کلمه جو
صفحه اصلی

تجلی


مترادف تجلی : بروز، پیدایی، جلوه، جلوه گری، ظهور، نمود، تابش، روشنی، فروزش، آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن، روشن شدن، جلوه گر شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن

برابر پارسی : آشکار، درخشان، نمایان، نمود

فارسی به انگلیسی

agony, aura, burst, epitome, genius, manifestation, personification, revelation, incarnation, appearing with glory or brightness, transfiguration

manifestation, appearing with glory or brightness, transfiguration


agony, aura, burst, epitome, genius, manifestation, personification, revelation


فارسی به عربی

انبثاق , تاثیر

فرهنگ اسم ها

اسم: تجلی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: tajalli) (فارسی: تَجلّي) (انگلیسی: tajalli)
معنی: جلوه گر شدن، هویدا شدن، نمایان شدن، پدیدار شدن، یکی از مراحل تصوف، ( عربی )، ظاهرشدن، آشکارشدن، ظاهر و جلو ه گر شدن آثار خداوند، ( در تصوف ) آشکار شدن و ظهور کردن ذات و صفات الوهیت در دل سالک

(تلفظ: tajalli) (عربی) ظاهرشدن ، آشکارشدن ، ظاهر و جلو ه‌گر شدن آثار خداوند ؛ (در تصوف) آشکار شدن و ظهور کردن ذات و صفات الوهیت در دل سالک .


مترادف و متضاد

روشن شدن


جلوه‌گر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن


phenomenon (اسم)
حادثه، عارضه، نمود، تجلی، پدیده، اثر طبیعی

influence (اسم)
توانایی، تاثیر، برتری، تفوق، اعتبار، نفوذ، تجلی

expression (اسم)
سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی

emanation (اسم)
تجلی

epiphany (اسم)
ظهور، تجلی

بروز، پیدایی، جلوه، جلوه‌گری، ظهور، نمود


تابش، روشنی، فروزش


آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن


۱. بروز، پیدایی، جلوه، جلوهگری، ظهور، نمود
۲. تابش، روشنی، فروزش
۳. آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن
۴. روشن شدن
۵. جلوهگر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن


فرهنگ فارسی

روشن شدن، جلوه گرشدن، هویداشدن، نمایان شدن
۱- ( مصدر ) نمودار شدن پدید آمدن هویدا گردیدن . ۲-( اسم ) هویدایی پیدایی . ۳- تابش روشنی تابداری . ۴- ( اسم ) نمود جلوه. ۵- تاثیر انوار حق بحکم اقبال بر دل مقبلان که شایستگی ملاقات حق را بدل پیدا کنند. جمع : تجلیات .
از اهل بخارا و در آخر عمر در بلخ فوت شده

فرهنگ معین

(تَ جَ لّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پدید آمدن ، نمایان شدن . ۲ - (اِمص . ) هویدایی .

