔ آذر).
(از قاموس الاعلام ترکی ).
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل ی ») بالای چیزی برآمدن . (از تاج العروس ج 10 ص 77) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || نگریستن بسوی چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ایضاً). نگریستن بسوی چیزی در حال اشراف بدان . (از قطر المحیط).
تجلی . [ ت ِ ج ِل ْ لی ] (اِخ )دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس که در سیزده هزارگزی خاور کلاله قرار دارد کوهستانی و جنگل و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آب آن ازرودخانه ٔ تنگ راه و محصول آنجا برنج و غلات و حبوبات و صیفی است . شغل اهالی زراعت و گله داری است صنایع دستی زنان آنجا بافتن مختصر پارچه های ابریشمی است . راه مالرو دارد و در جنگلهای اطراف آن انواع شکارهای فراوان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) آذر بیگدلی آرد: نامش میرزاعلی رضا اصلش از فارس و پدرش از دهاقین آنجا بوده نظر بفطرات اصلی در اوایل حال به اصفهان خاصه در خدمت آقاحسین خونساری کسب کمالات کرده بعد بهندوستان رفته آخرالامر مراجعت کرد و در ایران به نشر علوم پرداخت وبین الانام محترم بوده شعری از ایشان ملاحظه نشد که بکار کسی آید اگرچه در آن عهد از مشاهیر شعرا بوده چندبیتی از مثنوی که در وصف سراپای معشوق گفته در این کتاب ثبت افتاد. مثنوی :
یاد زلفی سوخت خون در پیکرم
بوی عنبر میدهد خاکسترم
گردش چشمی چو دور روزگار
صد هزاران فتنه اش در هر کنار
زلف و کاکل سنبل گلزار طور
ساق و ساعد ماهی دریای نور
صاف مروارید مه را بیختند
طرح لوح سینه اش را ریختند.
(از آتشکده ٔ آذر). در قاموس الاعلام ترکی تاریخ وفات وی بسال 1088 هَ . ق . آمده است .
عنصری .
مسعودسعد.
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
ظهیر.
(بوستان ).
حافظ.
هاتف .
نمایان شدن.
نمود