کلمه جو
صفحه اصلی

تواضع


مترادف تواضع : افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکسته نفسی، فروتنی، نرم خویی ، فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن

متضاد تواضع : تفرعن، تفرعن ورزیدن، تکبر کردن، کبر ورزیدن

برابر پارسی : فروتنی

فارسی به انگلیسی

humility, curtsy


common courtesy, humbleness, humility, modesty, respectabilities, reverence, self-effacement


common courtesy, humbleness, humility, modesty, respectabilities, reverence, self-effacement, curtsy

فارسی به عربی

اذلال , مجاملة

عربی به فارسی

ازرم , شکسته نفسي , عفت , فروتني


مترادف و متضاد

افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکسته‌نفسی، فروتنی، نرم‌خویی ≠ تفرعن


۱. افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکستهنفسی، فروتنی، نرمخویی ≠ تفرعن
۲. فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن ≠ تفرعن ورزیدن، تکبر کردن، کبر ورزیدن


courtesy (اسم)
خوشخویی، مردمی، تواضع، ادب و مهربانی

modesty (اسم)
محجوبیت، عفت، تواضع، فروتنی، امساک، شکسته نفسی، حیا، حجب، ازرم

humility (اسم)
پستی، تحقیر، تواضع، فروتنی، حقارت، بی اهمیتی، خشوع، افتادگی

obeisance (اسم)
تعظیم، تواضع، احترام، کرنش

فرهنگ فارسی

فروتنی کردن، اظهارخواری کردن، برخاستن احترام
۱- ( مصدر ) فروتنی کردن. ۲ - از جای خود برخاستن برای احترام دیگری . ۳ - ( اسم ) فروتی کم زنی . جمع : تواضعات .

فرهنگ معین

(تَ ضُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) فروتنی کردن ، از جای خود برخاستن برای احترام دیگری . ۲ - (اِمص . ) فروتنی ، کم زنی . ج . تواضعات .

لغت نامه دهخدا

تواضع. [ ت َ ض ُ ] ( ع مص ) وضیع شدن. ( زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). فروتنی نمودن. ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ). فروتنی کردن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نرم گردنی و خواری نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خود را فرونهادن. ( غیاث اللغات ). فروتنی. ( زمخشری ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). نرمی. نرمی کردن. افتادگی. شکسته نفسی. خفض جناح. ( یادداشت ایضاً ). خضوع و فروتنی و فرمانبرداری. ( ناظم الاطباء ). تذلل و تخاشع. ضد تکبر. ( اقرب الموارد ). آنست که خود را از کسانی که در جاه ازو نازلتر باشند مزیتی ننهد. ( نفائس الفنون ) :
بزرگی کز بزرگی بر سپهر است
ولیکن از تواضع با تو ایدر.
فرخی.
از حلم و از تواضع گوئی مگر زمینی
وز طبع وز لطافت گوئی مگر هوائی.
فرخی.
سخن با وی بسیار با تواضع رانده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ). عبدوس و بوسعید معدی جواب آوردند سخت نیکو و بندگانه با بسیار تواضع و بندگی. ( تاریخ بیهقی ). به رفقی هرچه تمامتر... و تواضعی هرچه شاملتر... او را بیاگاهانم. ( کلیله و دمنه ). شتر... چون نزدیک شیر رسید از خدمت و تواضع چاره ندید. ( کلیله و دمنه ).
مرا تواضع طبعی عزیز آمد، لیک
مذلت است تواضع به نزد سفله نمود
نه از تواضع باشد، زبون دون بودن
نه حلم باشد، خوردن قفا زدست جهود.
جمال الدین عبدالرزاق.
از عدوی سگ صفت ، حلم و تواضع مجوی
زآنکه به قول خدای نیست شیاطین ز طین.
خاقانی.
چون طائع نزدیک رسید صمصام الدوله از سرای بیرون دوید و رسوم تواضع و خدمت بجای آورد.( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 311 ). پیش او به تواضعی هرچه تمامتر بایستاد و اشک از دیده روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372 ). چهارم تواضع رضا پنجمین
ششم ذکر مرد قناعت گزین.
( بوستان ).
چندانکه مقربان آن حضرت بر حال من وقوف یافتند به اکرام درآوردند و برتر مقامی معین کردند اما به تواضعفروتر نشستم. ( گلستان ).
تواضع گرچه محمود است و فضل بیکران دارد
نشاید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد.
سعدی.
با توانگران تکبر کردن بهتر از تواضع. ( تاریخ گزیده ).
کسی کو طریق تواضع رود
کند بر سریر شرف سلطنت
ولیکن محلش بدان و مکن