لغت نامه دهخدا

تجلی. [ ت َ ج َل ْ لی ] ( ع مص ) ( از: «ج ل و» ) ظاهر و منکشف شدن. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد )( از تاج العروس ج 10 ص 75 ). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هویدا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پیدا شدن. ( مجمل اللغة ) ( ترجمان عادل بن علی ). روشن شدن. ( مجمل اللغة ). آشکارا شدن و روشن و آشکارا کردن و جلوه کردن. ( غیاث اللغات )( آنندراج ). روشنی و تابداری و تابش و رونق و هویدایی و جلوه و نمایش. ( ناظم الاطباء ). روشن و آشکارا شدن و جلوه کردن. ( فرهنگ نظام ). به استعمال فارسیان کنایه از غلبه نور الهی که موسی علیه السلام را بر طور ظاهر شده بود و موسی علیه السلام از آن بیهوش شدند. پس تجلی بلفظ داشتن و شکستن و تراویدن و دمیدن و کردن مستعمل. و گاهی فارسیان تجلی را تجلا میخوانند. اگرچه یای ماقبل مکسور را الف خواندن خلاف قاعده عربی است لیکن این تصرف نوعی از تفرس است چنانکه تمنی را تمناو تماشی را تماشا میخوانند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آنچه هویدا شود دلها را از انوار غیب و امهات غیب که تجلیات از بطون آن آشکارا شود هفت است : غیب الحق و حقائقه و غیب الخفاالمنفصل من الغیب المطلق بالتمییزالاخفی فی حضرة او ادنی و غیب السرالمنفصل من الغیب الالهی بالتمییز الخفی فی حضرة قاب قوسین و غیب الروح وهو حضرة السرالوجودی المنفصل بالتمییز الاخفی و الخفی فی التابع الامری و غیب القلب و هو موقع تعانق الروح والنفس و محل استیلادالوجود و منصة استجلائه فی کسوه احدیة جمعالکمال و غیب النفس و هو انس المناظرة و غیب اللطائف البدنیة و هی مطارح انظارالکشف ما یحق له جمعاً و تفصیلاً. ( از تعریفات ). رجوع به تجلی ذاتی شود.
در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در مجمعالسلوک گوید: تجلی عبارتست از ظهور ذات و صفات الوهیت و روح را نیز تجلی بود. گاه باشد که صفات روع با ذات روح تجلی کند. سالک پندارد که این تجلی حق است. درین محل مرشد باید تا از هلاکت خلاصی یابد. و فرق میان تجلی روحانی و ربانی آنست که از تجلی روحانی آرام دل پدید آید. و از شوائب شک و ریب خلاصی نیابد. و ذوق معرفت تمام ندهد. و تجلی حق سبحانه و تعالی بخلاف این باشد و دیگر آنکه از تجلی روحانی غرور و پندار آید. ودر او طلب و نیاز نقصان پذیرد. و از تجلی ربانی برخلاف آن ظاهر آید، هستی به نیستی بدل شود. و درو طلب ونیاز بیفزاید. و تجلی ربانی بر دو نوع است. تجلی ذات و تجلی صفات. و هر یک از دو متنوع است. در کتب سلوک مثل مرصادالعباد و اساس الطریقه بتشریح مذکور است. پیر دستگیر شیخ مینا میفرماید که میان مشاهده و مکاشفه و تجلی فرق سخت باریک است. هر سالکی نتواند که فرق کند. اما آنکه در مرصادالعباد میگوید که مشاهده باتجلی و بی تجلی باشد و تجلی بی مشاهده و با مشاهده باشد چون تجلی از صفات جمال باشد با مشاهده بود. و چون از صفات جلال باشد بی مشاهده بود. که مشاهده از باب مفاعله است. اثنینیت را میخواهد. و تجلی صفات جلال رفع اثنینیت را اقتضا کند و اثبات وحدت. اما مشاهده و تجلی بی مکاشفه نبود. و مکاشفه باشد که بی مشاهده وتجلی بود. تم کلامه. نیک میگوید لکن نزد من بودن مشاهده بی تجلی مشکل مینماید. چه تجلی عبارت از ظهور ذات و صفات الوهیت است. پس لاجرم مشاهده بی تجلی نبود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مؤلف نفائس الفنون آرد: وتجلی انکشاف شمس حقیقت حق است تعالی و تقدس از عیوب غیوم صفات بشری به غیبت از دو استتار احتجاب نور حق است بظهور صفات بشری و تراکم ظلمات آن و تجلی سه قسم است یکی تجلی ذات دوم تجلی صفات سیم تجلی افعال و اول تجلی که بر سالک آید در مقامات سلوک تجلی افعال بود و آنگاه تجلی صفات و بعد از آن تجلی ذات زیرا که افعال آثار صفاتند و صفات مندرج در تحت ذات پس افعال بخلق نزدیکتر از صفات بود و صفات نزدیک تر از ذات وشهود تجلی افعال را محاضره خوانند و شهود تجلی صفات را مکاشفه و شهود تجلی ذات را مشاهده. ( نفائس الفنون چ 1 تهران ص 171 ) : و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقَا. ( قرآن 7 / 143 ).

تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) (ملا...) از اهل بخارا و در آخر عمر در بلخ فوت شده این شعر از اوست :
هنوز لب بدعا ناگشوده از صد جا
رسید مژده که درهای آسمان بستند.

(آتشکده ٔ آذر).


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) سامی بیک آرد: محمدحسین ، از اهالی کاشان است که به هندوستان مهاجرت کرد و مدتی در گجرات اقامت نمود و با مولانا نظیری مشاعره داشت و در سال 1041 هَ . ق . درگذشت و از اشعار اوست :
بر مزار ما شهیدان نی چراغی نی گلی
هر طرف پروانه بر طوفست و هر سوبلبلی .

(از قاموس الاعلام ترکی ).


و رجوع به آتشکده ٔ آذر شود.

تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل ی ») بالای چیزی برآمدن . (از تاج العروس ج 10 ص 77) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || نگریستن بسوی چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ایضاً). نگریستن بسوی چیزی در حال اشراف بدان . (از قطر المحیط).


تجلی . [ ت ِ ج ِل ْ لی ] (اِخ )دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس که در سیزده هزارگزی خاور کلاله قرار دارد کوهستانی و جنگل و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آب آن ازرودخانه ٔ تنگ راه و محصول آنجا برنج و غلات و حبوبات و صیفی است . شغل اهالی زراعت و گله داری است صنایع دستی زنان آنجا بافتن مختصر پارچه های ابریشمی است . راه مالرو دارد و در جنگلهای اطراف آن انواع شکارهای فراوان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) آذر بیگدلی آرد: نامش میرزاعلی رضا اصلش از فارس و پدرش از دهاقین آنجا بوده نظر بفطرات اصلی در اوایل حال به اصفهان خاصه در خدمت آقاحسین خونساری کسب کمالات کرده بعد بهندوستان رفته آخرالامر مراجعت کرد و در ایران به نشر علوم پرداخت وبین الانام محترم بوده شعری از ایشان ملاحظه نشد که بکار کسی آید اگرچه در آن عهد از مشاهیر شعرا بوده چندبیتی از مثنوی که در وصف سراپای معشوق گفته در این کتاب ثبت افتاد. مثنوی :
یاد زلفی سوخت خون در پیکرم
بوی عنبر میدهد خاکسترم
گردش چشمی چو دور روزگار
صد هزاران فتنه اش در هر کنار
زلف و کاکل سنبل گلزار طور
ساق و ساعد ماهی دریای نور
صاف مروارید مه را بیختند
طرح لوح سینه اش را ریختند.
(از آتشکده ٔ آذر). در قاموس الاعلام ترکی تاریخ وفات وی بسال 1088 هَ . ق . آمده است .


تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هویدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیدا شدن . (مجمل اللغة) (ترجمان عادل بن علی ). روشن شدن . (مجمل اللغة). آشکارا شدن و روشن و آشکارا کردن و جلوه کردن . (غیاث اللغات )(آنندراج ). روشنی و تابداری و تابش و رونق و هویدایی و جلوه و نمایش . (ناظم الاطباء). روشن و آشکارا شدن و جلوه کردن . (فرهنگ نظام ). به استعمال فارسیان کنایه از غلبه ٔ نور الهی که موسی علیه السلام را بر طور ظاهر شده بود و موسی علیه السلام از آن بیهوش شدند. پس تجلی بلفظ داشتن و شکستن و تراویدن و دمیدن و کردن مستعمل . و گاهی فارسیان تجلی را تجلا میخوانند. اگرچه یای ماقبل مکسور را الف خواندن خلاف قاعده ٔ عربی است لیکن این تصرف نوعی از تفرس است چنانکه تمنی را تمناو تماشی را تماشا میخوانند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنچه هویدا شود دلها را از انوار غیب و امهات غیب که تجلیات از بطون آن آشکارا شود هفت است : غیب الحق و حقائقه و غیب الخفاالمنفصل من الغیب المطلق بالتمییزالاخفی فی حضرة او ادنی و غیب السرالمنفصل من الغیب الالهی بالتمییز الخفی فی حضرة قاب قوسین و غیب الروح وهو حضرة السرالوجودی المنفصل بالتمییز الاخفی و الخفی فی التابع الامری و غیب القلب و هو موقع تعانق الروح والنفس و محل استیلادالوجود و منصة استجلائه فی کسوه احدیة جمعالکمال و غیب النفس و هو انس المناظرة و غیب اللطائف البدنیة و هی مطارح انظارالکشف ما یحق له جمعاً و تفصیلاً. (از تعریفات ). رجوع به تجلی ذاتی شود.
در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در مجمعالسلوک گوید: تجلی عبارتست از ظهور ذات و صفات الوهیت و روح را نیز تجلی بود. گاه باشد که صفات روع با ذات روح تجلی کند. سالک پندارد که این تجلی حق است . درین محل مرشد باید تا از هلاکت خلاصی یابد. و فرق میان تجلی روحانی و ربانی آنست که از تجلی روحانی آرام دل پدید آید. و از شوائب شک و ریب خلاصی نیابد. و ذوق معرفت تمام ندهد. و تجلی حق سبحانه و تعالی بخلاف این باشد و دیگر آنکه از تجلی روحانی غرور و پندار آید. ودر او طلب و نیاز نقصان پذیرد. و از تجلی ربانی برخلاف آن ظاهر آید، هستی به نیستی بدل شود. و درو طلب ونیاز بیفزاید. و تجلی ربانی بر دو نوع است . تجلی ذات و تجلی صفات . و هر یک از دو متنوع است . در کتب سلوک مثل مرصادالعباد و اساس الطریقه بتشریح مذکور است . پیر دستگیر شیخ مینا میفرماید که میان مشاهده و مکاشفه و تجلی فرق سخت باریک است . هر سالکی نتواند که فرق کند. اما آنکه در مرصادالعباد میگوید که مشاهده باتجلی و بی تجلی باشد و تجلی بی مشاهده و با مشاهده باشد چون تجلی از صفات جمال باشد با مشاهده بود. و چون از صفات جلال باشد بی مشاهده بود. که مشاهده از باب مفاعله است . اثنینیت را میخواهد. و تجلی صفات جلال رفع اثنینیت را اقتضا کند و اثبات وحدت . اما مشاهده و تجلی بی مکاشفه نبود. و مکاشفه باشد که بی مشاهده وتجلی بود. تم کلامه . نیک میگوید لکن نزد من بودن مشاهده بی تجلی مشکل مینماید. چه تجلی عبارت از ظهور ذات و صفات الوهیت است . پس لاجرم مشاهده بی تجلی نبود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مؤلف نفائس الفنون آرد: وتجلی انکشاف شمس حقیقت حق است تعالی و تقدس از عیوب غیوم صفات بشری به غیبت از دو استتار احتجاب نور حق است بظهور صفات بشری و تراکم ظلمات آن و تجلی سه قسم است یکی تجلی ذات دوم تجلی صفات سیم تجلی افعال و اول تجلی که بر سالک آید در مقامات سلوک تجلی افعال بود و آنگاه تجلی صفات و بعد از آن تجلی ذات زیرا که افعال آثار صفاتند و صفات مندرج در تحت ذات پس افعال بخلق نزدیکتر از صفات بود و صفات نزدیک تر از ذات وشهود تجلی افعال را محاضره خوانند و شهود تجلی صفات را مکاشفه و شهود تجلی ذات را مشاهده . (نفائس الفنون چ 1 تهران ص 171) : و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقَا. (قرآن 7 / 143).
زمین امشب تو گویی کوه طور است
کز او نور تجلی آشکار است .

عنصری .


از تجلی چرا نصیبم نیست
که همه عمر جای من طور است .

مسعودسعد.


قصور عقل تصور کند جلالت تو
اساس طور تحمل کند تجلی را.

انوری .


موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین
ارنی گفتنش از نور تجلی شنوند.

خاقانی .


از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای تو
بر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته .

خاقانی .


نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
کایزد به طور نور تجلی برافکند.

خاقانی .


کمال ذات شریفش ز شرح مستغنی است
به ماهتاب چه حاجت شب تجلی را.

ظهیر.


اگر یک سر موی برتر پرم
فروغ تجلی بسوزد پرم .

(بوستان ).


بیخود از شعشعه ٔ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند.

حافظ.


یار بی پرده از در و دیوار
در تجلیست یا اولی الابصار.

هاتف .


|| سر برداشتن باز و به تأمل نگریستن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || دور شدن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. جلوه گر شدن، هویدا شدن، نمایان شدن.
۲. (تصوف ) نور مکاشفه که از باری تعالی بر دل عارف ظاهر شود، تابش انوار حق در دل سالک پس از پیمودن مراحل سلوک و وصول به مقام فناءفی اللّه.

دانشنامه عمومی

نمایان شدن.


«تجلی» داستان کوتاهی از صادق هدایت است که برای بار نخست در سال ۱۳۲۱ خورشیدی، همراه با هفت داستان دیگر در مجموعه داستان سگ ولگرد چاپ شد.
داستان در پانسیون ارمنیان در تهران روی می دهد. زن شوهرداری به نام هاسمیک عاشق جوانی به نام سورن است. او می خواهد به معشوقش اطلاع دهد که نمی تواند سر قرار حاضر شود. او یک روز تمام در جستجوی سورن است تا او را از نیامدن سر قرار با خبر کند. با این وجود، نه سورن و نه شوهر هاسمیک در داستان حضور ندارند و ما افکار هاسمیک را درباره شان می خوانیم. هاسمیک معلم موسیقی سورن به نام واسیلیچ را ملاقات می کند و …
تجلی ششمین داستان در مجموعهٔ سگ ولگرد است. معنای لغوی آن عبارت است از: ظهور، جلوه، روشنی، و تابش.
پرویز ناتل خانلری در خاطرات خود از هدایت که زیر عنوان «خاطرات ادبی» در مجلهٔ سپید و سیاه چاپ شده است، ادعا کرده است که هدایت داستان را با نامِ فرانسوی Apparition در اختیار او گذاشته است و وقتی خانلری از او چرایی انتخاب نامی فرانسوی برای داستانی به زبان فارسی را پرسیده، هدایت گفته است که «آخر این کلمه فارسی ندارد». پس از آن خانلری واژهٔ «تجلی» را پیشنهاد داده که هدایت بلافاصله مدادی را از جیبش درآورده و روی واژهٔ فرانسوی خط کشیده و به جای آن واژهٔ تجلی را نوشته است.

تجلی (عرفان).

دانشنامه آزاد فارسی

تجلّی
در لغت به معنی ظهور و جلوه کردن و در اصطلاح عرفانی به دو معنی معرفت شناختی و هستی شناختی کاربرد دارد. در معنی معرفت شناختی عبارت است از جلوه گرشدن حقیقت در آینۀ دل آدمی، و در معنای هستی شناختی (یا جهان شناختی) جلوه گرشدن حقیقت در آینۀ جهان. تا قرن هفتم بیشتر معنای معرفت شناختی تجلی مورد استفاده قرار می گرفت، اما پس از ظهور ابن عربی، که عرفان را رنگ فلسفی و هستی شناختی داد، تجلّی در معنای هستی شناختی آن کاربرد پیدا کرد به گونه ای که از آن پس جزو اساسی ترین مفاهیم عرفان نظری قرار گرفت. تجلّی در معنای معرفت شناختی را حاصل دو چیز دانسته اند: نخست تزکیه روح و تصفیۀ دل از زنگار گناهان و آثار سوء خودخواهی ها و خودبینی ها؛ دوم جذبه و کشش از سوی معبود و محبوب. در این مقام، تجلی مراتبی دارد که هرچه بر پاکی و صفای نفس آدمی و مراتب معنوی او افزوده شود، درجات بالاتری از تجلی را دریافت می کند. در معنای هستی شناختی، تجلّی عبارت است از جلوه گرشدن ذات و صفات حق تعالی در جلوه گاه هستی. در جریان این جلوه گریِ پایان ناپذیر، مجموعۀ موجودات جهان پدیدار می شوند. این امر، از دیدگاه ابن عربی، شامل دو مرحلۀ علمی و عینی است و به همین دلیل از دو تجلّی سخن به میان می آید: تجلی اوّل یا فیض اقدس، تجلی ثانی یا فیض مقدّس. نتیجۀ تجلّی اول که تجلّی ذاتی است، پیدایش موجودات در علم خداوند با استعدادهای ویژۀ آن هاست که در اصطلاح ابن عربی به اعیان ثابته تعبیر می شوند. در تجلّی دوم، که تجلّی اسمائی است، موجودات با استعدادهای ویژۀ خود از مرحلۀ علم به مرحلۀ عین یا جهان خارج (اعم از مادی یا غیرمادی) قدم می گذارند و اعیان ثابته در عالم خارج ظهور پیدا می کنند. در مکتب ابن عربی، خلقت همان تجلّی دایمی و لایزال است که خود را در صورت های نامتناهی آشکار می سازد. البته تجلّی در اصل یکی بیش نیست و بی شماری آن برخاسته از استعدادها و قابلیت های بی شمار موجودات است که در هر لحظه فانی و بازآفرینی می شوند و آفرینش مدام جهان متحقق می شود. نیز ← اعیان_ثابته

فرهنگ فارسی ساره

نمود


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تجلّی، اصطلاحی مهم در تصوف و عرفان می باشد.
تَجَلّی، در لغت به معنی جلوه کردن، آشکارا شدن و ظهور و تابش و نمایش است. در گفتار عارفان اصطلاح ظهور نیز گاه مترادف با اصطلاح تجلی به کار رفته است. در اصطلاح عرفان اسلامی تجلی به دو معنای سلوکی و متافیزیکی (وجودشناختی) آمده است.در معنای اول تجلی عبارت است از آشکار شدن ذات و صفات و افعال حق تعالی بر ضمیر سالک، اما در معنای دوم، عالَمِ هستی تجلی حق تعالی است بر خویش. این دو معنا با حدیث قدسی «کنتُ کنزاً مخفیاً فَاَحبَبْتُ اَن اُعرَف فَخَلَقْتُ الخَلقَ لِکی اُعرف» که در سخنان عارفان بارها آمده است، ارتباط نزدیکی دارد.
معنای سلوکی تجلی
تجلی در این معنی، منشأ احوال و مقامات عرفانی است و اصولاً سلوک که آغاز آن ارادت (مرید شدن) است، از تجلی ارادت حق نشئت می گیرد و درد طلب در مرید بیدار می شود. نهایت سلوک نیز که فنا و بقاست، به تجلی ذاتی ختم می گردد. به نظر عرفا، زهد و ریاضت و حتی سماع سالک برای تجلی است و کوشش و تحقیق (تکلف سالک برای دریافت حقیقت) با تجلی به ثمر می رسد.
← ارتباط تجلی با اصطلاحات صوفیه
اصطلاح تجلی تا پیش از ابن عربی بیش از هر چیز مفهومی سلوکی بود که چگونگی تقرب وجودی ـ معرفتیِ سالک را به حضرت حق، از طریق کنار رفتن حجاب ها و آشکار شدن افعال و صفات و ذات حق تعالی، توضیح می داد.
← تجلی در مکتب ابن عربی
...

پیشنهاد کاربران

نمایان

پیدا شده

جلوه گری درنهاد انسانی

جلوه گری درمعنویت انسانی

نمود

به باور من، جز واژه ی �نمود�، هیچکدام از آن دیگر واژه های یاد شده در بالا، برابر پارسی واژه ی �تَجَلّی� نیستند.

ظهور غیب بر چشم دل

تجلی به معنای پیدا شدن است

پیدایی

زیبایی جلا پیداکردن آ شکار شدن جلوه

پیدا، آشکار ، نمایان و . . . .

تجلی

آشکار شدن

آشکار شدن ، پیدایی

چرا تجلی ریشش ( ج ، ل ، و ) هست؟ ( و ) از کجا اومده؟

تجلّی ، اصطلاحی مهم در تصوف و عرفان . تجلی در لغت به معنای آشکار شدن و جلوه کردن و تابش و نمایش است ( زوزنی ، ص 833؛ ابن منظور؛ طریحی ، ذیل «جلا»؛ برای بحث لغوی منحصر به فردی در بارة این واژه رجوع کنید به مستملی ، ج 4، ص 1547ـ 1548 ) . در گفتار عارفان اصطلاح «ظهور» نیز گاه مترادف با اصطلاح تجلی به کار رفته است ( عبدالرزاق کاشی ، 1416، ج 1، ص 300ـ301؛ سجادی ، ص 563 ) . در عرفان اسلامی تجلی به دو معنای سلوکی و متافیزیکی ( وجودشناختی ) آمده است . در معنای اول تجلی عبارت است از آشکار شدن ذات و صفات و افعال حق تعالی بر ضمیر سالک ، اما در معنای دوم ، عالَمِ هستی تجلی حق تعالی است بر خویش . این دو معنا با حدیث قدسی «کنتُ کنزاً مخفیاً فَاَحبَبْتُ اَن اُعرَف فَخَلَقْتُ الخَلقَ لِکی اُعرف » که در سخنان عارفان بارها آمده است ، ارتباط نزدیکی دارد ( کلاباذی ، ص 122؛ علاءالدولة سمنانی ، ص 13، 194؛ نیز رجوع کنید بهمولوی ، ج 1، دفتر اول ، ص 177، ابیات 2862ـ2863 ) .
سابقة اصطلاح تجلی به کاربرد آن در قرآن کریم و برخی احادیث بازمی گردد. آیة 143 سورة اعراف ، تجلی خداوند را بر حضرت موسی علیه السلام و کوه طور بیان می کند ( برای تفسیر عرفانیِ این واقعه رجوع کنید بهمستملی ، ج 4، ص 1565، 1567؛ میبدی ، ج 3، ص 723ـ726؛ لاهیجی ، ص 154 ) . در حدیثی از امام صادق آمده که خداوند در کلام خویش بر انسانها تجلی کرده است ، اما ایشان نمی بینند ( رجوع کنید بهابن ابی جمهور، ج 4، ص 116 ) . همچنین بنا به حدیثی که در اکثر منابع عرفانی نقل شده است ، اگر خداوند بر چیزی تجلی کند آن چیز در برابر خدا خاشع می شود ( رجوع کنید به ابن ماجه ، ج 1، ص 401، ش 1262؛ قشیری ، ص 116؛ عزالدین کاشانی ، ص 131 ) . ظاهراً آنچه در این دو حدیث آمده مضمون آیة 21 سورة حشر است که بنا بر آن ، اگر خداوند قرآن را بر کوهی فرو می فرستاد، آن کوه از بیم خدا خاشع و از هم پاشیده می شد. این نکات در مجموع از پیوند نزدیک میان سه مفهوم وحی ( به معنای کلام خدا ) و تجلی و خشیت حکایت می کند.
معنای سلوکی . تجلی در این معنی ، منشأ احوال و مقامات عرفانی است و اصولاً سلوک که آغاز آن ارادت ( مرید شدن ) است ، از تجلی ارادت حق نشئت می گیرد و درد طلب در مرید بیدار می شود. نهایت سلوک نیز که فنا و بقاست ، به تجلی ذاتی ختم می گردد. به نظر عرفا، زهد و ریاضت و حتی سماع سالک برای تجلی است و کوشش و تحقیق * ( تکلف سالک برای دریافت حقیقت ) با تجلی به ثمر می رسد. تا تجلی نباشد، انس و تعلق به دنیا از دل زدوده نمی شود. حصول معرفت و کشف اسرار و حتی رسیدن به مقام نبوت و ولایت ، همه موقوف به نزول تجلیات ربانی است ( هجویری ، ص 492؛ سنایی ، ص 69؛ عطار، 1368ش ، ص 5، بیت 5؛ ابن عربی ، فتوحات ، چاپ قاهره ، ج 2، ص 375، ج 3، ص 80، ج 8، ص 439، 448ـ449؛ اسفراینی ، ص 13، 105؛ لاهیجی ، ص 4ـ5، 150ـ151 ) ؛ ازینرو، تجلی با بسیاری از اصطلاحات صوفیه مانند انس ، هیبت ، فنا، بقا، محاضره ، مکاشفه ، وجد، محو، طمس ، محق ، لوامع ، بوارق ، طوالع ، شطح و انسان کامل ارتباط دارد ( هجویری ، ص 490، 492؛ ابن عربی ، فتوحات ، چاپ قاهره ، ج 1، ص 32؛ اسفراینی ، ص 13، 88، 105، 132؛ نعمة اللّه ولی ، ص 31ـ32، 42 ) .
در کلمات صوفیان متقدم تجلی با نور و اشراق و رؤیت ، که نمادهای بصری اند، و نیز با مفهوم قلب * پیوند دارد، از جمله گفته اند که تجلی ، تابش نور حق است بر قلب مقبلان ( ابونصر سرّاج ، ص 363؛ هجویری ، ص 504 ) . همچنین گفته اند که تجلی برخاستن حجابِ میان بنده و حق است به واسطة غیبت صفات بشری ( کلاباذی ، ص 122؛ سهروردی ، ص 526؛ عزالدین کاشانی ، ص 129 ) . لاهیجی ( ص 150ـ151 ) نیز تجلی را ظهور حق بر دل سالک دانسته که این ظهور ممکن است همراه با صورت و کیفیت یا بی صورت و بی کیفیت باشد ( همان ، ص 102 ) .
عرفا برخی تعبیرات قرآنی مانند «. . . نَفَختُ فیهِ مِنْ روحی . . . » ( حجر: 29 ) و حدیث قدسی «خلق اللّه آدم علی صورته » را مرتبط با تجلی دانسته و گفته اند که روحی که در آدم دمیده شد، تجلی ذات و صفات الاهی بود و ازینرو، آدم بر صورت الاهی خلق شده است ( روزبهان بقلی ، 1344ش ، ص 377ـ 378؛ عطار، 1368ش ، ص 4ـ5؛ الاحادیث القدسیة ، ج 1، ص 95ـ96 ) . همچنین گفته شده است که شطحیات برخی عرفای بزرگ که در آنها ظاهراً دعوی ربوبیت شده ، ناشی از غلبة تجلی بوده است ( رجوع کنید به روزبهان بقلی ، همانجا ) .
به نظر عرفا در سلوک عرفانی ، تکرار تجلیِ واحد بر یک شخص و تجلی واحد بر دو شخص محال است . این نکته گذشته از ارتباط آن با اندیشة فلسفی خلق جدید ( رجوع کنید بهبخش دوم مقاله ) به تازگی و نو و منحصر به فرد بودن هر تجلی اشاره دارد. تجلی حق از حیث قابلیت سالک دایمی نیست و اگر باشد نادر است ( رجوع کنید بهابن عربی ، فتوحات ، چاپ قاهره ، ج 7، ص 206، 261، ج 13، ص 61؛ علاءالدولة سمنانی ، ص 148، 221؛ قیصری ، ص 23 ) ، اما از حیث فاعلیت حق ، تجلی دایمی بوده ، حجابی بر آن نیست ( ابن عربی ، فتوحات ، چاپ بیروت ، ج 2، ص 303 ) . در سخنانی که از حلاج ( ص 11، 22، 25، 27، 86 ) نقل شده ، واژة تجلی بارها آمده است . وی خداوند را از هر سو و در هر چیز متجلی می دیده است ( همان ، ص 63 ) . از ابوسعید ابوالخیر نقل شده که ادعای دوام تجلی کرده است ، اما گفته شده که او در حال مرگ وقتی حجاب عالم از برابرش برداشته شد، آنچه را پیش از آن دیده بود، پندار دانست . بدین ترتیب ، در سلوک عرفانی هر تجلی در مقایسه با حقیقتِ حق و تجلیِ حقیقی ، حجاب و پنداری بیش نیست ( علاءالدولة سمنانی ، همانجاها ) .
مفهوم مقابل تجلی ، ستر و استتار است به معنای پوشیدگی و در حجاب شدن حق ( برای بحث لغوی مشروح در این باره رجوع کنید بهمستملی ، ج 4، ص 1547ـ 1548 ) . استتار آن است که صفات بشری میان سالک و دیدن غیب حایل و حجاب گردد ( کلاباذی ؛ سهروردی ، همانجاها؛ عزالدین کاشانی ، ص 130 ) . مقصود از استتار این نیست که ذات حق گاه آشکار و گاه پوشیده می شود، بلکه ظهور صفات بشری و . . .


کلمات دیگر: