جملات نمونه

<hr> معنی : فرع اسم یا صفت، توصیف کننده، ملایم سازنده، کلمه توصیفی <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) واجد شرایط، سزنده، شایسته، به درد بخور، (مسابقه) برگزیده برای دور بعد، راه یافته به دوره ی بعد

معنی : فرع اسم یا صفت، توصیف کننده، ملایم سازنده، کلمه توصیفی معانی دیگر : (شخص یا چیز) واجد شرایط، سزنده، شایسته، به درد بخور، (مسابقه) برگزیده برای دور بعد، راه یافته به دوره ی بعد

qualifier

<hr> معنی : تعیین کردن، کنترل کردن، توصیف کردن، واجد شرایط شدن، صلاحیت داشتن، قدرت را توصیف کردن، ازبدی چیزی کاستن <hr> معانی دیگر : (خصوصیات را) وصف کردن، بیان کردن، شناسان گری کردن، زاب کردن، تعدیل کردن، کم و بیش کردن، متعادل کردن، مشروط کردن، سزیدن، سزاندن، واجد شرایط بودن یا کردن، محق کردن یا شدن، شایسته کردن یا شدن، سزندگی داشتن، سزاوار کردن یا شدن، (به ویژه مشروب) آمیختن (و تغییر دادن)، (مسابقه) به دوره ی بعدی راه یافتن، محدود کردن، منظم کردن

معنی : تعیین کردن، کنترل کردن، توصیف کردن، واجد شرایط شدن، صلاحیت داشتن، قدرت را توصیف کردن، ازبدی چیزی کاستن معانی دیگر : (خصوصیات را) وصف کردن، بیان کردن، شناسان گری کردن، زاب کردن، تعدیل کردن، کم و بیش کردن، متعادل کردن، مشروط کردن، سزیدن، سزاندن، واجد شرایط بودن یا کردن، محق کردن یا شدن، شایسته 

qualify

qualify for

<hr> بازرگانى : صلاحیت ورزش : رسیدن به مرحله بعد

بازرگانى : صلاحیت ورزش : رسیدن به مرحله بعد

qualifying

<hr> معنی : چونی، کیفی <hr> معانی دیگر : چونی و چندی، وابسته به کیفیت یا سزندگی، از نظر کیفیت، مقداری

معنی : چونی، کیفی معانی دیگر : چونی و چندی، وابسته به کیفیت یا سزندگی، از نظر کیفیت، مقداری

qualitative

<hr> معنی : تجزیه کیفی <hr> معانی دیگر : (شیمی) تجزیه ی کیفی، فراکافت چونی، تجزیه جهت تشخیص اجزا متشکله ماده یا مخلوطی، تجزیه چونی

معنی : تجزیه کیفی معانی دیگر : (شیمی) تجزیه ی کیفی، فراکافت چونی، تجزیه جهت تشخیص اجزا متشکله ماده یا مخلوطی، تجزیه چونی

qualitative analysis

<hr> ازلحاظ کیفیت یاچگونگی

qualitatively

qualities

<hr> معنی : صفت، نهاد، جنبه، وجود، نوع، چگونگی، کیفیت، خصوصیت، چونی، زاب <hr> معانی دیگر : کیفیت (در برابر: کمیت quantity)، چند و چونی، چونایی، کواس، فروزه، خصیصه، ویژگی، خاصیت، (چیز) مرغوبیت، اعلایی، خوبی، ارزندگی، سزندگی، ارزشمندی، سزامندی، (قدیمی) مقام شامخ، فرازندگی 8 - (محلی) اعیان و اشراف -9 (پژواک شناسی) آوا چونی، پژواک چونی -10 (آوا شناسی) زنگ، طنین، واک چونی -11 اعلا، مرغوب، گونه، (نادر) مقام، نقش، طبیعت، ظرفیت، تعریف

معنی : صفت، نهاد، جنبه، وجود، نوع، چگونگی، کیفیت، خصوصیت، چونی، زاب معانی دیگر : کیفیت (در برابر: کمیت quantity)، چند و چونی، چونایی، کواس، فروزه، خصیصه، ویژگی، خاصیت، (چیز) مرغوبیت، اعلایی، خوبی، ارزندگی، سزندگی، ارزشمندی، سزامندی، (قدیمی) مقام شامخ، فرازندگی 8 - (محلی) اعیان و اشراف -9 (پژواک شناس

quality

quality assurance

<hr> معنی : کنترل کیفیت <hr> معانی دیگر : (کنترل مرغوبیت و بی عیب بودن محصولات) فرورد مهار

معنی : کنترل کیفیت معانی دیگر : (کنترل مرغوبیت و بی عیب بودن محصولات) فرورد مهار

quality control

quality of life

<hr> معنی : بیم، تردید، عدم اطمینان، حالت تهوع، ناخوشی همه جاگیر <hr> معانی دیگر : دلهره، دلواپسی، ناراحتی خیال، دچار شدن به اضطراب (و غیره)، دودلی، ندای وجدان، دغدغه خاطر، ابا، احساس گناه، (با: no) ابا نداشتن، روی گردان نبودن، احساس ناگهانی (بیماری یا ضعف یا تهوع)، حمله

معنی : بیم، تردید، عدم اطمینان، حالت تهوع، ناخوشی همه جاگیر معانی دیگر : دلهره، دلواپسی، ناراحتی خیال، دچار شدن به اضطراب (و غیره)، دودلی، ندای وجدان، دغدغه خاطر، ابا، احساس گناه، (با: no) ابا نداشتن، روی گردان نبودن، احساس ناگهانی (بیماری یا ضعف یا تهوع)، حمله

qualm

<hr> معنی : حیرت، گیجی، تحیر، سر گردانی، مسئله <hr> معانی دیگر : هاژی، هاج و واجی، سرگشتگی، ماتی، فروماندگی، معما

معنی : حیرت، گیجی، تحیر، سر گردانی، مسئله معانی دیگر : هاژی، هاج و واجی، سرگشتگی، ماتی، فروماندگی، معما

quandary

<hr> جمع واژه ی: quantum، شیمى : کوانتومها

جمع واژه ی: quantum، شیمى : کوانتومها

quanta

<hr> معنی : قابل سنجش یا تعیین <hr> معانی دیگر : قابل سنجش یا تعیین

معنی : قابل سنجش یا تعیین معانی دیگر : قابل سنجش یا تعیین

quantifiable

<hr> معنی : تعریف، تعیین خاصیت، معرفی عناصر یک جسم <hr> معانی دیگر : معرفی عناصر یک جسم، تعریف، تعیین خاصیت

معنی : تعریف، تعیین خاصیت، معرفی عناصر یک جسم معانی دیگر : معرفی عناصر یک جسم، تعریف، تعیین خاصیت

quantification

<hr> معنی : کمیت سنج، چونی سنج <hr> معانی دیگر : (منطق) کمیت نما، چندی نما، سور، چنداگر

معنی : کمیت سنج، چونی سنج معانی دیگر : (منطق) کمیت نما، چندی نما، سور، چنداگر

quantifier

<hr> معنی : کمیت را تعیین کردن، چندی بیان کردن، کیفیت چیزی را معلوم کردن <hr> معانی دیگر : سنجیدن، چندا کردن، چندا سنجی کردن، مقدار سنجی کردن، ایاره سنجی کردن، چندی کردن، کمی کردن، با عدد نشان دادن، شمارنمایی کردن، مسور کردن، سور کردن، (منطق) میزان نمایی کردن (با به کار بردن واژه هایی مانند: all یا none یا more)، محدود کردن

معنی : کمیت را تعیین کردن، چندی بیان کردن، کیفیت چیزی را معلوم کردن معانی دیگر : سنجیدن، چندا کردن، چندا سنجی کردن، مقدار سنجی کردن، ایاره سنجی کردن، چندی کردن، کمی کردن، با عدد نشان دادن، شمارنمایی کردن، مسور کردن، سور کردن، (منطق) میزان نمایی کردن (با به کار بردن واژه هایی مانند: all یا none یا mo

quantify

<hr> معنی : کمی، چندی، مقداری، وابسته بخاصیت حرف هجادار، بیان شده بر حسب صفات <hr> معانی دیگر : وابسته به مقدار، چندانی، چندایی، چندینه ای (در برابر: کیفی qualitative)، سنجش پذیر، چندا پذیر، ایاره پذیر

معنی : کمی، چندی، مقداری، وابسته بخاصیت حرف هجادار، بیان شده بر حسب صفات معانی دیگر : وابسته به مقدار، چندانی، چندایی، چندینه ای (در برابر: کیفی qualitative)، سنجش پذیر، چندا پذیر، ایاره پذیر

quantitative

<hr> (شیمی) تجزیه ی کمی، فراکافت چندا

(شیمی) تجزیه ی کمی، فراکافت چندا

quantitative analysis

quantitatively

quantities

<hr> معنی : حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت <hr> معانی دیگر : کمیت (در برابر: کیفیت یا چونی quality)، چندایی، میزان، مقدار دقیق، شمار، تعداد، رقم، مقدار زیاد، عمده، قلمب، یک جا، (جمع) هنگفت، تعداد زیاد، (منطق - ریاضی) کم، نرخ

معنی : حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت معانی دیگر : کمیت (در برابر: کیفیت یا چونی quality)، چندایی، میزان، مقدار دقیق، شمار، تعداد، رقم، مقدار زیاد، عمده، قلمب، یک جا، (جمع) هنگفت، تعداد زیاد، (منطق - ریاضی) کم، نرخ

quantity

quantity surveyor

<hr> (فیزیک) کوانتش کردن، کوانتومی کردن، کوانتیده کردن، چندا کردن، با تئوری و فرمول صفات و کیفیت چیزی را تعیین کردن، نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن

(فیزیک) کوانتش کردن، کوانتومی کردن، کوانتیده کردن، چندا کردن، با تئوری و فرمول صفات و کیفیت چیزی را تعیین کردن، نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن

quantize

<hr> معنی : ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت <hr> معانی دیگر : (فیزیک) کوانتوم، چنده، چندایی، چندش

معنی : ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت معانی دیگر : (فیزیک) کوانتوم، چنده، چندایی، چندش

quantum

quantum electrodynamics

<hr> (مجازی) جهش بزرگ، پیشرفت چشمگیر، (فیزیک - فزونی ناگهانی انرژی اتم یا ملکول) جهش کوانتومی، کوانتوم جهش، چنده پرش

(مجازی) جهش بزرگ، پیشرفت چشمگیر، (فیزیک - فزونی ناگهانی انرژی اتم یا ملکول) جهش کوانتومی، کوانتوم جهش، چنده پرش

quantum jump

quantum jump (or leap)

quantum leap

<hr> (فیزیک) مکانیک کوانتومی، نظریه ی کوانتوم، نگره ی چنده

(فیزیک) مکانیک کوانتومی، نظریه ی کوانتوم، نگره ی چنده

quantum mechanics

<hr> (فیزیک) عدد کوانتومی، شمار چنده

(فیزیک) عدد کوانتومی، شمار چنده

quantum number

quantum physics

<hr> (فیزیک) نگره ی کوانتوم، نظریه ی کوانتوم، نگره ی چنده

(فیزیک) نگره ی کوانتوم، نظریه ی کوانتوم، نگره ی چنده

quantum theory

<hr> معنی : قرنطینه، قرنتینه، محل قرنطینه، قرنطینه کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل - کشتی که احتمال می رفت ناقل بیماری همه گیر باشد) نگهداری چهل روزه در بندر، در قرنطینه نگهداشتن

معنی : قرنطینه، قرنتینه، محل قرنطینه، قرنطینه کردن معانی دیگر : (در اصل - کشتی که احتمال می رفت ناقل بیماری همه گیر باشد) نگهداری چهل روزه در بندر، در قرنطینه نگهداشتن

quarantine

quarantined

quark

<hr> معنی : پرخاش، پیکار، نزاع، ستیز، مجادله، ستیزه، بحی، خصومت، دعوا، دعوی، مرافعه، گله، اختلاف، نزاع کردن، دعوی کردن، بحی کردن، ستیزه کردن <hr> معانی دیگر : پیکان (که از کمان رها می شد)، تیر سر ستاره ای، بگو مگو، کشمکش، (معمولا با سخن) ستیزیدن، ستیز کردن، جنگ لفظی کردن، (با کسی) درافتادن، دعوا کردن، بگو مگو کردن، مرافعه کردن، عیبجویی کردن، خرده گرفتن، دلخوری، رنجش، قهر، ستیهش، (با دوست خود و غیره) قهر کردن، دلخوری پیدا کردن، (بین دو نفر) شکراب شدن

معنی : پرخاش، پیکار، نزاع، ستیز، مجادله، ستیزه، بحی، خصومت، دعوا، دعوی، مرافعه، گله، اختلاف، نزاع کردن، دعوی کردن، بحی کردن، ستیزه کردن معانی دیگر : پیکان (که از کمان رها می شد)، تیر سر ستاره ای، بگو مگو، کشمکش، (معمولا با سخن) ستیزیدن، ستیز کردن، جنگ لفظی کردن، (با کسی) درافتادن، دعوا کردن، بگو مگو

quarrel

quarrels

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، ستیز جو، پتیاره، جنگار <hr> معانی دیگر : دعوایی، ستیهش گر، پرخاشجو، پرخاشگر، شر، پیکارپرست، زود خشم

معنی : ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، ستیز جو، پتیاره، جنگار معانی دیگر : دعوایی، ستیهش گر، پرخاشجو، پرخاشگر، شر، پیکارپرست، زود خشم

quarrelsome

<hr> دارای کان های سنگ، سنگ دار، ازکان کنده شده

دارای کان های سنگ، سنگ دار، ازکان کنده شده

quarried

<hr> معنی : شکار، منبع، صید، معدن سنگ، لاشه شکار، توده انباشته، شیشه آلماسی چهارگوش، اشکار کردن <hr> معانی دیگر : (قطعه ی شیشه یا آجرکاشی و غیره) چهارگوش، لوزی، مربع، هر چیز مورد تعقیب، جسته، (حیوانی که مورد شکار است - به ویژه با سگ تازی یا قوش و غیره) فریسه، طعمه، چشته، سنگ استخراج کردن، (سنگ) برهیختن، شیشه الماسی چهارگوش

معنی : شکار، منبع، صید، معدن سنگ، لاشه شکار، توده انباشته، شیشه آلماسی چهارگوش، اشکار کردن معانی دیگر : (قطعه ی شیشه یا آجرکاشی و غیره) چهارگوش، لوزی، مربع، هر چیز مورد تعقیب، جسته، (حیوانی که مورد شکار است - به ویژه با سگ تازی یا قوش و غیره) فریسه، طعمه، چشته، سنگ استخراج کردن، (سنگ) برهیختن، شیشه 

quarry

<hr> معنی : کوارت، پیمانهای در حدود بیک لیتر <hr> معانی دیگر : (امریکا: یک چهارم گالن یا دو pint یا 0/9464 لیتر- انگلیس و کانادا: 1/136 لیتر) کوارت، رجوع شود به: quarte

معنی : کوارت، پیمانهای در حدود بیک لیتر معانی دیگر : (امریکا: یک چهارم گالن یا دو pint یا 0/9464 لیتر- انگلیس و کانادا: 1/136 لیتر) کوارت، رجوع شود به: quarte

quart

<hr> (به ویژه در مورد تب)، هر چهار روز یک بار، چهار روز یکبار، بطور چهار گانه

(به ویژه در مورد تب)، هر چهار روز یک بار، چهار روز یکبار، بطور چهار گانه

quartan

<hr> معنی : بخش، ربع، محله، اقامت گاه، یک چهارم، چارک، برزن، مدت سه ماه، زنهار، چهارک، یک چارک، پناه بردن به، به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن، زنهار دادن <hr> معانی دیگر : چهار یک، ربع (ساعت)، پانزده دقیقه، (قطب نما) هر یک از چهار جهت (شمال یا جنوب یا شرق یا غرب)، هر یک از چهار بخش افق، طرف، سمت، سو، جهت، (تقریبی) هر یک از چهار بخش کره ی زمین، کوی، (جمع) اقامتگاه، جا، محل زندگی، مسکن، زیوار، منزل، امان، زینهار، گذشت، (معمولا جمع) منبع (خبر یا قدرت و غیره)، مرجع، (فوتبال و بسکتبال و غیره) هر یک از دو نیمه ی هاف تایم، نصف نیمه، چارک (دوره ی بازی)، (کشتیرانی) هر یک از طرفین کشتی (بین شاه تیر و پاشنه) چارک پسین، (جمع) گردهمایی ناویان (در عقب عرشه)، مراسم حضور و غیاب و سان (در عرشه)، به چهار بخش تقسیم کردن، چارک کردن، چهار بخشی کردن، یک چهارم کردن، چهار یک کردن، (جسد شخص اعدام شده) شقه کردن، چهار بخش کردن، (به ویژه سربازان) جا دادن، مسکن تهیه دیدن، اقامتگاه تعیین کردن، (به ویژه سگ شکاری - ناحیه ای را) به دقت جستجو کردن، (در نخجیرگاه) پرسه زدن، تجسس کردن، (واحد وزن برابر با 25 پوند در امریکا و 28 پوند در انگلیس) کوارتر، یک چهارم یارد (برابر با 9 اینچ)، (تقریبا) وجب، یک چهارم مایل (حدود 0/4 کیلومتر)، دوره ی سه ماهه، سه ماه، فصل، (در برخی دانشگاه های امریکا و کانادا) دوره ی تحصیلی (حدود یازده هفته - معمولا از سمستر کوتاه تر)، ترم، یک چهارم دلار، 25 سنت، (امریکا و کانادا) سکه ی 25 سنتی، (گوشت گاو و گوسفند و خوک و غیره) پا و کفل، دست و شانه، (تقریبا) یک چهارم لاشه، شقه، کنار کفش (میان پاشنه و جلو)، (نجوم) ماه به شکل تربیع، چهاره ی ماه، تربیع، چهاره ی نخست، چهاره ی پسین، (نشان های اشرافی) یک چهارم سپر، نشان نقش شده بر هر یک از چهار بخش سپر، (بر چارک سپر) نشان نقش کردن، بخش کردن، قطعه قطعه کردن، (مکانیک) میل لنگ و غیره را بر میله ی اتصال و غیره عمود کردن، (میل لنگ و غیره) عمود، (به خاطر باد) اریب شنا کردن، اریب کشتیرانی کردن، ربعی، چارکی، برابر با یک چهارم

معنی : بخش، ربع، محله، اقامت گاه، یک چهارم، چارک، برزن، مدت سه ماه، زنهار، چهارک، یک چارک، پناه بردن به، به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن، زنهار دادن معانی دیگر : چهار یک، ربع (ساعت)، پانزده دقیقه، (قطب نما) هر یک از چهار جهت (شمال یا جنوب یا شرق یا غرب)، هر یک از چهار بخش افق، طرف، سمت، سو، جهت، (تقری

quarter

<hr> معنی : بازیکن خط حمله، کارفرمایی کردن <hr> معانی دیگر : (فوتبال امریکایی)، رئیس تیم حمله، کوارتریک، توپ پران، به عنوان رئیس تیم حمله عمل کردن، درفوتبال بازیکن خط حمله

معنی : بازیکن خط حمله، کارفرمایی کردن معانی دیگر : (فوتبال امریکایی)، رئیس تیم حمله، کوارتریک، توپ پران، به عنوان رئیس تیم حمله عمل کردن، درفوتبال بازیکن خط حمله

quarterback

<hr> معنی : عرشه کوچک عقب کشتی <hr> معانی دیگر : (عرشه ی کشتی) پیش پاشنه (که معمولا قرق افسران است)، قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوصانجام تشریفات نظامی و غیره

معنی : عرشه کوچک عقب کشتی معانی دیگر : (عرشه ی کشتی) پیش پاشنه (که معمولا قرق افسران است)، قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوصانجام تشریفات نظامی و غیره

واژه های حرف "q" - جملات نمونه