تواضع. [ ت َ ض ُ ] (ع مص ) وضیع شدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فروتنی نمودن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ). فروتنی کردن . (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرم گردنی و خواری نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را فرونهادن . (غیاث اللغات ). فروتنی . (زمخشری ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نرمی . نرمی کردن . افتادگی . شکسته نفسی . خفض جناح . (یادداشت ایضاً). خضوع و فروتنی و فرمانبرداری . (ناظم الاطباء). تذلل و تخاشع. ضد تکبر. (اقرب الموارد). آنست که خود را از کسانی که در جاه ازو نازلتر باشند مزیتی ننهد. (نفائس الفنون ) :
بزرگی کز بزرگی بر سپهر است
ولیکن از تواضع با تو ایدر.

فرخی .


از حلم و از تواضع گوئی مگر زمینی
وز طبع وز لطافت گوئی مگر هوائی .

فرخی .


سخن با وی بسیار با تواضع رانده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). عبدوس و بوسعید معدی جواب آوردند سخت نیکو و بندگانه با بسیار تواضع و بندگی . (تاریخ بیهقی ). به رفقی هرچه تمامتر... و تواضعی هرچه شاملتر... او را بیاگاهانم . (کلیله و دمنه ). شتر... چون نزدیک شیر رسید از خدمت و تواضع چاره ندید. (کلیله و دمنه ).
مرا تواضع طبعی عزیز آمد، لیک
مذلت است تواضع به نزد سفله نمود
نه از تواضع باشد، زبون دون بودن
نه حلم باشد، خوردن قفا زدست جهود.

جمال الدین عبدالرزاق .


از عدوی سگ صفت ، حلم و تواضع مجوی
زآنکه به قول خدای نیست شیاطین ز طین .

خاقانی .


چون طائع نزدیک رسید صمصام الدوله از سرای بیرون دوید و رسوم تواضع و خدمت بجای آورد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 311). پیش او به تواضعی هرچه تمامتر بایستاد و اشک از دیده روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 372). چهارم تواضع رضا پنجمین
ششم ذکر مرد قناعت گزین .

(بوستان ).


چندانکه مقربان آن حضرت بر حال من وقوف یافتند به اکرام درآوردند و برتر مقامی معین کردند اما به تواضعفروتر نشستم . (گلستان ).
تواضع گرچه محمود است و فضل بیکران دارد
نشاید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد.

سعدی .


با توانگران تکبر کردن بهتر از تواضع. (تاریخ گزیده ).
کسی کو طریق تواضع رود
کند بر سریر شرف سلطنت
ولیکن محلش بدان و مکن
ملک سیرتی در گه شیطنت
تواضع بود با بزرگان ادب
ولی با فرومایگان مسکنت .

ابن یمین .


و با لفظ کردن و نمودن مستعمل ، و تواضعگری مثله . (آنندراج ). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.
- بر سبیل تواضع ؛ بطریق فروتنی . (از ناظم الاطباء).
- تواضع سمرقندی ؛ تکریم ناراست و از روی ریا. (ناظم الاطباء).
|| خوشخویی و مهمان نوازی و پذیرایی از مهمان و دلنوازی و ملاطفت و از جای برخاستن برای احترام کسی . (ناظم الاطباء) :
مهرگان آمد هان در بگشائیدش
اندرآرید و تواضع بنمائیدش .

منوچهری .


میان به خدمت بسته و ابرو به تواضع گشاده . (گلستان ). || دور شدن ، یقال : تواضع ما بیننا؛ ای بعد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرورفتن زمین از آنچه در اطرافش بود. || سازواری و اتفاق کردن قوم بر امری . (از اقرب الموارد). || نزد فقها بمعنی وضیعه است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به وضیعه شود. || نزد سالکان ، هو افتقار بالقلة تحمل اثقال الملة. و اهل اشارات گفته اند: کوچک ساختن نفس است (در عین شناخت نفس ) و بزرگ داشتن نفس است به ارجمندی توحید، قال النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم : مابعث اﷲ نبیاً الا کان متواضعاً. عرفا گفته اند نهایت فروتنی و تواضع آنست که چون از خانه ٔ خود بیرون شوی ، هرکه را در مسیر خویش بینی او رااز خویشتن نیکوتر یابی . (خلاصةالسلوک از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

فروتنی کردن، اظهار خواری کردن.

دانشنامه عمومی

تواضع به معنای فروتنی است و خود را از کسانی که در جاه ازو نازلتر باشند مزیتی ننهادن. تواضع یکی از فضائل اخلاقی است. تواضع در دین اسلام مورد تأکید ویژه قرار دارد و در قرآن، حدیث و متون عرفانی-اسلامی، ت
واضع ضد تکبر است و با ایمان ارتباطی مستحکم دارد.

فرهنگ فارسی ساره

فروتن


دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] تواضع، به معنای فروتنی، از فضائل اخلاقی است که در قرآن و حدیث و متون اخلاقی و عرفانی بر آن تأکید شده است. این واژه در اخلاق دینی مسلمانان جایگاهی ویژه دارد که آن را از حد صرف فضیلتی ممدوح فرا تر می برد. متون دینی سرشار از نمونه های اخلاقی تواضع است و بسیاری از بزرگان دین، به این صفت ستوده شده اند.
همانگونه که تواضع در برابر پدر و مادر، مؤمنان و معلم و شاگرد توصیه شده، از تواضع نسبت به برخی افراد از جمله متکبران و کافران نهی شده است. همچنین، تواضع فقیر در برابر غنی به سبب ثروتش، ناپسند شمرده شده است.
امام صادق (ع): إِنَّ فِی السَّماءِ مَلَکَینِ مُوَکَّلَینِ بِالعِبادِ، فَمَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعاهُ وَمَن تَکَبَّرَ وَضَعاهُ (ترجمه: در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند پس هر کس برای خدا تواضع کند، او را بالا برند و هر کس تکبر ورزد او را پَست گردانند.)

جدول کلمات

فروتنی

پیشنهاد کاربران

فروتنی - مثال ( درخت هر چه پر بار تر باشد شاخه هایش کمتر خونمایی میکنند )

افتاده حالی. [ اُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) متواضع بودن. فروتنی. آرام بودن. بی حالی :
کاکل از بالانشینی رتبه ای پیدا نکرد
سنبل از افتاده حالی همنشین ما شده.

قنوت

شکسته نفسی

تواضع متضاد توازه ( با های دوچشم ) است و توازهی به کسی گفته می شود که سر وکارش با تیر وکمان و ( ( زه ) ) وشمشیر است چون کرّار به معنی فرد حمله برنده مکرر با شمشیر است و توّاز حمله برنده مکرر با تیر وکمان بالاخص
وبا شمشیر بطورعام است وسنداین حرف اعراب هستند که به خاطر حمله به ایران آنها را تازی یعنی اهل تاخت وتاز می نامیدندوسنددوم تعزیه خوانی است که درآن شمشیر وتیراندازی باکمان مرسوم است بنابراین توازهی یعنی تیرانداز ماهر با تیرکمان و تواضعی یعنی فروتن ومحترم که احترام کردنش درحد توازن وتعادل است

افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکسته نفسی، فروتنی، نرم خویی، فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن، کرنش



کلمات دیگر: